کرسی مهتابی

طرح: روح‌اله گیتی‌نژاد

چهارپایه

قسمت هفتم

خدا را شکر که یلدا لحظه‌ی تحویل ندارد و مجبور نیستیم مثل عید تمام روز را صاف و اتوکشیده روبه‌روی هم و زیر کرسیِ ساختِ بابا بنشینیم. تا قبل از این به دلیل خطرات احتمالی مثل آتش‌سوزی و گازگرفتگی، مامان هیچ‌وقت با کرسی گذاشتن موافق نبود ولی امسال بابا توانست به بهانه‌ی آشنایی بیشترِ آروین با سنت‌های ایرانی، اجازه‌ی علم‌کردن کرسی را بدون منقل و ذغال از مامان بگیرد. کرسی امشب ما تشکیل شده از چهارتا صندوق میوه، یک لامپ کم‌مصرف مهتابی و یک پتوی مسافرتی دونفره. لامپ از ساعت چهار عصر روشن است و غیر از بابابزرگ هیچ‌کس نباید به کرسی نزدیک شود تا گرمایش بیرون نرود. بابابزرگ از سر شب کت‌وشلوار پوشیده و کلاه‌به‌سر بدون هیچ اعتراضی زیر کرسی نشسته است. البته تا الان بیشتر از ده‌بار رفته دست‌شويي و بابا معتقد است به‌خاطر همین رفت‌وآمدها احتمالا دست‌شويي ‌خانه از زیر کرسی گرم‌تر باشد. وقتی لیلا گفت که ربطی به بابابزرگ ندارد و با لامپ کم‌مصرف، این کرسی حالاحالاها گرم نمی‌شود، بابا گفت شیخ بهایی در اصفهان، یک حمام را با شعله‌ی یک شمع، گرم می‌کرده و ما اگر نتوانیم چهارصد‌سال بعد، یک کرسی را با لامپ، گرم کنیم بهتر است به خودمان نگوییم ایرانی.

مامان خودش هنوز نیامده توی اتاق مخصوص یلدا و توي آشپزخانه دارد با ليلا هندوانه را به شكل گل برش مي‌زند. این شكلِ برش را مامان چندروز پیش از یک برنامه‌ي تلویزیونی یاد گرفته ولی چون به‌قول خودش اولِ برنامه را ندیده، نمی‌تواند آن‌طور که باید هندوانه را گل کند. بابا مسؤول این است که هندوانه‌های زخمی و آش‌و‌لاش را از زیر دست مامان و لیلا نجات بدهد. شوهر لیلا مثل یک ربات، تندتند و بدون هیچ حرفی ته هندوانه‌ها را با قاشق می‌تراشد و رویشان شکر می‌پاشد. آروین هر دودقیقه یک هورت از کاسه‌ی زیر دست پدرش می‌کشد و می‌دود توی آشپزخانه تا مراحل پیشرفت گل‌کاری روی هندوانه را ببیند و گزارش بدهد. بابابزرگ هم هرازگاهی سرش را از توی کتاب «گوهرهای حکمت» مامان درمی‌آورد و یک‌قاچ هندوانه می‌خورد و رو به بابا می‌گوید: «دیدی چی آوردم؟ تازه راه طولانی بود کوچیکاش رو سوا کردم. می‌خواستی اون هندوونه‌های پر از سم و آفت‌کش رو بدی دست این بچه‌ها؟» بابا سرش پایین است و زیر لب می‌گوید خودش یک جایی را می‌شناسد که هندوانه‌های ارگانیک می‌فروشد اما هنوز کلمه‌ی ارگانیک از دهانش خارج نشده که بابابزرگ با غضب جواب می‌دهد: «شما یا ارگانیک نمی‌دونی چیه یا ما رو دست‌ انداختی.» و بالاخره ریشه‌ی ‌تكيه‌كلام معروف بابا پیدا می‌شود. شوهر لیلا که از شنیدن کلمه‌ي ارگانیک از دهان بابابزرگ تعجب کرده، همان‌طور كه از بالای عینک به ما نگاه می‌کند به تراشیدن هندوانه‌ها ادامه می‌دهد. هردو منتظر دفاع بابا از هندوانه‌های تهران هستیم ولی بابا خودش را به نشنیدن مي‌زند و درعوض به آروین تذکر می‌دهد که این‌همه هندوانه را باید تا صبح پس بدهد. وسط حرف‌های بابا آروین کنترل را از من می‌گیرد و می‌زند شبکه‌ی پویا تا ببیند نقاشی‌اش پخش می‌شود یا نه.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌ویکم، دی ۹۳ بخوانید.

۲ دیدگاه در پاسخ به «کرسی مهتابی»

  1. رُحَما نقویان -

    از بین داستان های پایان خوش ، «چهارپایه» رو همیشه دنبال می کنم.
    داستان خوبیه و برام جالبه که داستان از زبان پسر خانواده ست درحالی که نویسنده خانم زهرا درمان هستند.

  2. جواد -

    این بخش پایان خوش ابتدا خوب بود اما یواش یواش خیلی افت کرد و حالا خیلی بی مزه شده. ریتمش هم کلا خیلی کم افت و خیز است.