قلم و کتری

Robert Moran/Tea Time- ۲۰۱۱

روایت

گاهی خیال می‌کنیم همه‌ی شاهکارهای ادبی و کتاب‌های پرمغزِ فلسفی در فضایی آرام و شاعرانه خلق شده‌اند. خب، آرام شاید، ولی نه لزوما شاعرانه. اَنی دیلارد، نویسنده‌ی آمریکایی، در این متن از گیره‌‌ی لباسی می‌گوید که در لحظات خلق اثری به‌شدت انتزاعی، یار و همراهش بوده است.

زمانى در راهروهای دپارتمان انگليسىِ يك دانشگاه اتاقى به من دادند که آن‌جا شروع به نوشتن كتابى انتزاعی درباره‌ی نظريه‌هاى ادبى و زيبايى‌شناسى كردم. منشي‌هاى بامحبت آن‌جا كليد دفترِ اساتید را به‌ام دادندکه يك سينك ظرف‌شويى، يك اجاق گاز تك‌شعله و يك كترى داشت. اولین شبی كه از امكانات آن‌جا استفاده كردم آبی را که داشت جوش می‌آمد پاك فراموش كردم و ته كترى را سوزاندم. بوى خيلى بدى گرفت. البته روز بعد به اشتباهم اعتراف كردم و منشي‌ها شانس ديگرى به‌ام دادند. كترى جالبى بود. از آن کتری‌های پرسروصدا بود اما منشي‌ها نمی‌خواستند كترى سوت بكشد، به همين دليل درِ يك قهوه‌جوشِ کهنه را که گرد و سوراخ‌دار بود، چپاندند توی دهانه‌ی كترى. اين درِ آلومينيومى در معرض آن همه بخار تبديل به جسم داغی می‌شد. به‌خاطر همین کسی روشى ابداع کرده بود و آن را با یک گيره‌ی چوبی لباس برمی‌داشت. اصلا شاید طرف گیره را به همين منظور به دانشکده آورده بود.

بعد از سوزاندن كترى، مجبور شدم روشی ابداع کنم تا یادم بیندازد آبی که روی اجاق گذاشته بودم، دارد جوش می‌آید. این بود که گيره‌ی لباس را چسباندم سرِ انگشتم. اتفاقا گيره‌ی محکمی هم بود و مجبور بودم هر بيست‌ثانيه يك‌بار آن را تکان بدهم. اين كار و درد ناشى از آن من را در دنیای واقعی نگه‌می‌داشت تا وقتی که آب واقعا به جوش می‌آمد. روشى بود كه جواب مي‌داد. خب، من آن شب‌ها این طوری می‌نوشتم. كتابى نوشتم درباره‌ی هنر عالى مقدس، آن هم با بالا و پايين كردن یک گيره‌ی لباس در انگشت كوچكم که حسابی قرمز شده بود.

من هرگز نخواهم فهمید چرا مردم می‌خواهند نویسنده شوند. مگر این که دلیلش این باشد که زندگی‌شان یک پایه‌ی مادی کم دارد.

* این متن برشی است از مجموعه مقالات The Writing Life که در سال ۱۹۸۹ توسط انتشارات Harper & Row منتشر شده است.