از هر کوهی برو بالا

Yue Liu/ Mountain Blossom- ۲۰۰۶

روایت

خیلی از ما وقتی می‌رویم سفر تحت تاثیر فضای جدید، کارهای عجیب‌و‌غریبی ‌می‌کنیم و حتی شاید تصمیم‌های عجیب‌و‌غریبی بگیریم. مثلِ ماریان کیز، نویسنده‌ی ایرلندی، که یک تنبل تمام‌عیار است ولی وقتی در سفر مجبور به کوهنوردی می‌شود، هوای خوب کوهستان او را مسخ می‌کند و باعث می‌شود وارد عوالم دیگری شود.

این اواخر به بوتان سفر کردم، یک پادشاهیِ بوداییِ کوچک و دست‌نخورده در تپه‌ماهورهای هیمالیا. بوتان دهه‌ها در انزوایی خود‌خواسته زندگی کرده و تازه همین‌ اواخر برای کاروکاسبی درش را باز کرده‌اند. همه‌اش جنگل و کوه و جاده‌های تک‌بانده است که فقط سه‌هزار فوت با ته دره فاصله دارند و آدم‌هایی با لباس‌های ملیِ بامزه و زورکی. (مردها مجبورند جوراب‌های طرح لوزیِ تا زیر زانو و ربدوشامبرهای گل‌و‌گشاد بپوشند که آن را می‌آورند روی کمربندشان تا مثل لباس‌های زنانه باوقار چین بخورد و بریزد پایین. اگر حرفم را باور نمی‌کنید توی اینترنت دنبالش بگردید).

فکر می‌کردم بوتان باید خیلی قشنگ باشد ـ که البته خیلی هم قشنگ بود ـ اما تازه وقتی رسیدم، شستم خبردار شد که دلیل اصلی رفتن آدم‌ها به آن‌جا «راه‌پیمایی» است.

راه‌پیمایی. حتی کلمه‌اش هم اذیتم می‌کند. و «هواخوری»، این هم اذیتم می‌کند. راه‌پیمایی، همان پیاده‌روی است و یک عنوان آن‌چنانی به آن دادن، چیزی را تغییر نمی‌دهد. مساله این است که هیچ‌وقت آبم با ورزش توی یک جوی نرفته (می‌‌روم یوگا. حدودا یک‌بار در سال). با «فضای باز» هم همین‌طور. بعضی‌وقت‌ها همین‌که سی متر از پارکینگ تا مغازه‌ها پیاده‌ می‌روم، گوشم درد می‌گیرد. به خاطر همین وقتی می‌روم سفر، شیوه‌ی زندگی‌ام که معمولا نشستنی است، شل‌تر می‌شود تا این‌که جانم درمی‌رود.
 

ادامه‌ی این روایت را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌وسوم، عید۹۴ ببینید.

*‌‌ این متن در سال ۲۰۰۹ با عنوان Climb Every Mountain در زندگی‌نگاره‌ی Cracks in My Foundation منتشر شده است.