بنويس! حالت بهتر مي‌شود

Joel Robison

ادبیات درمانی

آیا نوشتن می‌تواند جنبه‌ی درمانگری داشته باشد؟

نوشتن راهی‌ست برای بیان خود، برای تخلیه کردن احساسات. بعضی‌وقت‌ها با نوشتن می‌توانیم از دست چیزهایی که آزارمان می‌دهد خلاص شویم؛ روی کاغذ آوردنِ ذهنیات شیوه‌ای‌‌ است برای بهتر فهمیدن‌شان، دریچه‌ای‌ است برای کشف خود، برای دسترسی به گوشه‌های تاریک‌تر وجودمان. در متن پیش‌رو افشین‌نوید، نویسنده، پژوهشگر و دانش‌آموخته‌ی مطالعات فرهنگی از انگلستان از آموخته‌ها و تجربیاتش در تدریس تفکر و نوشتار خلاق و برگزاری دوره‌های نوشتن‌درمانی می‌گوید و این‌که چه زمانی و چگونه نیازِ اغلب ناآگاه به نوشتن، می‌تواند جنبه‌ای درمانگرانه و حتی شادی‌بخش پیدا کند، و نمونه تمرین‌هایی برای هرچه بیشتر آگاهانه‌ شدنِ این روند ارائه شده است.

در زندگي بعضي از ما لحظاتي پيش آمده که احساس کرده باشيم به‌شدت به نوشتن نيازمنديم؛ نه از آن نوع نوشتني که در کلاس‌هاي انشا تجربه کرده‌ايم يا مقاله‌نويسي‌هايي که در دوره‌ي تحصيلات تکميلي کابوس شبانه‌مان مي‌شدند؛ بلکه نوشتني آزاد و رها، بي‌قيد و بندِ درست‌نويسي، واضح‌نويسي و تعهد وفادارماندن به سوال طرح‌شده. از آن نوع نوشته‌هايي که در دفتر‌هاي خاطرات ثبت مي‌شدند، در اعترافات عاشقانه يا نامه‌هاي تندوتيزي که خطاب به مادر و پدر يا دوست صميمي‌مان مي‌نوشتيم و در آن بدون آن‌که نگران منطقي بودن اعتراض‌مان باشيم يا به منصفانه بودن حکم‌مان فکر کنيم، آن‌ها را محاکمه مي‌کرديم. بسياري از اين دست‌نوشته‌ها با وسواس سربه‌نيست مي‌شدند و زندگي با حس رقيقي از سبکي مطبوع و دل‌چسب دوباره به حالت عادي‌اش بازمي‌گشت. آيا واقعا نوشتن حال آدم را بهتر مي‌کند؟ آيا وقتي احساس خفگي مي‌کنيم و با درماندگي مي‌گوييم الان نياز دارم بنويسم، رفع اين نياز حس خفگي را کاهش مي‌دهد؟

چرا نوشتن مي‌تواند جنبه‌ي درمانگري داشته باشد

اگر به ميانه‌ي دهه‌هاي پنجاه و شصت ميلادي در قرن گذشته برمي‌گشتيم و اين سوال را از فردي با نگاه علمي ‌(scientific) مي‌پرسيديم که آيا نوشتن حال ما را بهتر مي‌کند، احتمالا جوابش چيزي شبيه اين مي‌بود: «آقا دوران خرافات به سر اومده. نه روغن چشم چپ کروکوديل زانودرد شما رو خوب مي‌کنه، نه نوشتن يک مشت جمله‌هاي بي‌سروته و بي‌معني اختلالات رواني رو درمان مي‌کنه. به روان‌کاو مراجعه کنيد آقا! ببينيد مشکل در کجاي بچگي شما ريشه داره. ريشه رو پيدا کنيد!» اما بيست سال بعد در اواخر دهه‌ي هشتاد اين سوال عوامانه پا به حوزه‌ي علم گذاشت. فلسفه‌ي زبان راه به حوزه‌ي روان‌شناسي باز کرد و متفکران روان‌شناسيِ نوشتن به اين سوال پاسخ مثبت دادند. بله! نوشتن مي‌تواند در شرايطي جنبه‌ي درمانگري داشته باشد. اما چرا و تحت چه شرايطي؟
جواب اين سوال که چرا نوشتن مي‌تواند جنبه‌ي درمانگري داشته باشد، به توضيح معني نوشتن برمي‌گردد. رونالد کلوگ در کتاب روان‌شناسي نوشتن، نوشتن را چنين تعريف مي‌کند: «نوشتن يک فرآيند توليد معنا از طريق سمبل‌ها به قصد برقراري ارتباط است.» اما اين جمله يعني چه.

بگذاريد از قسمت دوم تعريف کلوگ شروع کنيم. هر يک از ما قصد برقراري ارتباط با چه‌کسي را داريم و چرا. کلوگ مي‌گويد بياييد نگاهي به خودمان بيندازيم. ما چه هستيم. ما مجموعه‌اي از تجربيات هستيم که به واسطه‌ي حواس‌مان آن‌ها را آزموده‌ايم. مثلا اولين تجربيات بعد از تولد ما چيزهايي‌‌اند مثل حس گرسنگي، خيسي، سردي و گرمي ناشي از اختلاف دماي بدن‌مان با محيط بيرون و بالاخره حس عدم امنيت ناشي از دور شدن از مادر. اما صرف دريافت يک تجربه به معني فهم آن تجربه نيست. فرآيند فهم تجربه زماني صورت مي‌گيرد که بتوانيم آن‌را از بقيه‌ي تجربه‌ها جدا کنيم، برايش سمبل‌هايي بسازيم که تنها به آن تجربه خاص ارجاع دشته باشد و به اين ترتيب تجربه را از باقي دريافت‌هاي حسي متمايز کند. بنابراين اولين مرحله‌ي سمبل‌سازي به قصد «فهميدن» يک تجربه، در دنياي دروني صورت مي‌گيرد. هرچه يک تجربه بهتر فهميده شود، سمبل‌هاي دقيق‌تري برايش در دنياي دروني انتخاب مي‌شود. اما زندگي ما فقط در درون جريان ندارد. بسياري از نيازهاي ما از نخستين لحظات تولد توسط ديگران تامين مي‌شود، بنابراين بايد سمبل‌ها نه تنها به فهم تجربه کمک کنند، که وسيله‌اي براي بيان تجربه‌ي دروني و درنتيجه رفع نياز دروني هم بشوند. کلوگ مي‌گويد هرچه تجربه‌اي دقيق‌تر فهميده شده باشد و هرچه زبان گروهي که فرد به آن تعلق دارد بهتر شناخته شده باشد، فرد دقيق‌تر مي‌تواند خودش را بيان کند. بياييد به همان تجربه‌هاي لحظات اوليه بعد از تولد برگرديم. گريه از آن دست سمبل‌هايي‌ است که تا روزها تنها نشانه‌ي قابل تعبير براي والدين است. گريه سمبلي است که به والدين کودک مي‌گويد وضعيت از شرايط نرمال مطلوب خارج شده. به‌تدريج که کودک رشد مي‌کند و به فهمي از تجربياتش مي‌رسد، براي هر تجربه سمبل‌ منحصربه‌فردي انتخاب مي‌کند. بعضي از سمبل‌‌هايش را با تقليد از جامعه‌ي اطرافش به دست مي‌آورد و بعضي را خودش مي‌سازد و اين‌گونه مي‌شود که وقت گرسنگي يک واژه‌ي من‌درآوردي ثابت مي‌گويد مثل «اَبه» و وقت احساس عدم امنيت از سمبلي آشنا استفاده مي‌کند مثل «ماما».

حرف‌هاي کلوگ را مي‌توان اين‌گونه جمع‌بندي کرد: ساختن سمبل‌‌ها، انتخاب دقيق‌شان و به کاربردن درست‌شان در بيان، چيزي نيست جز فهم دقيق‌تر «خود» و درنتيجه برقراري ارتباط شفاف‌تر و معنادارتر با دنياي بيرون. با اين تعريف وقتي شما مي‌گوييد «من مي‌فهمم اما نمي‌توانم بگويمش» به اين معني‌ است که اتفاقا در فرآيند فهميدن اشکالي وجود دارد و وقتي مي‌گوييد «يک حسي دارم که نمي‌توانم آن را بيان کنم» به اين معني‌ست که چيزي را تجربه کرده‌ايد که هنوز درست و دقيق آن را نفهميده‌ايد. روان‌شناساني که روي جنبه‌هاي درماني نوشتن مطالعه مي‌کنند، مي‌گويند يکي از جنبه‌هاي درمانگري نوشتن، شناختي ا‌ست که در جريان نوشتن رخ مي‌دهد. بسياري از مشکلات ذهني و رواني ما ريشه در عدم شناخت درست و دقيق تجربه‌ي مساله‌ساز دارد. گاهي خودِ شناخت مساله، درمان مشکل است. گاهي هم نيمي از راه‌حل است. بنابراين نوشتن مي‌تواند گاهي حل صددر صد يک مشکل باشد و گاهي نيمي از مسير را شفاف ‌کند.

اما شناخت تنها جنبه‌ي درماني نوشتن نيست. روان‌شناسان به وجه ديگري از نوشتن هم مي‌پردازند که اهميت نوشتن را به‌عنوان يک ابزار درماني بيشتر مي‌کند. ژيل بولتون در کتاب «ظرفيت‌هاي درماني نوشتن خلاق» مي‌گويد: نوشتن امکان دسترسي به کلمات دروني را فراهم مي‌کند. اين جمله به چه معناست؟ بولتون در توضيحش مي‌گويد همه‌ي ما ممنوع‌هايي داريم که به خطوط قرمزش نزديک نمي‌شويم. درحقيقت هر کدام از ما يک پليس دروني داريم که ما را از مواجه شدن با آن‌چه ممنوع، ترسناک، آزاردهنده يا شيطاني‌ است، حفظ مي‌کند. اين کار با ارسال اطلاعات به اعماق وجود صورت مي‌گيرد. ما اطلاعات مربوط به آن‌چه را که مي‌تواند به نحوي به روان‌مان آسيب برساند، به جايي از حافظه مي‌بريم که به‌راحتي دسترس‌پذير نباشد. پليس درون اگرچه در کوتاه‌مدت ما را از فشارهاي رواني حفظ مي‌کند اما در درازمدت امکان مواجهه با عوامل استرس‌زا را از ما مي‌گيرد. عواملي که با مرور زمان و تغييرات ما ممکن است ديگر چندان هم آسيب‌رسان نباشند اما همچنان سايه‌ي وحشت‌شان برسرمان است. بولتون مي‌گويد نوشتن راهي براي گريز مستقيم به بخش‌هاي دست‌نيافتني درون است. راهي‌ است که مي‌تواند گاهي پليس درون را دور بزند، از مرز ممنوع‌ها و سانسورهاي آگاهانه بگذرد و راه به دنياي ناشناخته‌ي سانسور‌هاي ذهني باز کند. مثال ساده‌اش حيوانات کوچک کم‌آزاري هستند که زماني جادوگرهاي خوفناک دنياي کودکي را مي‌ساختند. کودکي رخت مي‌بندد بي‌آن‌که از ترس‌ها درست‌وحسابي رفع وحشت شود. نوشتن از ترس‌هايي اين‌چنيني گاهي ما را با ابعاد واقعي عوامل ترس‌هايمان مواجه مي‌کند. ابعادي که چندان هم قابل اعتنا نبوده‌اند اما سرکوب دائم ترس‌ها، آن‌ها را همچنان در ديد ما بزرگ نگه‌داشته است.

بنابراين مي‌شود جنبه‌هاي درماني نوشتن را اين‌طور خلاصه کرد. اول، نوشتن فرآيند فهميدن و بيان کردن است. هرچه بيشتر تجربيات دروني‌مان را بفهميم، به شناخت بهتري از خودمان رسيده‌ايم و شناخت، اولين گام در رفع هر نوع مشکل ذهني و رواني‌ است. دوم، نوشتن، به لايه‌هاي تحت حفاظت پليس درون‌مان امکان ورود مي‌دهد. نوشتن راهي براي دست‌يابي به اطلاعاتي‌ست که اغلب از حوزه‌ي اطلاعات بخش خودآگاه ذهن به دلايلي خارج شده‌ و فراموش شده‌اند.

اما سوالي که در ادامه پيش مي‌آيد اين است: آيا همه‌ي آن‌چه گفته شد در فرآيند حرف‌زدن هم رخ نمي‌دهد؟ به اين ترتيب نوشتن چه ارجحيتي به گفتن دارد؟ نوشتن‌درمانگرها در پاسخ به اين سوال دو مزيت را مطرح مي‌کنند. مزيت اول اين است که در نوشتن، فرآيند انتخاب سمبل‌ و به کاربردن آن کندتر صورت مي‌گيرد. بنابراين عمل فهميدن که همان فرآيند انتخاب سمبل‌ مناسب براي بيان يک تجربه‌ي دروني ا‌ست، ممکن است دقيق‌تر صورت بگيرد. ما هنگام حرف‌زدن معمولا ساده‌ترين و در دسترس‌ترين سمبل‌‌ها را براي بيان تجربيات‌مان انتخاب مي‌کنيم. مثلا براي بيان شادي تجربه‌ي اولين روزهاي بهار تهران ممکن است بگوييم: «عجب هوايي!» اما همين عبارت ساده در نوشتن مي‌تواند به جزئيات ريزي تبديل شود، مانند نوشتن از حس رطوبت باران شبانگاهي بر پوست يا درک لذت حرکت بي‌شتاب ابرها بر آسمان نيلي‌رنگي که کمتر به چشم تهران‌نشين‌ها مي‌آيد. مي‌شود ترکيب ساده‌ي «عجب‌ هوايي» را به ده‌ها کلمه‌ي دقيق تبديل کرد. اين فرآيند نوشتن چيزي نيست جز فهميدن دقيق‌تر يا به عبارتي فکر کردن عميق‌تر. بنابراين اولين مزيت نوشتن بر گفتن اين است که بخش سمبل‌سازي دقيق‌تر صورت مي‌گيرد يا تفکر عميق‌تر مي‌شود. مزيت دوم در بخش برقراري ارتباط نهفته است. در نوشتن، مخاطب بيروني وجود ندارد يا اگر دارد، الويت ندارد. هدف انتقال سريع تجربه به فضاي بيروني نيست بلکه هدف بيشتر کشف زبان مناسب بيان تجربه در دنياي درون است. به همين دليل هم هست که هنگام نوشتن بارها روي يک کلمه خط مي‌کشيد و به خودتان مي‌گوييد: «نه، اين رو نمي‌خوام بگم.» اما در گفت‌وگو با ديگران کمتر برمي‌گرديد و کلمه‌اي را که به کار برده‌ايد اصلاح مي‌کنيد يا تغيير مي‌دهيد. حتي در حرف‌زدن ترجيح مي‌دهيد به جاي انتخاب يک سمبل‌ از دنياي خودتان از سمبلي استفاده کنيد که مخاطب‌تان آن را بهتر مي‌شناسد و برايش معني‌دار است. به اين ترتيب دليل دوم، از مسيري ديگر به نتيجه‌ي دليل اول مي‌رسد؛ در نوشتن تفکر عميق‌تر و بيشتري صورت مي‌گيرد. بنابراين شناخت عميق‌تر و بهتري به‌دست مي‌آيد و احتمال نقب‌زدن‌هاي عميق‌تر به دنياي اطلاعات دسترس‌ناپذير بيشتر مي‌شود. در نقب‌زدن‌هاي عميق‌تر احتمال يافتن‌ گره‌هاي پنهان بيشتر مي‌شود. امکان مواجهه با ابعاد واقعي عوامل استرس‌زا و درنتيجه گذر از سايه‌ي وحشت آن‌ها افزايش مي‌يابد و بالاخره افزايش آگاهي در مورد خود امکان نظم‌بخشي به تجربيات دنياي درون را فراهم مي‌کند، حفره‌ها را مشخص مي‌کند و احتمالا اين امکان را به فرد مي‌دهد که تشخيص دهد از ديد خودش چه ضعف‌هاي شناختي دارد و در چه عرصه‌هايي شناخت نسبتا خوب و قابل اطميناني دارد.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌وچهارم، ارديبهشت ۹۴ ببینید.