مردگان سخن مي‌گويند

تریبون

نکته‌هایی در باب خواندن

زیدی اسمیت، رمان‌نویس انگلیسی که در شماره‌ی مهرماه۹۳ به ده گام نوشتن پرداخته بود، در این مقاله به خواندن و ارتباط آن با نویسنده‌ها و خوانندگان جوان می‌پردازد. شش نقل قول از شش نویسنده‌ی فقید ذکر می‌کند و از زاویه‌ی دید خودش، به عنوان نویسنده و خواننده‌ای که می‌خواهد جوان بماند، آن‌ها را به بحث می‌گذارد؛ بحث‌هایی در بابِ لزوم خواندن، چه چیزی خواندن و چگونه خواندن که ایده‌های تازه‌ای برای بهتر خواندن ـ و بهتر نوشتن ـ به داستان‌دوستان می‌دهند.

در اين‌جا مي‌خواهم به نيم‌دوجين حرف پيش‌پاافتاده در باب عمل خواندن اشاره کنم، پيش‌کش به خواننده و نويسنده‌هاي جوان.

آدم بايد هرچه که سليقه‌اش هست بخواند، چون خواندن چيزي از سر وظيفه چندان فايده‌اي به او نمي‌رساند.»
دکتر ساموئل جانسون

با کلياتِ اين حرف موافق‌ام. اما خودم چندان از اين دست خواننده‌ها نيستم. آن‌قدر اعتمادبه‌نفس ندارم که باشم. «سليقه» خيلي هم خوب است، البته اگر خوش‌سليقه به‌دنيا آمده باشيد يا کاملا به خودتان مسلط باشيد، اما ماهايي که در خانواده‌اي بزرگ شده‌ايم که دقيق نمي‌دانستند خواندنِ چه چيزي ضروري است و چه چيزي نه ـ خب، ما از سليقه‌مان مي‌ترسيم. خودِ من، با اعتقادِ افسرده‌کننده و جزمي به ادبيات غرب بزرگ شدم: جان و دلم را به سلسله‌مراتبش، کيفيت و ضرورتِ ذاتي‌اش باختم. خواننده‌اي پُراميد، از طبقه‌ي متوسط رو به پايين، بخش قدرتمندي از من را شکل داده، و در دوران نوجواني‌ام دوست داشتم فقط کتاب‌هايي را بخوانم که بزرگ‌ترها و ازمن‌بهتران تحسين‌شان مي‌کردند. البته که آن موقع‌ها هم کنجکاو بودم کتاب‌هاي غيرضروري را هم بخوانم (آن‌موقع‌ها، در لندن، اين‌جور کتاب‌ها شامل نويسنده‌هاي جوان و پيشرويي مثل آقاي قريشي و آقاي ايميس مي‌شد)، ولي تا وقتي کتاب‌هاي ضروري‌ام را تمام نکرده بودم، جرات نمي‌کردم سراغ اين غيرضروري‌ها بروم. هنوز نفهميده بودم که خواندنِ چيزهاي ضروري هيچ‌وقت تمام نمي‌شود.

در دوران بزرگ‌سالي هم با همين سنتِ تندخو و در همان جاده‌اي که با دست‌هاي خودم و با احتياط ساخته بودم، به خواندن ادامه دادم. همين امروز هم، اگر بروم کتاب‌فروشي و وقتي دارم دنبالِ کتاب تازه‌اي مي‌گردم، «مرد بدون خاصيت» روبرت موزيل از آن سر اتاق چشمم را بگيرد، از خودم خجالت مي‌کشم و خودم را به خانه مي‌رسانم و سعي مي‌کنم قبل از اين‌که به خودم اجازه بدهم که کتابي از يک نويسنده‌ي جوان دست بگيرم، دوباره آن کتاب غول‌پيکر را بخوانم. صدالبته، هنوز هم ـ بيشتر توي ذهن خودم البته ـ ذاتِ الزاميِ خواندن «ملکه‌ي پريان»، جلد سومِ «بهشت گم‌شده»، يا افسانه‌هاي فيدروس را حس مي‌کنم؛ اعتقادي راسخ که ريشه در تعليمات بسيار انگليسي‌ام دارد. تعليماتي از اين دست، گرچه منفعت‌هاي زيادي براي نويسنده‌هاي مشتاق دارند، ولي در مورد من، بيشتر وقت‌ها به محافظه‌کاريِ خزنده در جانم دامن زده‌اند.

خواندن چيزهاي ضروري با من مانده است. وقتي مي‌خواهم تصميم بگيرم از کدام نويسنده‌ي مهم چيزي بخوانم، آني را انتخاب مي‌کنم که در فهرست‌هاي کتاب ديده‌ام. وقتي که فرمان را طرف مجموعه‌شعر کج مي‌کنم، با آن بيتي آغاز مي‌کنم که در فيلمي اسکارگرفته تکرار مي‌شد. چند وقت پيش به يک زن انگليسي برخوردم که او هم از طبقه‌ي متوسط رو به پايين بود، و اعتقاد داشت که بايد هر طور شده همه‌ي کتاب‌هاي برندگان نوبل را بخواند، و وقتي ازش پرسيدم چطور پيش مي‌رود، به‌ام گفت که اين فلاکت‌بارترين تجربه‌ي خواندنش است. بعد لبخند زد و گفت قصد ندارد متوقفش کند. وضع من آن‌قدرها هم خراب نيست، ولي خب خيلي خراب است. فقط اين اواخر و در آمريکا بود که قيدوبندِ خواندنِ چيزهاي ضروري کمي در من شل شد.

سنت بخش مستحکم و عظيمي از جهانِ يک نويسنده و پيدايشِ يک فرد بااستعداد را تشکيل مي‌دهد ـ اما تجربه هم لازم است. خيلي طول کشيد تا به اين برسم. وقتي داشتم متن‌هاي توصيه‌نشده و غير ضروري جوان‌ها را مي‌خواندم، حس کردم دارند با زبان بي‌زباني به‌ام مي‌گويند: «زيدي‌جان، عزيزم، نمي‌خواي يه‌کم بيشتر بري بيرون؟» فهميدم که آن بيرون چيزهاي جالبي دارند اتفاق مي‌افتند، چيزهاي بسياربسيار زيادي، و نمي‌توانم پابه‌پاي آن‌ها پيش بروم، فهميدم که خيلي از اين متن‌ها عليه آن بخشِ ضروري‌خوانِ مغز من قيام کرده‌اند. حس کردم واجب است که از تجربه‌کردن و متن‌هاي غيرضروري جلوي مهاجمان‌شان دفاع کنم.

خوبي‌اش اين است كه جوانان و بااستعدادها وام‌دار جايي يا کسي نيستند. خواننده‌هايي هم که سراغ آن‌ها مي‌روند، همين‌طور. لذت خواندن چيزهاي غيرضروري براي من، به‌عنوان يک خواننده‌ي جوان، در اين است که چيزهايي را مي‌خوانم که با نقطه‌نظراتِ گذشتگان سنجيده نشده‌اند. فقط توي خواننده‌اي که وزن آن‌ها را مي‌سنجي، چون تو جواني و آن‌ها هم جوان‌اند و خودِ من هم درواقع هنوز جوانم و همه باهم جوان‌ايم. ما خوب مي‌نويسيم، آن‌قدر که نمي‌توانيم مدت زيادي «غيرضروري» بمانيم. ما هم به‌زودي «ضروري» مي‌شويم، که آن‌هم مشکلات خودش را دارد.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌وپنجم، خرداد ۹۴ ببینید.

*‌‌ این متن با عنوان Dead Men Talking در كتاب Best American Nonrequired Readinas چاپ شده است.