زمزمه حجره‌ها

بخشی ازعکس وحید قاسمی زرنوشه ـ۱۳۹۳

یک مکان

دانشجویان خارجی مسلمان جامعة‌المصطفی در قم

جمعی دانشجوی خارجی مسلمان که هر کدام از یک گوشه‌ی دنیا آمده‌اند تا در یکی از رشته‌های علوم اسلامی و‌انسانی در ایران تحصیل کنند. یک جا جمع شدن آدم‌هایی از سرتاسر دنیا، از انگستان در اروپا گرفته تا برزیل در آمریکای لاتین و انتهای افریقا و سر آخر کشورهای آسیای شرقی، با خلق‌و‌خوها و عادات فرهنگی متفاوت، ماکتی کوچک از جهان می‌سازد. نقطه‌های مشترک انسانی آدم‌ها را کنار یکدیگر جمع می‌کند و تفاوت‌ها به رابطه‌ها جذابیت می‌بخشد. گشتن در این جهان کوچک یک‌جور جهانگردی است، بدون گذر کردن از مرزها.
جامعه‌المصطفی العالمیه بزرگ‌ترین دانشگاه بین‌المللی علوم‌انسانی در خاورمیانه است. پنجا‌ه‌هزار دانشجو دارد از صدوبیست‌و‌دو کشور دنیا. مرکز اصلی دانشگاه جامعه ‌المصطفی در قم است و صدوهفتاد شعبه‌ی آن در ایران و بیش از شصت کشور دنیا دایر است. داوطلبان بعد از قبولی در آزمون، دوره‌ی سه ماهه تا یک‌ساله‌ی آموزش زبان فارسی را می‌گذرانند و پس از فارغ شدن از تحصیل و بازگشت به وطن‌‌شان اندوخته‌ی زبان فارسی‌شان را نیز با خود به همراه می‌برند.
سید احمد بطحایی، کارشناس‌ارشد فلسفه و طلبه‌ی سطح چهار (معادل دکترا) حوزه‌ی علمیه قم است. جدا از نوشتن، سال‌هاست در زمینه‌ی فلسفه، عقاید و داستان‌نویسی تدریس هم می‌کند. متن پیش رو حاصل تجربه‌های او در تعامل و رابطه با دانشجویان خارجی‌اش در کلاس‌های جامعه ‌‌المصطفی درقم است.

از مدرسه که پا بیرون بگذاری روبه‌رویت گنبد طلایی حرم حضرت معصومه(س) را می‌بینی. صبح تا ظهر کلاس است و نزدیک ظهر که کلاس‌ها تعطیل می‌شود همه‌ی دانشجویان با قیافه، قد و قامت و حتی رنگ پوست متفاوت از حجره‌هاشان پا به حیاط و وضوخانه و بعدتر مسجد می‌گذارند. وقت خروج از مدرسه هریک سوار بر موتور یا دوچرخه‌ای چینی می‌شوند و به سمت خانه می‌روند تا فردا.
خارجی‌ها برای ما عجیب‌اند. خصوصا اگر طلبه باشند و چهره و ظاهرشان هم با ما فرق کند. هریک بسته به کشورشان اخلاق و منش خاصی دارند. منشی که با کمی وقت گذراندن در میان‌شان و سر زدن به حجره‌هایشان می‌توان به آن پی برد.

آسيای شرقی
طلبه‌های شرق آسیا برخلاف عرب‌ها به لباس و وضع ریش و مویشان نمی‌رسند. چیزی به نام خط‌ریش ندارند اصلا. موهایشان کم‌پشت است و به‌نسبت، قد و قامت ریزه‌‌میزه‌ای دارند. حکما به دلیل جبر جغرافیایی است. لباس‌هایشان پر از رنگ‌های جیغ و تند و متنوع است. رنگ‌هایی که برای ما درهم‌برهم است. ابایی ندارند پیراهنی به رنگ مثلا زرد و زرشکی بپوشند. حتی صورتی؛ بخوانید گل‌منگولی. با آن پیراهن‌های گل‌و‌گشاد، راه که می‌روند انگار یک تابلوی آب‌رنگ کوبیسم روی تن‌شان موج برمی‌دارد، مچاله می‌شود و باز می‌شود و بالا و پایین می‌رود. در خلق‌وخو هم برخلاف عرب‌ها اجتماعی و اهل معاشرت با دیگران نیستند. تا کارشان گیر نباشد و به اضطرارِ مثلا تاکسی کجا هست نیفتند، سوال نمی‌کنند. اما به هم که می‌رسند در گرما از عرب‌ها پیشی می‌گیرند.

عین هندی‌ها و پاکستانی‌ها غذاهای آشپزخانه‌ی دانشگاه و هر چیز قابل اکل را پر از فلفل و انواع ادویه می‌کنند. مربا؟ بله، مربا که سهل است حتی برنج خالی را با فلفل و دیگر ادویه‌های تند و تیز می‌خورند. شرقی‌ها به‌خصوص اندونزی و تایلندی و مالزیایی‌ها با قرمه‌سبزی مشکل جدی دارند. به گمانم با پخت سبزی‌اش مشکل دارند. به چیزهایی که ما از غذاهایشان خوش‌مان نمی‌آید دَر. به‌غایت برنج می‌خورند. صبحانه و نهار و شام. در کنار قرمه‌سبزی، با نان هم مشکل دارند. ترجیح می‌دهند هر غذای نانی را اگر نشود با برنج مخلوطش کرد، خالی بخورند. حتی اگر خوراک بادمجان باشد و لوبیا.
اسمش یانگ‌ژو بود و دوست داشت طاهر‌محمد صدایش کنیم. صورتش صاف و موهایش ژولیده‌ بود و بیشتر شلوار جین می‌پوشید. مثل بیشتر چینی‌ها سخت‌کوش و درس‌خوان بود و چون زبانش با فارسی تفاوت زیادی داشت زجر زیادی می‌کشید تا فارسی حرف بزند. کلمات را شکسته و با مکث می‌گفت. جابه‌جایی نهاد و گزاره و فقدان فعل هم که بماند. از سختی رابطه با ایرانی‌ها می‌گفت و این‌که با تمام این‌ها زندگی در این‌جا را به چین ترجیح می‌دهد. می‌گفت در آن‌جا مسلمانان با وجود جمعیتِ بسیار، اوضاع وحشتناکی دارند. از مسلمانان سین‌کیانگ نبود. طلبه‌های چینی کمتر از سین‌کیانگ هستند. چون آن‌جا دانشگاه اسلامی و حوزه‌ی علمیه هست و کمتر به این هجرت طولانی نیاز است. چینی‌ها برخلاف اندونزیایی‌ها و تایلندی‌ها و خصوصا آفریقایی‌ها کمتر لباس محلی می‌پوشند و هم‌رنگ جماعت می‌شوند تا مثل توریست‌ها جلوه‌گری نکنند. گوشه‌گیرند و سعی می‌کنند هر کاری را دسته‌جمعی انجام دهند. به‌مَثَل آشپز که دو تا شد و حتی سه تا شد اعتقادی ندارند و با این‌که هرکدام آشپزی بلد است، جمعی آشپزی می‌کنند. اگر در کلاسی دوسه نفرشان ضعیف باشند بقیه به او کمک می‌کنند و بالا می‌کشانندش. عاشق سفرند. شهرهایی از ایران را که خیلی از ما ندیده‌ایم رفته‌اند و گشت و گذارشان کم‌نظیر است. رک و بی‌تعارف‌تر از بقیه هستند و حتی اگر موضوع درسی در کلاس باب میل‌شان نباشد سریع موبایل و تبلت را از جیب درمی‌آورند.

شرقی‌ها مثل نقل و نبات استعمال دخانیات دارند. انگلیسی‌شان خوب است و دوست دارند در مواجهه با طلاب کشورهای دیگر بیشتر انگلیسی حرف بزنند تا فارسی. شاید این هم به خاطر ساختار زبانی‌شان باشد که قید‌ها و تک‌واژه‌ها بار معنای بیشتری نسبت به زبان فارسی دارند و این را در تلفظ کلمات فارسی تسری می‌دهند. مثلا به جای این‌که بگویند: «کجا بودی؟» می‌گویند: «کجا؟» یا به جای «خوش گذشت» می‌گویند «خوش». دوستان صمیمی‌شان را هم نصفه و نیمه خطاب می‌کنند. جعفر را فَر و عرفان را فان صدا می‌کنند. از کنایه خیلی کم استفاده می‌کنند. جوک‌هایی را که نیاز به کشف داشته باشد، نمی‌گیرند. تعارف نمی‌کنند. یا پیش می‌آید که یک‌دفعه یکی‌شان وسط کلاس بلند می‌شود و با صدای بلند می‌گوید: «من رفتم دستشویی.» اما چیزی که خاص و البته بیش از داستان لباس‌های رنگین‌کمانی و خط‌ریش، جذاب‌شان می‌کند علاقه‌شان به نگه‌داری حیوانات خانگی است که البته به‌خاطر مشکلات و عوارضش در ایران و خصوصا قم قهرا سخت و نادر می‌شود. پای صحبت‌هایشان که بنشینی و حرف را بکشانی به حیوانات خانگی، محال است از علاقه‌شان به گربه‌ی نژاد ایرانی حرفی نزنند. دوستی می‌گفت یکی از رفقای تایلندی‌اش با حسرت از یازده گربه‌ای یاد می‌کرد که قبل از آمدنش به ایران در خانه‌شان در تایلند نگه‌داری می‌کرده. یازده گربه‌ی ایرانی که هر‌روز صبح به‌شان ماهی تازه می‌داده است.

در کنار همه‌ی این‌ها حس و حالی معنوی و دوست‌داشتنی دارند. وقتی قرآن می‌خوانند رنگ چهره‌شان از سفیدی برمی‌گردد. انگار که با خدا حرف می‌زنند.
 

ادامه‌ی این روايت را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌وششم، تير ۹۴ ببینید.