میزگرد

گفت‌وگوی توبیاس وولف با تیم اوبراین درباره‌ی جنگ و داستان‌های جنگی

دو نویسنده‌ای که به جنگِ ویتنام رفته بودند، با هم به گفت‌وگو نشسته‌اند: توبیاس وولف که کتابِ زندگی‌نگاره‌ی «در ارتش فرعونِ» او از معروف‌ترین کتاب‌های مستند درباره‌ی جنگ ویتنام است، و تیم اوبراین که مجموعه‌داستان «آن‌چه حمل می‌کردند» را نوشته که کتاب کلاسیک این جنگ است و داستان «روی رود رینی» در شماره‌ی مرداد پارسال و داستان «در دشت» از این مجموعه در همین شماره چاپ شده‌اند. هر دو از جنگی که در آن بوده‌اند بیزارند و سال‌ها طول کشیده که بتوانند ازش بنویسند. و حالا از تجربیات‌شان از جنگ و نوشتن درباره‌ی جنگ می‌گویند؛ این‌که داستان جنگی چیست و چه آثاری دارد، و این‌که چگونه می‌توان خاطراتِ درهم‌ریخته‌ی جنگ را در داستان بازسازی کرد. و در انتها هم، تیم اوبراین به سوال‌های شرکت‌کنندگان پاسخ می‌دهد.

توبیاس وولف: تو جزو آن دسته از نویسنده‌های بزرگی هـستـی که در مورد جنگ صادقانه نـوشته‌اند، نویسنده‌هایی مثل الیوت، تولستوی، همینگوی و… مطمئن‌ام امیدوار بودی بر خواننده‌هایت حداقل این تاثیر را بگذاری که در رفتن‌ به جنگ کمی تجدید نظر کنند. اما تناقض این‌جاست که جذابیت غریبی از ادبیات و فیلم‌های جنگی پدید می‌آید. آنتونی سوافورد در کتاب خاطراتش جایی نوشته بود که قبل از شروع حمله خودشان را با تماشای فیلم «جوخه‌»ی اولیور استون آماده می‌کردند. فکر نمی‌کنم هیچ چیز به این اندازه از خواسته‌ی اولیور استون دور باشد. واقعیت این است که حتی خواندن کتاب‌هایی که هیچ قسمتی از این تجربه را هم حذف نکرده‌اند، آتشی روشن می‌کند که بعضی از ما جذبش می‌شویم، باید اعتراف کنم که خودم هم از این افراد بودم. کتاب‌های اریش ماریا‌ر مارک، همینگوی و دیگران را می‌خواندم و به جای این‌که بار سنگین نوشته‌هایشان را روی خودم حس کنم، فکر می‌کردم دوست دارم که چنين تجربه‌ای را داشته باشم تا بعدتر بتوانم ازش بنویسم. صادقانه بگو، تو از آن نویسنده‌ها نبودی که کتاب‌ها رویت همچین تاثیری گذاشته باشند؟

تیم اوبراین: نه. من با جیغ و لگد به جبهه رفتم، نه به‌خاطر عشق ماجراجویی. از مردن وحشت داشتم و هنوز هم این چشم‌اندازخوشحالم نمی‌کند. فکر کن بیست‌و‌یک سالت باشد، و اندازه‌ی من ضدجنگ باشی. خیلی از دوستانم مثل تو به خاطر ماجراجویی می‌رفتند یا برای این‌که خودشان را پیدا کنند این ماجراجویی مردانه را تجربه کردند، ولی من از آن‌ها نبودم. با این حال کاملا با حرف‌هایت موافق‌ام. خیلی وقت‌ها بعد از نشست‌هایی مثل این نشست، در مراسم امضای کتاب و وقتی که به نظر خودم حرف‌های تاثیرگذاری در مذمت خشونت زده‌ام و درباره‌ی خشونت و جنگ هشدار داده‌ام و از این بابت خوشحال‌ام، یک بچه، یک پسر بیست‌ویکی دو ساله، در صف امضا گرفتن جلو می‌آید و می‌گوید من نمی‌خواستم به ارتش بپیوندم اما خواندن کتاب‌‌های تو باعث شد این کار را بکنم. دقیقا همین چیزی که تو گفتی. شبیه به این است که کسی مادام بوواری بخواند و بگوید من تصمیم گرفتم طلاق بگیرم چون این کتاب را خواندم یا ازدواج کنم و طلاق بگیرم، یا زهر بخورم.
می‌خواهند رمان‌ها را الگوی زندگی کنند و این کار را می‌کنند. کششی به ماجراجویی وجود دارد. من بیشتر کتاب‌هایم را از سر تلخی و خشم نوشتم، خشمی که وقتی از ویتنام برگشتم در خودم مدفون کرده بودم. از کشورم عصبانی بودم، از هم‌قطارهایم به خاطر کارهای کثیفی که می‌کردند، و نه فقط از شلیک به آدم‌ها بلکه از کثافت ساعت به ساعت و وحشت هرروزه‌ی جنگ عصبانی بودم، چیزهایی که هیچ‌جا در موردش نمی‌خوانید و هیچ‌وقت در تلویزیون نشان نمی‌دهند. عمرم را بر سر نوشتن از این‌ها گذاشته‌ام، سعی کرده‌ام پرده را کنار بزنم و وحشت و بدبختی‌های جنگ را در کنار دیگر چیزهایی که از یک داستان جنگی انتظار می‌رود نشان دهم. اما این‌جور تجربه‌ها قلبم را می‌شکند. در عین حال فکر می‌کنم هرقدر که من در کتاب‌هایم در جلوگیری از جنگ شکست خورده‌ام، هومر و تولستوی و همینگوی هم شکست خورده‌اند. آن‌ها هم کتاب‌هایی در حمایت از جنگ ننوشته‌اند، به نظرم هر يك تا حدی امیدوار بودند با مواجهه‌کردن ما با زشتی‌ها به‌واسطه‌ی ادبیات، ما را انسان‌تر کنند. عواقب نوشته‌های ما در کنترل ما نیست. ما فقط بر این کنترل داریم که جمله‌های خوب و آهنگین و زیبا بنویسیم و قصه‌هایی بگوییم که طنین بیندازند و لایه‌لایه باشند. این کاری است که از دست‌مان برمی‌آید.
تو چطور؟ تو بیست‌و‌یک سالت بود که به ویتنام رفتی، نه؟

توبیاس وولف: آره، قبلش این ایده درونم شکل گرفته بود که می‌خواهم نویسنده باشم. و اعتراف می‌کنم که پیش خودم گفتم، خب، حالا که به جنگ آمده‌ام، باید ماده‌خامی برای نوشتنم آماده کنم. این شد که شروع کردم به نامه نوشتن به برادرم، مادرم و نامزدم. وقتی برگشتم خانه، همه‌ی این نامه‌ها را جمع‌آوری کردم. اما آن موقع درباره‌اش ننوشتم، از چیزهای دیگر نوشتم و یک رمان خیلی بد درباره‌ی ویتنام. بیست سال بعدش که بالاخره تصمیم گرفتم درباره‌ی جنگ بنویسم، به سراغ آن نامه‌ها رفتم. مزخرف محض بودند، همه‌اش غلط‌غولوط. ادبی بودند. خنده‌دار است، من رفته بودم جنگ، داشتم واقعا تجربه‌اش می‌کردم، آن وقت نامه‌هایم ادبی بودند، انگار که دارم کتابی می‌نویسم. اصلا نتوانسته بودم آن حس تباهی‌ای را که در من رشد می‌کرد، بنویسم. سال‌ها طول کشید تا بتوانم صادقانه با خاطراتم روبه‌رو شوم. جنگ تجربه‌ای است که سخت می‌شود ازش نوشت.

ادامه‌ی این گفت وگو را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌وهفتم، مرداد ۹۴ ببینید.

* این متن بخش‌هایی از گفت‌وگویی است که در ژانویه‌ی ۲۰۱۱ در دانشگاه استنفورد انجام شده است.