تریبون

جونو دیاز از آن دست نویسندگانی است که می‌شود کارهایش را در دسته‌‌ی «ادبیات جهانی» قرار داد. یک دومینیکنی ساکنِ آمریکا که در دانشگاه‌های این کشور درس می‌دهد و به زبان انگلیسی کتاب می‌نویسد و مخاطبانی از سراسر جهان دارد. با همه‌ی این‌ها دیاز اسیر یکسان‌سازی‌ها و ساده‌سازی‌های بازار این ادبیات نمی‌شود و سعی دارد صدایی از آن خود بیابد تا هویتش و فرهنگ جغرافیایی را که از آن می‌آید بازتاب بدهد. او برای انتقال تجربه‌های زبانی‌اش به عنوان یک مهاجر و وارد کردن‌شان به ادبیات چاره‌ای اندیشیده که در متن پیش رو به توضیح آن می‌پردازد.

ما وقتي در جهان واقعي با هم گپ مي‌زنيم و معاشرت مي‌كنيم، خیلی خوش‌شانس باشیم بیست‌درصد حرف‌هایی را که به‌مان می‌گویند می‌فهمیم. همه‌ی آن گستره‌ی نشانه‌ها، کلمه‌ها و زبان‌هايي كه مي‌دانيم از ما می‌گریزند. می‌خواهم بگویم ما کامل نیستیم، خدا نیستیم. اما از آن مهم‌تر آدم‌ها هم اشتباه حرف می‌زنند، گاهی هم ما اشتباه می‌شنویم، یا گاهی تمرکز نداریم، گاهی کلمه‌های دیگران را بلد نیستیم. گاهی آدم‌ها زبانی استفاده می‌کنند که نمی‌شناسیم. در زندگی روزمره، آدم‌ها با بخش عظیمي از ارتباطات ـ که درک‌ نکردن و درک‌ناپذیری است ـ راحت‌اند. قرار است باهاش راحت باشیم. اما برای مهاجر، اين تجربه خيلي متفاوت مي‌شود. چیزی که به نظر بیشتر ما ادراکِ عادی زبان می‌آید، مهاجر را می‌ترساند؛ فکر می‌کند خيلي از حرف‌ها را نمي‌فهمد چون به زبان مسلط نيست.

و بخش عادی ارتباط، یعنی کامل درک نکردن، برای مهاجر می‌شود منشاء اضطرابی عمیق؛ چون آدم نمی‌داند که صرفا از درک نکردن ناشی شده یا از ضعف خودش. حس من در نوشتن کتابی که زبان‌های مختلفی دارد که همه بهش دسترسی ندارند، بیشتر از انتقال تجربه‌ی مهاجرت، انتقال تجربه‌ای بود که براي مهاجر معذب‌كننده است اما برای دیگر آدم‌ها عادی است. این چیزی است که ما نمی‌‌توانیم درک کنیم: به چنگ نیاوردنِ بخش عظیمی از زبانِ اطراف‌مان. خنده‌دارش این است که ما در جهان واقعی با این عدم درک راحت‌ایم، اما نمی‌خواهیم توی کتاب‌هایمان باهاش روبه‌رو شویم.
مردم [در مواجهه با عبارت‌هاي اسپانيايي در داستان‌هايم] مدام ازم مي‌پرسند كه آيا مي‌خواستي ما غيردومينيكني‌ها را راه ندهي؟ اما به گمان من، خلأها یا کلمه‌هایی که در داستانی نمی‌فهمیم، حالا چه اصطلاح‌های تخصصی باشد، چه زبان آدم‌کوتوله‌ها، یا شخصیتی که درباره‌ی سیاه‌چال و اژدها حرف می‌زند، یا به اسپانیاییِ دومینیکنی، یا به زبانِ دانشگاهی سطح بالا، نشان‌دهنده‌ی تلاش نویسنده در حمله به مخاطب نیست، بلكه تلاش نویسنده برای این است که خواننده با دنیای بیرون ارتباط برقرار کند، برود از یکی بپرسد. به نظرم، کلمه‌هایی که در یک کتاب فهمیده نمی‌شوند، نمی‌خواهند مردم را شکنجه کنند یا به‌شان یاد‌آوری کنند که معنی‌شان را بلد نیستند. می‌خواهند به مردم یادآوری کنند که همیشه بخشی از تجربه‌ی خواندن، دسته‌جمعی بوده است. آدم یاد می‌گیرد با یکی دیگر بخواند.

بله، درست است، شاید الان خواندن برای شما رسم و رسومی فردی باشد، اما درواقع یک عمل جمعی است. و چیزهای غیر روشن در کتاب‌ها به یادمان می‌آورند که چطور همیشه در تمام زندگی‌مان نیاز به کسی داریم که در فرآيند خواندن کمک‌مان کند.
 

* این متن بخشی از صحبت‌های جونو دیاز درجشنواره‌ي نويسندگان در سيدني (Sydney Writers Festival) سال ۲۰۰۸ است.