بنفش چرک‌تاب

او اسم ندارد. تلفنش جایی ثبت نشده. آدرسش نامعلوم است اما در ذهن هر بچه‌ای که خواسته کارش را پیش ببرد حاضر است؛ هر بچه‌ای که از او به‌عنوان آخرین تیر ترکش استفاده کرده.

«مامانِ بقیه» صاف از دل اسطوره‌های یونانی بیرون آمده: رازآلود، پنهان و در احاطه‌ی شایعه‌ها و افسانه‌ها.

او پاسخِ دعای هر بچه‌ای است.

مادر سنتی: «تا قبل از یازده ماشین رو برمی‌گردونی خونه، وگرنه تا یه ماه از ماشین خبری نیس.»

مامانِ بقیه: «هر وقت عشقت کشید برگرد.»

مادر سنتی: «باید از رو جنازه‌م رد بشی که بذارم با این سر و وضع بری بیرون.»

مامان بقیه: «بپوش عزیزم. آدم یه بار كه بيشتر جووني نمي‌كنه.»

مادر سنتی: «می‌ری کلاس تابستونی، همین که گفتم.»

مامان بقیه: «کلاس چیه؟ بشین یه کَلک بساز، بنداز تو رودخونه‌ی اوهایو، آدم فقط با تجربه زندگی یاد می‌گیره.»

مادرهایی سعی کرده‌اند بفهمند مامانِ بقیه کجا زندگی می‌کند و مهارت‌های بچه بزرگ کردن را کجا فرا گرفته اما همگی به در بسته خورده‌اند.
بهترین چاره‌ای که به عقل‌شان رسید این بود که بنشینند با سر هم کردن چیزهایی که از او می‌دانند، یک موجود مرکب بسازند.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی شصت و هشتم، مرداد ۹۵ ببینید.

*‌‌‌ ‌‌ اين متن انتخابي است از كتاب Motherhood: The second Oldest Profession كه در سال ۱۹۸۳ منتشر شده است.