Vicki Reed

جستار

وقتی درباره‌ی غذا می‌نویسیم از چه می‌نویسیم؟

لباس‌های میهمانی غرور و تعصب، طوفانِ بلندی‌های بادگیر و خیابان‌گردیِ خانم دلوی نشانه‌های منحصربه‌فردی هستند که از این داستان‌ها در خاطرمان مانده. جزئیاتی كه شخصیت‌ها را برجسته و در ذهن‌مان حك می‌كنند. نویسنده‌ی رمان باید جوری خواننده را قانع کند تا چند صد صفحه‌ای همراهی‌اش کند. برایش از جزئیات بگوید؛ شخصیت‌ها را در قالب آن‌ها بپروراند و موقعیت را موشکافی کند. جزئیات پخت و سرو غذا هم از رمان‌های کلاسیک تا حالا در ادبیات بوده‌. دستاویز نویسنده‌ها‌ برای شرح طبقه‌ی اجتماعی و توصیف جزئیات بومی. آدام گاپنیک در این جستار به‌تفصیل از کارکردهای مختلف غذا در ادبیات می‌نویسد و این‌که نویسندگان چطور از غذا برای شناساندن بهتر شخصیت‌ها به خواننده استفاده می‌کنند.

اخیرا در ضمیمه‌ی ادبی تایمز مطلبی در مورد وجود و تناسب دستور پخت غذا در رمان‌ها چاپ شد و من می‌خواهم الان و برای همیشه در این‌جا به ابهاماتی که در آن‌ مطلب به روش آمریکایی ایجاد شده بود پاسخ دهم. چهار نوع غذا در کتاب‌ها وجود دارد: غذایی که نویسنده برای شخصیت‌ها سرو می‌کند؛ شخصیت‌هایی كه قرار نیست آن را بچشند، غذایی که نویسنده برای شخصیت‌ها سرو می‌کند تا نشان دهد چطور آدمی‌اند، غذایی که نویسنده برای شخصیت‌ها می‌پزد تا با آن‌ها بخورد، و در نهایت غذایی که نویسنده برای شخصیت‌ها می‌پزد اما در واقع برای خواننده سرو می‌کند (كه جدیدترین روش است).

بیشتر کتاب‌هایی که در آن‌ها اشاره‌ای به غذا می‌شود، از جمله رمان‌های کلاسیک قرن نوزدهم، غذاهای نوع اول را دارند. در رمان‌های ترولوپ سه وعده غذا در روز سرو می‌شود. افراد و سیاستمداران استیک، کباب‌ بره یا گوشت گوسفند می‌خورند اما در واقع می‌توان غذاها را به‌راحتی با هم جابه‌جا کرد. آن‌ها بیشتر از این‌كه لذت‌هایی خاص باشند، وقفه‌هایی در خط روایت، نشانه‌های زندگی و تبادلات اجتماعی هستند: «آقای پرگرین از کباب بره‌اش لذت زیادی برد» یا «با این فکر، حتی همین احساس رضایت همیشگی که دکتر پترسون از استیک و نوشیدنی‌اش داشت هم محو شد» ـ غذا در این‌جا فضایی برای لحظه‌ای تفكر به وجود آورده. در واقع غذاها در روایت‌های کلاسیک فواصلی برای تنفس‌اند. لحظاتی در داستان‌های ترولوپ هست که آنچه یک شخصیت می‌نوشد اهمیت دارد اما غذا برای او از تمام جهات تنها در خدمت داستانش است.

بعد نوبت به نویسندگانی می‌رسد که بشقاب شخصیت‌هایشان را از غذاهای خیلی خاص پر می‌کنند تا نشان دهند آن‌ها که هستند. پروست از این دسته است و هنری جیمز هم. نوشته‌های پروست آن‌قدر سرشار از خوردنی‌ها است که از آن‌ها کتاب‌های کامل آشپزی استخراج شده است اما او نویسنده‌ی شکمویی نیست؛ این‌که شخصیت‌های او لابستر یا گوشت گوساله می‌خورند از این جهت است که نشان دهد آن‌ها که هستند و درباره‌ی که ‌بودن‌شان چه حسی دارند اما قرار نیست ما صفحه را با حس گرسنگی ترک کنیم. پروست می‌گوید کسی دارد ژیگو با سس برنِیز می‌خورد اما به‌ندرت می‌گوید شخصیت داستان دارد ژیگو با سس برنیز خوشمزه‌ای می‌خورد ـ گرچه برای هوا یا منظره یا همچه چیزهایی از به ‌کار بردن صفت ابایی ندارد. او از غذا به‌منزله‌ی نماد استفاده می‌کند؛ همان کاری که نویسندگان رمان‌های اجتماعی انجام می‌دهند، حتی آن‌هایی که ذهنی مرموز دارند: جی. دی سلینجر هم غذا دوست ندارد اما این‌که شخصیت‌هایش حلزون یا ساندویچ پنیر سوئیسی می‌خورند حقایق بسیاری را در موردشان فاش می‌کند که باید به آن توجه شود و مثل هر جزئیات دیگری حس شود.

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی هشتادوچهارم، دی ۹۶ ببینید.

این جستار با عنوان What Do We Write About When We Write About Food فصلی است از مجموعه‌‌مقالات The Table Comes First که سال ۲۰۱۱ منتشر شده است.