یادداشت سردبیر

رشت از آن شهرها است که می‌شود برای بقیه تعریفش کرد، می‌شود با انگشت یک ‌جایش را نشان‌ داد و گفت من این‌جا بوده‌ام، می‌شود در آن خاطره‌های خوش ساخت یا حتی خاطره‌های خوش جعل کرد، همه‌ آن خوشی‌های جعلی را باور می‌کنند چون رشت را با خوشی‌هایش یاد می‌آورند. در شب‌گردی‌ها و بامیه و چای ‌خوردن سر گاری‌های دوره‌گرد میدان شهرداری، با چشیدن دورچین غذاهایی در یک رستوران کوچک دومیزه در پل بوسار، در تصعید تار و پود لباس‌های آدم وقتی کنار زرجوب راه می‌رود. رشت زیبای خون‌ریز است، شهری در مقیاس خوشی با زلزله‌های بالای ده ریشتر، خالی ‌شدن دل ‌آدمی زیر کتابخانه‌ی ملی، پابه‌پا کردن در ساغری‌سازان زیر جای خالی گلدسته، کوچه‌گردی در سام و نقره‌دشت. رشتی که در یک استکان چای وسط بازار بلورفروشان منقبض می‌شود و پای یک دیوار آجری پوشیده از سرخس‌ نبض می‌گیرد. رشت از ایمان کسی نمی‌پرسد، نان و عشق‌ را بی‌دریغ می‌دهد و زخم‌هایش را قایم می‌کند انگار با غریبه و آشنا رودربایستی دارد.
رشت از آن ‌شهرها است که با کمی فاصله همه‌چیز دارد، با کمی رانندگی کوه دارد، دریا دارد، جنگل دارد و با این‌که هیچ‌کدام این‌ها را ندارد با همه‌ی این مواهب یادمان می‌آید. شهری کیمیاگر که هر قطره بارانی را که بر حلبی‌های سقف‌ خانه‌هایش می‌بارد به سبزینه و برگ بدل می‌کند، که از درز آجرهای دیوار درخت انجیر بارآور می‌رویاند، ثروتی که خسران ندارد و از سکه نمی‌افتد.

رشت سر پیچ ایستاده، مثل مسافر رایگان‌سواری که شستش بالا است و به ماشین‌ها علامت می‌دهد، می‌خواهد آزاد باشد از هر قیدی و هرجا که شد بخوابد هرجا که شد برود، با کوله‌ای روی دوشش که جای پیراهن‌های بشور و بپوش تویش پر از دستمال‌گردن و سرپایی‌هایی منگوله‌دار و فراک‌ شب است. رهایی از چیزهایی که دست ‌و پای سفر را هم می‌بندد و عاقبت یک‌جا بمانش می‌کند. شوری در نرفتنش است که همه‌چیز را زنده و زایا جلوه می‌دهد. شهری که دو رودخانه از وسطش بگذرد در دنیا هم نادر است اما این زررود و گوهررود که رشت را دور می‌زنند امروز زخم‌های‌باز شهرند. خیال کنید شهری که رودربایستی دارد و رودخانه‌ی لایروبی‌نشده دارد و صدای خنده‌های آدم‌هایی که روزی روی این رود سواری کرده‌اند. گذشته و حال و آینده‌ی یکجا درهم بر فراز شهر. رشت خاطراتش را مرور نمی‌کند، رونقش را به رخ نمی‌کشد، با گذشته‌اش زندگی نمی‌کند که اگر می‌خواست شهری باشد مغروق گذشته، افسرده و دلتنگ می‌شد که نیست.

رشت اندوه‌شور فوری است، دو قطره می‌چکانی روی هرچیزی و پاک و تمیزش می‌کند، بدون آن‌که جای لک‌ها بماند یا وقت توبه‌تو کردن یادتان بیاید اصلا کجا لک شده بود. رشت این‌جور شهری است، فارغ از دنیا و مافی‌ها. می‌شود با یک بلیت سوار اتوبوس‌های خط دور شهرش شد و اصلا به هیچ‌چیزی فکر نکرد، یک سفر مفرح تمام‌عیار.

درباره‌ی این شماره:

يک ما قرارمان است که هر از گاهی سراغ یک شهر ایران برویم و از آن بگوییم. در طول این سال‌ها شماره‌هایی ویژه‌ی جنوب و مشهد و اصفهان و شیراز درآورده‌ایم، امسال هم بنا به همین سیاق همه‌چیز درباره‌ی رشت است. زندگی‌نگاره‌ها و داستان‌ها از نویسندگان رشتی است، مترجم داستان‌های خارجی تا شده رشتی‌اند و حتی داستان «کاویتا از پشت شیشه» یک قهرمان رشتی دارد. در بخش روایت‌های داستانی، تصویر رشت را در ادوار نزدیک و دور می‌بینید، در بخش روایت‌‌های مستند از باران و شالیکاری نوشته‌ایم و البته این همه‌ی رشت نیست. آن‌چیزها است که می‌شد در این یک‌ سالی که به این شهر فکر می‌کردیم جمع‌کنیم. دوباره به رشت برمی‌گردیم یک وقت دیگری که دست‌مان باز پر باشد، یک وقتی که هوس خوشی‌های ماندگار داشته باشیم.

دو نمی‌شود از رشت گفت و از سایه‌اش حرفی به میان نیاورد. در متن «در این خانه بگردید»، هوشنگ ابتهاج، شاعر فرهمند، ما را به خاطرات کودکی و خانه‌‌ی پدری‌اش در محله‌ی استادسرا مهمان کرده. سرش سلامت. دکتر میلاد عظیمی که برای کتاب پیر پرنیان‌اندیش گفتگوی مفصلی با سایه داشته، متن پیش‌رو را با حال و هوای کودکی استاد در رشت تحریر کرده. از ایشان متشکریم.

سه شهریور با محرم قرین است. روایت احمد مسجدجامعی از تکیه‌های تهران حاصل روزها گشت‌وگذار در محله‌های کم‌گذرتر و مکاشفه در فراموش‌شده‌های تهران است، روایتی از دو تکیه‌ی عزا که فارغ از طبقه‌ی آدم‌هایشان، به عشق مولایشان، کنار هم ‌نشستن را یادگرفته‌اند و محبتی را که گرم‌شان می‌کند درک کرده‌اند. روایت تکیه‌‌ای که سوز را از قلب‌ها می‌گذراند و به جان‌ها می‌رساند.

چهار همیشه وقتی سراغ یک شهر می‌رفتیم سعی می‌کردیم دورش بگردیم و از زاویه‌های مختلف نگاهش کنیم، گاهی می‌شد و گاهی نه. گاهی می‌شد جز ادب و آداب، آناتی هم از سلوک مردمان آن‌ شهر تصویر کنیم و گاهی دور می‌شد و نمی‌‌شد. در این شماره اما از خودمان راضی‌ایم، نزدیک‌ترین شده به آنچه در سرمان بود، در بخش مستند چیزهایی که رشت را می‌سازند کنار هم جمع کرده‌ایم، چیزهایی بیشتر از توصیف جغرافیا یا خصایل آدم‌های یک ‌جا، چیزهایی که روح یک شهر را می‌سازند. دعوت‌تان می‌کنیم که نوشته‌های این بخش را با دقت بیشتری بخوانید و این روح را کشف کنید.

پنج در داستان‌های ترجمه‌شده داستانی داریم از امیلی ربوتو که گفتیم یک شخصیت رشتی دارد، این‌که یک نویسنده‌ای یک ‌جای دنیا فکر‌ کند با یک شخصیت رشتی داستان بنویسد خودش غافلگیر‌کننده است اما این ‌به نظرمان کافی نیامد، سالار عبده با امیلی ربوتو مصاحبه‌ای کرده که اختصاصی مجله‌ی داستان است. این از آن‌ کارها است که سال‌ها است سودایش را داریم و گاهی انجامش داده‌ایم، مصاحبه‌ها و داستان‌هایی که مختص مجله تولید بشوند و قبل از چاپ در جاهای دیگر، شما بخوانیدشان.

شش در بخش درباره‌ی داستان، اصغر عبداللهی درباره‌ی فضای رشت در نمایش‌های اکبر رادی نوشته، اکبر رادی نمایشنامه‌نویس است اما بیش از هر نویسنده‌ی دیگری رشت در آثارش نمایان است، رشتی که بیشتر از یک مکان برای نمایش است.

هفت در شماره‌ی قبل که ویژه‌ی داستان‌های ایتالیایی بود باید از نهال محذوف تشکر می‌کردیم، یادمان رفت. ما عادت به این فراموش‌‌کاری نداریم، هزار بار همه‌چیز را مرور می‌کنیم که حقی بر ذمه‌مان نماند ولی یک ‌وقت‌هایی هم این‌طور می‌شود و بعد دنبال یک راهی می‌گردیم که درست و درمان این حق را به‌جا بیاوریم. در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که به اخلاق عملی بیشتر از اخلاق نظری نیاز داریم. از خانم نهال محذوف بابت کمک‌هایی که در شماره‌ی قبل کرد ممنونیم و ترجمه‌ای از او را در این شماره بخوانید که کمال و تمام تشکرمان را به‌جا آورده باشیم.

هشت یک ‌روزی می‌رسد که دل‌مان برای هم تنگ می‌شود، آن روز برایتان همیشه همین امروز باشد.