علی خاتم‌ساز

کارگاه ناداستان

قسمت چهارم چه چیزی ناداستان را خلاقانه می‌کند؟

ناداستان قالب جدیدی در ادبیات دنیا نیست، سال‌ها است که از پیوند روزنامه‌نگاری و داستان زاده شده و در شکل‌های مختلف نوشته می‌شود؛ از گزارش‌نویسی تا زندگی‌نگاره، جستارهای روایی و تک‌نگاری. نویسندگان بزرگی در کنار داستان‌نویسی سراغ ناداستان رفته‌اند؛ از همینگوی، گینزبورگ و ترومن کاپوتی تا امروز که والاس و الکسویچ. با توجه به محبوبیت این قالب تصمیم گرفتیم کارگاهی دنباله‌دار برای آموزش ناداستان‌نویسی شروع کنیم و از این به بعد مفصل‌تر به این موضوع بپردازیم. در سه قسمت گذشته درباره‌ی چگونگی شروع ناداستان خلاقانه و انواع آن توضیح داده شد و با کارکردهای گشایش‌های خلاصه‌ای و نمایشی آشنا شدیم. در این قسمت، نویسنده به توضیح یکی از تفاوت‌های ناداستان خلاقانه با ناداستان‌های سنتی می‌پردازد و این که چگونه احساس و جزئیات واقعی زندگی را به متن ناداستان تسری دهیم.

از همان روزهای ابتدایی نوشتن، نویسندگان ارزش استفاده از جزئیات در گزارش‌ها و مقاله‌ها را می‌دانستند ولی نویسندگان امروزی از آنچه تاکنون انجام می‌شده هم پیش‌تر می‌روند. چارلز دیکنز ـ شاید بیشتر از همه‌ی نویسندگان قبل از خودش ـ از ارزش نوشتن درباره‌ی جزئیات ملموسِ لایه‌های زندگی اجتماعی در لندن باخبر بود. رمان‌نویسان تا سال‌ها تحت تاثیر نوشتار واقع‌گرایانه‌ی او بودند ولی بعد از مدتی اهمیت جزئیات واقع‌گرایانه را فراموش کردند و به نوشتاری رو آوردند که فرهیخته‌تر و انتزاعی‌تر بود. با چند استثنا، رمان‌نویس‌ها تا سال‌ها بعد از دیکنز در درجه‌ی اول با تکیه بر تخیلات‌شان می‌نوشتند ـ و تقریبا شیوه‌ی واقعی زندگی را نادیده می‌گرفتند.
ناداستان‌نویس‌ها و روزنامه‌نگاران قدیمی در تلاش برای بی‌طرف بودن (که معمولا به جایی نمی‌رسید) از جزئیات ملموس زیادی استفاده نمی‌کردند. آن‌ها احتمالا می‌دانستند که فقط فهرست‌ کردن جزئیات زندگی واقعی خواننده را احساساتی می‌کند و همین احساسات است که نمی‌گذارد خواننده بی‌طرف بماند. نویسندگان ناداستان خلاقانه این را هم می‌دانند که فقط فهرست ‌کردن جزئیات ملموس، جزئیات واقع‌گرایانه و جزئیات زندگی واقعی عواطف خواننده را بیدار می‌کند ـ و جزئیات را دقیقا به همین دلیل در نوشته‌شان می‌گنجانند. آن‌ها باور دارند تا وقتی زمینه‌ی احساسی فراهم نباشد کلِ حقیقت گفته نمی‌شود. ناداستان‌نویس‌های سنتی و خلاق هر دو همین هدف را دارند: حقیقت، یا به ‌تصویر کشیدن دقیق زندگی. البته آن‌ها درباره‌ی این‌که حقیقت چیست و چنین دقتی مستلزم چه چیزهایی است با هم اختلاف نظر دارند: آیا لنز دوربین روایت‌گر دقیق‌ترِ مردم و اشیا و رویدادهاست یا چشم انسان که همه‌چیز را در پس‌زمینه‌ای احساسی می‌بیند بهترین شاهد حقیقت‌های بزرگ و کوچکِ وجود انسان است؟

گفتنِ «کل حقیقت»
احساسات همیشه به فهم ما شکل می‌دهند. پس برای گفتن کل حقیقت درباره‌ی اغلب موقعیت‌ها، به قول تام وولف، باید «خواننده را از نظر فکری و احساسی به هیجان بیاوریم».

بهترین ناداستان‌نویس‌ها به ما نمی‌گویند چطور درباره‌ی چیزی فکر کنیم، چه حسی درباره‌ی آن داشته باشیم، یا چه عواطفی در ما برانگیخته شود. آن‌ها فقط جزئیات ملموس را به ما نشان می‌دهند. ذهن خواننده به «هیجان» درمی‌آید و عواطفی را که قبلا داشته دوباره تجربه می‌کند. دانشمندان علوم شناختی معتقدند وقتی تجربه‌ای می‌خواهد در حافظه ذخیره شود همین اتفاق می‌افتد: جزئیات متعدد آن تجربه در کنار جزئیاتی از تجربه‌هایی قدیمی و مشابه و مرتبط ذخیره می‌شود. در آینده هر بار جزئیات تازه‌ای را تجربه کنیم، احتمال یادآوری کل تجربه ‌(یا تجربه‌های گذشته)ـ شامل احساساتی که در آن تجربه وجود داشته‌اند ـ زیاد است. اگر مطالبی که وارد مغز می‌شود با احساسات همراه نباشد، حتی وظیفه‌شناس‌ترین و باهوش‌ترین خواننده هم ممکن است محتوای واقعی متنی را که خوانده فراموش کند. تحقیقات علوم شناختی نشان داده‌ انسان چیزهایی را که در پاکتی از «احساسات» وارد مغزش می‌شود بهتر به خاطر می‌سپرد. اگر حقیقت داشته باشد که حقایق و جزئیات در کنار احساسات همراه‌شان در سیستمی از پرونده‌های مرتبط توی مغز ذخیره می‌شود، ما نویسندگان باید آن را تشخیص بدهیم و به نفع خودمان ازش استفاده کنیم.

وقتی دانشمندان علوم شناختی حرف از «عواطف» می‌زنند، منظورشان حس‌هایی است که ما معمولا جزو عواطف دسته‌بندی‌شان می‌کنیم اما منظورشان به عباراتی که به حسی اشاره دارند هم هست ـ عباراتی مثل «به طرز وحشتناکی گرم» به جای «۲۰۰ درجه‌ی سانتیگراد». در صورتی که عبارت دقیق «۲۰۰ درجه‌ی سانتیگراد» (در تضاد با ۱۹۹ درجه‌ی سانتیگراد) برای خواننده‌ی مورد نظر مهم نباشد، «به طرز وحشتناکی گرم» معنای عاطفی بیشتری دارد و زمان طولانی‌تری در ذهن می‌ماند.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی نودویکم، شهریور ۹۷ ببینید.

‌ این جستار فصلی است از کتاب Writing Creative Nonfiction: Techniques for Crafting Great Nonfiction که سال ۲۰۰۱ منتشر شده است.