وقتي نويسنده حرف مي‌زند

تصویرسازی از روح‌اله گیتی‌نژاد؛ براساس قاب‌هایی از فیلم مصاحبه‌ی نابوکف

جستار

چرا بهتر است آفرينندگان متن‌های محبوب‌مان را نبينيم

اين ولاديمير نابوكف است روي مانيتور من، شيك و در عین ‌حال ژوليده. كت‌وشلوار پوشیده و جليقه‌ي چنددكمه‌اي كه كراواتش زير آن پف كرده و مثل دستمال‌گردن‌هاي قديمي شده. درشت، لَخت، حساس و با عينكي سياه نشسته‌ است كنار ليونل تريلينگ كه ظاهري اتوكشيده‌تر و چهره‌اي غمگين دارد. هردو دارند به پرسش‌هاي هم‌صحبتِ مؤدبي كه سبيلش را از فيلم‌هاي درجه‌دو قرض گرفته جواب مي‌دهند. مصاحبه اواخر دهه‌ي پنجاه ضبط شده. در يكي از اين كلوپ‌هاي اساتيد يا شايد استوديويي كه مثل آن‌ها درستش كرده‌اند. موضوع گفت‌وگو «لوليتا» است. نابوكف با لهجه‌ي نامحسوسش مي‌گويد: «من نمي‌خواهم… نمي‌خواهم قلب‌ها را متاثر كنم. حتي نمي‌خواهم مغزها را زياد تحت‌تاثير قرار بدهم. چيزي كه واقعا دوست دارم، آن لرزش خفيفي است كه هنرمند-مخاطب با خواندن متن در تيره‌ي پشتش احساس مي‌كند.»

بد نيست. درواقع به‌عنوان جمله‌اي كه بداهه به ذهن برسد، خيلي خيلي خوب است. ولي صبر كنيد! نابوكف دارد با دست‌هايش چه‌كار مي‌كند؟ دارد يك سري كارت‌ را پشت‌و‌رو مي‌كند. دارد به يادداشت‌هايش نگاه مي‌كند. دارد حرف‌هايش را مي‌خواند. به سه زبان مسلط است و براي حرف‌زدن درباره‌ي كتابي كه نوشته، به پاسخ‌هاي آماده احتياج دارد. توي ذوقم مي‌خورد؟ اولش بله ولي بعدش فكر مي‌كنم: نويسنده‌ها مجبور نيستند آدم‌هاي خوش‌صحبتي باشند؛ تيزهوشي جزو وظايف‌شان نيست البته به‌جز زماني كه مي‌نويسند.

نابوكف بالاخره بي‌خيال كارت‌ها مي‌شود، از پسِ همه‌ي سوال‌های مصاحبه‌كننده برمي‌آيد اما کلمه‌هایش نمي‌درخشند و با آن صفيرِ گدازاني كه آدم موقع خواندنِ جمله‌هايش مي‌شنود، در ذهن نمي‌نشينند. بنابراين بله، كمي نااميد مي‌شوم با اين‌كه مي‌دانم رمان‌نويس‌ها، نمايش‌نامه‌نويس‌ها و شاعرها هميشه بهترين شارحان آثارشان نيستند. درواقع خيلي‌هايشان از اين لحاظ كاملا معمولي‌اند. ويليام هزلت، آن خود‌آگاه‌ترينِ نويسنده‌ها، به‌ هیچ وجه رفتارهاي اجتماعي خوشايندي نداشت اما خودش را از اين بابت، بدهكار هم نمي‌دانست. در مقاله‌ی «در باب گفت‌وگوي نويسندگان» هزلت تاكيد مي‌كند: «نويسنده ناگزير از نوشتن است -خوش يا ناخوش، خردمندانه يا ابلهانه- اما فكر نمي‌كنم ناگزير باشد بهتر از بقيه حرف بزند، همان‌طور كه لازم نيست بهتر از بقيه اسب‌سواري و شمشيربازي كند. خواندن، مطالعه‌كردن، سكوت و تفكر، مقدمه‌ي بدي براي پرگويي است.» حرف هزلت ساده است: «نه نوشتنِ نامه‌هاي عاشقانه‌ي مضحك چيزي از شيفتگي و شيداييِ يك لرد كم مي‌كند و نه عاري بودن از صداقت و حس طنز موفقيت‌هاي يك ژنرال را زير سوال مي‌برد. پس چرا نويسنده‌ي بيچاره نبايد بتواند دم فرو ببندد و مقبول بيفتد؟»

مساله، دم فروبستن نيست؛ گفتن يا انجام دادن هر كاري است. به روايت هزلت نويسنده‌ها جز نوشتن چندان به كار ديگري نمي‌آيند، خوش‌لباس نيستند، بد و شلخته غذا مي‌خورند و حتي نمي‌دانند چطور با آدم‌ها حال و احوال كنند. نويسنده‌ي بيچاره «به‌نظرِ جماعت كف خيابان، پاستوريزه است و به‌نظر آلامدها، زمخت و لوده… كافي است به مهماني عصرانه‌ي چند بانوي محترم دعوتش كنيد تا از خنده روده‌بر شوند.» هزلت احتمالا فكر مي‌كرد اغراق نمي‌كند و اين هم اشاره‌اي به بي‌خيالي او در زندگي است. اما آيا حرفش قانع‌كننده هم هست؟ نه كاملا.

نويسنده‌ها، به لطف شما، از پس حرف‌زدن برمي‌آيند و همه‌ي بانوان هم با ديدن من از خنده پس نيفتاده‌اند. ولي فكر مي‌كنم نويسنده‌هايي كه روي كاغذ تحت‌تاثير قرارمان مي‌دهند، ممكن است الزاما در ملاقات حضوري نتوانند اين كار را بكنند. خوش‌سخن بودن چندان با نويسندگي همراه نيست و نويسنده مگر در حالتي كه اصولا اهل خوش‌گذراني باشد (مثل سامرست موام يا لوييس آشينكلوس) ممكن است در مهماني‌ها براي ذره‌اي هواي محاوره، بال‌بال بزند. حتي دبليو‌ اچ اودين هم كه در زمينه‌ي گپ‌وگفت و شوخي‌هاي برازنده آدم بي‌دست‌و‌پايي نبود، اين فشار را احساس مي‌كرد: «جمع‌هاي ادبي، مهماني‌هاي شبانه و نظايرشان كابوس‌هاي اجتماعي‌اند چون نويسنده‌ها «دكان»اي ندارند كه بخواهند درباره‌اش حرف بزنند… معادل ادبيِ گعده‌هاي شغلي اين است كه نويسنده‌ها آثارشان را براي هم بخوانند؛ كارِ نه‌چندان پرطرفداري كه فقط نويسنده‌هاي خيلي جوان اعصابش را دارند.»
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی بیست‌وهفتم، شهریورماه ۹۲ بخوانید.

* اين متن ترجمه‌ی بخشی است از كتاب Except When I Write كه انتشارات آکسفورد در سال ۲۰۱۱ آن را منتشر كرده است.

لینک‌های مرتبط:
فیلم گفت‌وگو با نابوکف درباره‌ی لولیتا: قسمت اول
فیلم گفت‌وگو با نابوکف درباره‌ی لولیتا: قسمت دوم
فيلم گفت‌وگو با ديويد فاستر والاس

۲ دیدگاه در پاسخ به «وقتی نویسنده حرف می‌زند»

  1. سوگند -

    بخاطر حساسیت و تاکید سردبیر عزیز در خواندن متن کریستال، سعی کردم دقیق‌تر بخوانمش. و البته درباره‌ی موضوعی بود که خودم آن را کشف کرده بودم. نویسنده‌ها، مال هر جایی که باشند، دقیقاً همانی نیستند که ما تصور می‌‍کنیم. یادم هست که چندین نویسنده‌ی محبوب و معروف کشورمان را در جلسات مختلف دیدم، به جز هوشنگ مرادی کرمانی که همیشه و همیشه به مهربانی و لطافت و شیرینی داستانهایش حرف می‌زند اغلب نویسنده‌ها همانطوری حرف نمی‌زنند که می‌نویسند. گاهی حتا کارگاه‌های آموزشی با حضور این افراد چندان هم مفید نیست، یعنی نویسنده‌ها نه سخنرانان خوبی هستند و نه معلمانی که بتوانند آن‌چه نوشته‌اند را برای دیگران توضیح و یا آموزش بدهند.

  2. م. مجتاز -

    نسبت به متن قبلی خودش که چاپ کردید استقرایی تر بود. اینجا دیگر یک نویسنده را به عام نویسندگان عالم حدودا ربط میداد. هستند نویسنده هایی که بسیار هم خوش حرف و حدیثند و ظاهر آراسته و اینها. همه نیستند البته. ولی مثلا رضا امیرخانی، جدای از ظاهر درویش فش، اصولا در گفتار هم کم نمی آورد. البته این از پسامد های حلی است ولی به هر حال، نمونه های اینچنینی هست.