تازگیها نظرسنجي معتبري بين خانمهاي دورِ يكي از ميزهاي رستوران استوفر انجام شده كه من از خلال نتايجش نکتههای مهمي را دربارهي خانهآرايي كشف كردم و اينجا ميخواهم آنها را با كمال ميل با شما در ميان بگذارم.
مسالهاي كه امروزه زن خانهدارِ مستاصلِ متوسط با آن روبهروست اين نيست كه آيا او آرايش خانهاش را عوض خواهد كرد يا نه. معلوم است كه عوض خواهد كرد. مساله اين است كه كِي؟ يافتههاي من حكايت از تنوع شرايط دارد ولي بهطور كلي ميتوان سه وضعيت را در نظر گرفت كه در آنها تغيير آرايش اتاقِ نشيمن قابل توصيه است: یک: وقتي پولش را داريد. دو: وقتي پولش را نداريد ولي بنا داريد در مسابقهي تلويزيوني «سوال ۶۴هزار دلاري» شركت كنيد و با اطلاعاتي كه دربارهي كتابهاي نادر داريد، برق از سر همه بپرانيد. سه: وقتي پولش را نداريد و مگر زمين به آسمان بيايد كه بتوانيد جورش كنيد ولي اگر يك روزِ ديگر به آن كاغذ ديواري آبيِ پر از لك نگاه كنيد، سرتان را به ديوار ميكوبيد و از دنيا ميرويد.
بعد از اينكه تصميم گرفتید این پروژه را انجام دهید، نوبت ميرسد به سوال حساسِ «چطور ميخواهيد اين كار را بكنيد؟» با چه رنگ و سبكي؟ تاريخ شاهد است كه شيرزنان بسياري در همين گردنه عقب نشستهاند و تصميم گرفتهاند با همان كاغذ ديواريِ آبيِ پر از لك سر كنند. چون حتي آن زنهايي كه با تصميمهاي آني و قاطع در همهي عرصهها، نزديكترين دوستانشان را مرعوب ميكنند در اين مورد جاميزنند و وقتي بايد تصميم بگيرند كه رنگ سقف روشنتر از ديوارها باشد يا تيرهتر، ناگهان دچار ترديدها و تزلزلهاي بنيانكن ميشوند. زن قوی و محکمی را ميشناسم كه فقط در طولِ یک بعدازظهر براي پسرش دانشگاه انتخاب كرد و ظرفِ پنجدقيقه ميتواند براي يك مهمانيِ شامِ شانزدهنفره برنامه بريزد. در سالن آرايش وقتي ناخنكار از او ميپرسد چه رنگي دوست دارد، يك نگاه به نوزده شيشه لاكِ موجود مياندازد و بدون ثانيهاي درنگ اعلام ميكند: «صورتي سيكلمه.» براي همين، تعجب كردم وقتي هفتهي قبل در پارچهفروشي شوماخر از زبان خودش شنيدم كه هفتمينبار است براي انتخاب پارچهي يك مبلِ تكي آنجا ميآيد. هيچ ردي از آن قاطعيت و تسلط ديده نميشد. جلوي چشم من، سرگردان در دريايي از پارچه، چهرهي شكستهي رقتانگيزي نشسته بود كه نمونههاي حرير را بيهدف ورق ميزد و از غريبهها كوركورانه نظر ميپرسيد.
براي دوری از این معضل، مشورت با يك دكوراتور ميتواند مفيد باشد. درواقع در جهان هيچچيز بهتر از دكوراتور خوبِ حرفهايِ درجهيك نميتواند يك زن عادي را قانع كند كه اتفاقا خودش خیلی بهتر میتواند تکلیفش را با اتاق نشیمنش مشخص کند. دكوراتورِ مزبور هميشه با يك دفترچه و تريپ اشتغال ذهني سرميرسد. خيلي محتاط و نوك پنجه، عرض و طولِ آن خطاي دهشتناك (يعني اتاق نشيمن شما) را طي ميكند و بالاخره صورتش با لبخندِ ناگهانيِ همدلانهاي بازميشود كه انگار ميگويد: «خدا رو شكر كه خبرم كرديد. يه ماه ديگه، كار از كار ميگذشت.» بعد به حرف ميآيد: «عزيزم، تو يه اتاق تاريك كوچيك با پنجرهبنديِ افتضاح داري. نظر من فيليِ نقرهايِ كمرنگه.» و شما ميگوييد: «منظورتون از فيليِ نقرهايِ كمرنگ همون خاكستريه؟ خاكستري كه همین رنگ خودشه. پونزدهساله كه خاكستريه.» به خودتان جرات ميدهيد و اعلام ميكنيد: «من به فيروزهاي فكر كردم، با يه نمه صورتي شايد.»
با شنيدن «فيروزهاي» چنان دردي صورتش را درمينوردد كه انگار كيسهی صفرايش درجا تركيده. بعد از اينكه دوباره به خودش مسلط ميشود يواش و باطمانينه ميگويد: «ولي خانومم مگه يه اتاقي نميخواي كه خودش رو نشون بده؟» ميگوييد: «بله، بله، معلومه كه… يعني طبيعيه كه يه اتاقي ميخوام كه خودش رو نشون بده. ولي نميشه يهخورده فرق هم بكنه؟»
متن کامل این مطلب را میتوانید در شمارهی بیستوهفتم، شهریور ۱۳۹۲ مجلهی داستان همشهری بخوانید.
* این متن انتخاب و ترجمهای است از کتاب Don’t Eat The Daisies که نخستینبار، انتشارات Doubleday آن را در ۱۹۵۷ منتشر کرده است.
به نظرم انتخاب این موضوع برای نوشتن یه هوشمندی محسوب میشه،خیلی خوب بود.