بازو دم‌ کرد؟

طرح: ‌روح‌اله گیتی‌نژاد/ عکس: علی رنجبران

یک تجربه

چند روايت از ‌«باشگاه بدن‌سازی»

کنار خیلی از درهایی که هر روز در خیابان از جلویشان رد می‌شویم، دری هست که کسی آن را نمی‌بیند: کنار درِ آرایشگاه، کنار درِ رستوران، درِ خانه و حتی درِ کتاب‌فروشی. درِ رنگ‌ورورفته‌ای نیست، کم‌سروصدا نیست، مشتری هم کم ندارد اما کسی آن را نمی‌بیند. گاهی این در به پلکانی باز می‌شود که می‌رود پایین، گاهی به پلکانی که می‌رود بالا. گاهی هم پلکانی در کار نیست. گاهی بالای این در، تابلویی‌‌ست با عکس‌های آرنولد شوارتزنگر که یک زمانی مرد شماره‌ی یک جهان بود. گاهی هم خبری از عکس آرنولد نیست و به ترکیب «باشگاه بدن‌سازی» بسنده شده است.
تشخیصِ درِ باشگاه بدن‌سازی بین انبوه درهای شهر، مربوط به یک احساسِ نیاز درونی است. تا این حس نیاز شکل نگیرد، آدم به شهودِ پیدا کردن درِ باشگاه نمی‌رسد. ‌آدم‌ها با روش و سبک‌های زندگی متفاوتی این نیاز را حس می‌کنند؛ آن‌هایی که همه‌چیز زندگی‌شان تکمیل است و فقط مانده این‌که از نظر جسمانی هم به کمال برسند، آن‌هایی که هیچ‌چیز زندگی‌شان تکمیل نیست و جز ارتقای وجود جسمانی‌شان راهی برای بیانِ خود پیدا نمی‌کنند، آن‌هایی که ‌از روی کنجکاوی سر از باشگاه درآورده‌اند و زیاد ذهن‌شان را درگیر این چیزها نمی‌کنند،... و خیلی آدم‌های دیگر.
این‌که نویسنده‌ی هرکدام از روایت‌های این شماره در کدام دسته قرار دارد، موضوع چندان مهمی نیست. برای کسی که درِ باشگاه را بین هزاران درِ دیگر تشخیص نمی‌دهد، دسته‌بندی آدم‌های تویش در درجه‌ی دوم اهمیت است. مهم‌تر این است که با خواندن این روایت‌ها، کم‌وبیش دست‌مان بیاید آدم‌های پشت این درها چه‌کار می‌کنند، چه دغدغه‌هایی دارند و به چه زبانی حرف می‌زنند.