هفتم دسامبر مطابق با اول محرم

مراسم تعزیه،‌ تکیه دولت

روایت × روزنوشت

روايت عزاداری مردم ايران در سفرنامه‌های خارجی

نگاه بيروني، سرد و بي‌احساس سفرنامه‌هاي خارجي به محرم و عاشورا كه براي ايرانيان هميشه پر از شور و احساس و گرما بوده، زاويه ديد تازه‌اي است كه نكته‌هاي متفاوتي را روشن مي‌كند: اول اينكه سردترين و بيگانه‌ترين راوي‌ها هم در متن‌هايشان، روح و شور جاري در عزاداري و مراسم سنتي محرم را گزارش كرده‌اند، حتي آنهايي كه نگاهشان نسبت به آيين‌ها، نگاه تمسخرآميزي بوده، در جايي از گزارش‌شان تحت تاثير اين غم و عشق قرار گرفته‌اند. دوم اينكه چون اين جهانگردان، احساسی نسبت به اتفاق نداشته‌اند و درگير با فضاي عزاداري نبوده‌اند، رفتارها و حالات و آيين‌ها را با جزئيات ثبت كرده‌اند كه باعث شده اين متن‌ها، الان ارزش زيادي براي نويسندگاني داشته باشد كه مي‌خواهند در فضاي گذشته، رمان يا فيلمنامه بنويسند. سوم اينكه با يك نگاه منطقي به اين برش‌هاي روايي به راحتي مي‌توان دريافت كه در همه اين سال‌ها و قرن‌ها، عنصر ثابت و تكرار شونده، محبت مردم ايران به خاندان علوي، و امام حسين(ع) بوده ولي ابراز اين محبت و عزاداري، بسته به خلاقيت‌هاي مردم هر دوره و همين‌طور ورود سنت‌ها و آيين‌هاي متفاوت از فرهنگ‌هاي ديگر، تغيير كرده است و در هر دوره و عصري شكل‌ها و تظاهرات متفاوت پيدا كرده است.
براي مرور اين نگاه، بريده‌هايي از شش سفرنامه زير را براي شما انتخاب كرده‌ايم.

در پارچه‌ها تيرهايي فرو كرده بودند

روايت عزاداري محرم در عصر شاه صفي – شهر اردبيل
برشي از سفرنامه آدام الئاريوس

 
درباره‌ی آدام الئاريوس: (۱۶۷۱-۱۵۹۹ ميلادي) – استاد فلسفه آلماني، در دوران حكومت شاه صفي به عنوان عضو هيات تجاري به ايران آمد و مدت يك سال و نيم در اين كشور اقامت داشت. پس از بازگشت از سفر، مشاهدات و تجربيات خود را در سال ۱۶۵۶ ميلادي در قالب كتابي با نام سفرنامه الئاريوس منتشر ساخت؛ كتابي كه منبعي مهم براي شناساندن ايران عهد صفوي به اروپاييان به شمار مي‌رفت.
 
روز چهاردهم ماه مه مراسم سوگواري‌اي برپا مي‌كنند كه ده روز طول مي‌كشد به همين دليل آن را عاشورا كه به زبان عربي ده معنا مي‌دهد، مي‌نامند. عاشوراي يادشده از اول ماه محرم و به ياد امام حسين(ع) جوان‌ترين فرزند حضرت علي(ع) كه امام بزرگ يا قديس آنهاست، آغاز مي‌شود. برابر گزارش تاريخ نويسان امام حسين(ع) در جنگي كه خليفه يزيد عليه ايشان برپا كرد به شهادت رسيدند. ابتدا آب را به روي ايشان بستند و سپس با ۷۰ تير مجروحشان كردند و سرانجام شمر ذي‌الجوشن ايشان را به شهادت رساند. اما چرا اين مراسم ده روز به طول مي‌انجامد؟ مي‌گويند زماني كه امام حسين(ع) مي‌خواستند از مدينه به كوفه مسافرت كنند، دشمن، ايشان را ده روز تمام تعقيب كرد و تا لحظه شهادت دنبالشان بوده است. در طول مدت سوگواري، ايراني‌ها لباس عزاداري مي‌پوشند، مكدر و غمگين هستند، موي سر خود را اصلاح نمي‌كنند و اين خلاف كردار روزانه آنهاست. در تمام شهر اردبيل جنبشي زياد و مداوم به چشم مي‌خورد و مراسم كم نظيري در آنجا اجرا مي‌شود.

قبل از روز دهم به اين مراسم با يك عزاداري همگاني پايان مي‌دهند ولي در شب همان روز مراسم كم نظيري برپا مي‌شود، مراسم مزبور در حياط جلويي مزار شيخ صفي در حالي كه پرچم بلندي در كنار منبر برافراشته شده‌است، انجام مي‌گيرد. اين پرچم كه به وسيله حضرت فاطمه(س) دختر حضرت محمد(ص) درست شده و بر نوك چوب آن نعل اسب حضرت عباس(ع) برادر پدر حضرت محمد(ص) را قرار داده بودند، توسط شاه صدرالدين فرزند شيخ صفي از مدينه به اردبيل آورده شده است. مي‌گويند در مراسم عزاداري چنانچه نام حسين(ع) بر ذهن نقش بندد، پرچم ياد شده شديدا به حركت مي‌آيد.

ظهر آن روز خان به سفرا گفت كه امشب (بيست و چهارم ماه مه) ايراني‌ها طي مراسمي، عاشورا را به پايان مي‌برند و چنانچه آقايان سفرا مايل به ديدن باشند او از آنها دعوت مي‌كند تا در اين مراسم شركت كنند، منتها برابر قوانين اسلامي نمي‌تواند با شراب از آنها پذيرايي كند و فقط مجاز به نوشيدن آب هستند. پس از فرو رفتن خورشيد، سفرا همراه تمام اعضاي كميته در محل تعيين‌شده قرار گرفتند. خان كه از منزلش مي‌آمد به سوي ما روان شد و دوستانه خوشامد گفت و تعارف كرد كه به درون خانه رويم و ما را در محوطه‌اي كه در آن به ميدان شهر (براي اينكه مراسم بايد در ميدان بازار بزرگ شهر انجام شود) باز مي‌شد، برد. صندلي‌هايي كه طرف چپ در قرار داشت به طور منظم كنار هم چيده و روي آنها قاليچه‌هاي زيبايي انداخته بودند. خان ما را بر اين صندلي‌ها نشاند و خود تنها، طرف راست بر زمين نشست. در برابر ما سفره‌اي بلند مطابق سليقه و رسم ايراني روي زمين پهن شده بود كه در آن مقدار زيادي ظروف چيني كه پر از خوراكي‌هاي شيرين و شربت‌هاي معطر بود به چشم مي‌خورد. جلوي سفره چند شمعدان مسين، به بلندي چهار پا كه در آن شمع‌هاي مومي كلفت گذاشته بودند، قرار داشت. غير از اين، چراغ‌هايي كه با پيه ‌و نفت مي‌سوخت، روشنايي محوطه را تامين مي‌كرد.

در مقابل همراهان ما شمعدان‌هاي بزرگي قرار داشت كه بر هر كدام ۲۰ تا ۳۰ عدد شمع مومي فرو كرده بودند. به ديوارهاي ميدان چندصد چراغ را با گچ استوار كرده بودند كه با پيه و نفت مي‌سوخت و شعله بلندي از آنها برمي‌خاست و چنين مي‌نمودند كه خانه‌ها در آتش و شعله فرو رفته‌اند. در طول و بر فراز ميدان تعداد زيادي فانوس كه كاغذهاي رنگين روي آنها كشيده شده بود به طناب بلندي آويزان كرده بودند و به طرز زيبايي نور با آنها بازي مي‌كرد. تعداد زيادي از اهالي شهر در ميدان گرد آمدند، عده‌اي روي زمين نشستند ولي گروه ديگر در حالي كه مشعل و تركه نارنج به دست داشتند، دايره‌وار قرار گرفتند و آغاز به خواندن كردند. اين بخش از مراسم داراي اين ويژگي است كه در اردبيل پنج خيابان بزرگ و اصلي وجود دارد و هر يك از آنها مختص به صنف معيني است. اين اصناف هر كدام دسته ويژه و جداگانه‌اي تشكيل دادند و براي خود شاعران (كه از آنها بسيار وجود دارد) معيني دارند كه در مدح حضرت علي(ع) و امام حسين(ع) اشعاري ساخته‌اند و كسي كه بهترين صوت را داراست در حضور خان، سروده خود را با آواز مي‌خواند.

صنفي كه اكنون بهترين سروده و نوحه را ارائه دهد، نامور مي‌شود و با دريافت شربت مورد تحسين و التفات اهالي قرار مي‌گيرد، به همين دليل به صورت گروه‌هاي مجزا يكي پس از ديگري در دايره‌اي منظم برابر خان و سفرا آمدند و به مدت دو ساعت به خواندن (يا بهتر گفته شود شيون و زاري) با تمام توانايي جسمي خود پرداختند… .

گروهي از جوان‌ها در همين مدت، شب‌ها براي خوابيدن به منزل نمي‌روند بلكه به نشانه اندوه و غمي كه از شهادت امام حسين(ع) دارند بر خاكستر آشپزخانه شيخ صفي مي‌خوابند.

گروهي ديگر مانند اين افراد كه ياد شد، بدن خود را رنگ قرمز مي‌مالند تا به اين ترتيب نعش در خون خفته امام حسين(ع) را به ياد آورند ولي ما در آن زمان اين اشخاص را نديديم. صبح روز بعد، قبل از طلوع آفتاب، ايراني‌ها مراسم نعش‌گرداني امام حسين(ع) را برگزار كردند. آنها اشدر‏[۱]‎ و پرچم‌هاي معمولي خود را حمل مي‌كردند. اسب‌ها و شترهايي را كه بر پشت آنان پارچه نيلي رنگ انداخته بودند در شهر به گردش درآوردند. در پارچه‌هاي ياد شده تيرهايي فرو كرده بودند كه به نظر مي‌رسيد بر اثر تيراندازي به بدن چهارپايان فرو رفته باشد و نمايانگر تيرهايي بود كه دشمن به بدن حضرت امام حسين(ع) فرو نشانده بود. بر پشت اسب‌ها و شتران پسربچه‌هايي نشسته بودند و در مقابل خويش تابوت‌هايي داشتند كه با كاه و پوشال پر شده بود. اينها تمثيلي از فرزندان وحشت‌زده خاندان امام حسين(ع) بودند. روي چند اسب ديگر دستاري زيبا، شمشير، كمان و تيرداني پر از تير به چشم مي‌خورد كه نشان‌دهنده اسلحه امام حسين(ع) بود.

زماني كه خورشيد برآمد، تعداد زيادي از اهالي در حياط جلوي مزار شيخ صفي بازوان خود را به نشتر (كه سنت آنهاست) سپردند. چند تن ديگر رگ‌ دست خود را باز كردند. تعداد آنها به قدري زياد بود كه تا ظهر آنچنان حياط را خون‌ پوشانده بود كه به نظر مي‌رسيد چندين رأس گاو نر را سر بريده‌اند، ‌چند پسربچه بازوان خود را با نشتر پاره كرده بودند و با دست ديگر بر زخم آن مي‌كوفتند تا تمام دست آنها از خون رنگين و قطرات آن به اطراف پاشيده شود و با همين حال در كوچه‌هاي شهر روان شدند. اين كردار به ياد روان شدن خون امام مظلوم آنهاست و باور دارند كه با رفتن خون، بسياري از گناهان و تقصيرات آنان نيز از بدن بيرون مي‌رود و هر كس كه در اين ده روز و نيز در زمان عزاداري حضرت علي(ع) و عيد قربان و ساير اعياد مذهبي جهان را بدرود گويد و در مراسم مربوط به آنها شركت كرده باشد، مشمول رحمت الهي خواهد شد.
 

* الئاريوس، آدام. ۱۳۶۳. سفرنامه‌ی آدام الئاريوس، ترجمه‌ی احمد بهپور، تهران. سازمان انتشاراتي و فرهنگي ابتكار، ص ۱۱۸-۱۰۹.


حكم داد پنج فيل به ميان آورند

روايت عزاداري محرم در عصر شاه سليمان صفوي – شهر اصفهان
برشي از سفرنامه تاورنيه

 
درباره‌ی تاورنيه: اين تاجر فرانسوي قرن هفدهم ميلادي، بخش عمده عمر خود را در سفر به اقصي نقاط عالم به ويژه آسياي دور و نزديك گذرانده و ماحصل اين سفرها را در سفرنامه‌اي گرد آورده كه منبع مهمي در شناخت فرهنگ كشورهاي مقصد وي به شمار مي‌رود. وي بارها به ايران عهد صفوي سفر داشته، نخستين سفر در عهد حكمراني شاه صفي و ديگر سفرها در عهد شاه عباس دوم و شاه سليمان بوده‌اند.
 
من شرح تشرفات آن روز را مطابق آنچه خود به رأي‌العين در روز سيم ژوئيه ۱۶۶۷ مشاهده كردم، مي‌نويسم: در آن روز ناظر كل و رئيس دربار محض محبت و مهرباني جاي خوبي در ميدان مقابل تالار شاه براي ما تعيين كرد كه من و هلندي‌ها براي تماشا به آنجا رفتيم.

ساعت هفت صبح (پنج به ظهر مانده) شاه صفي دويم كه از آن وقت اسم خود را تغيير داده و حالا شاه سليمان ناميده مي‌شود، با بزرگان دربار روي تختي كه وسط تالار نصب شده، جلوس كرد؛ تمام بزرگان به پا ايستاده بودند. پس از آنكه شاه به تخت نشست از آن طرف ميدان بيگلر بيگي پيداشد كه سوار اسب قشنگي بود با چند نفر نجيب‌زاده جوان شروع به جابه‌جا كردن مردم تماشاچي نمودند زيرا سابقا در اين‌گونه مراسم بي‌نظمي فراواني مي‌شد، ‌اهالي اين محله مي‌خواستند بر اهل محله ديگر مقدم بايستند يا در حركت سبقت بجويند و به اين جهت جنگ و نزاع برمي‌خاست.

مدتي است كه شاه رياست و نظم اين كار را به بيگلر بيگي سپرده كه مي‌آيد جاي هر كس و هر محله را معين مي‌نمايد و همچنين ترتيب حركت دسته‌هاي محلات شهر را كه ۱۲ دسته هستند و جاي هر يك از آنها را تعيين مي‌كند.

بعد از آن، بيگلر بيگي شروع به داخل كردن دسته‌ها نمود. هر دسته يك عماري‏[۲]‎ داشت كه هشت تا ده نفر آن را حمل مي‌كردند. چوب عماري به انواع گل و بوته نقاشي شده و در هر عماري تابوتي گذارده روي آن را با پارچه زري پوشانيده بودند. همين كه دسته اول اجازه ورود يافت، سه يدك مجلل با زين و يراق اعلي كه روي آنها را با تير و كمان و شمشير و سپر و خنجر زينت كرده بودند در جلو دسته وارد شد… وقتي كه دسته تازه‌ وارد ميدان مي‌شد، ‌دسته قبل را در گوشه‌اي نگاه مي‌داشتند كه راه را براي دسته جديد باز كنند. در بعضي از آن عماري‌ها طفلي شبيه نعش شده خوابيده بود و آنهايي كه دور عماري را احاطه كرده بودند گريه و نوحه و زاري مي‌كردند و اين اطفال شبيه دو طفل امام حسين(ع) هستند كه بعد از شهادت امام، خليفه يزيد، آنها را گرفت و به قتل رسانيد.

وقتي كه تمام دسته‌ها و جمعيت در ميدان پر شده بودند با وجود كمال نظمي كه بيگلر بيگي داده بود باز چند نفر بناي جنگيدن را گذاردند زيرا براي خود مايه افتخار مي‌دانستند كه در حضور شاه اظهار جلادت و رشادت نمايند. همين كه بيگلر بيگي ديد ميدان جنگ كم‌كم گرم مي‌شود و كار بي‌نظمي بالا خواهد گرفت، فورا حكم داد پنج فيل ميان آورده از ميان منازعين عبور دادند كه هم جنگ و دعوا موقوف و هم افكار و توجه مردم به تماشاي فيل‌ها جلب شد. مجددا نظم برقرار گرديد. شاه صفي چون جوان بود، هنوز نديده بود كه فيل‌ها چنين حركتي كه آن روز كردند، بكنند.

پهلوي تالار شاه تخت بلندي زده، رويش را قالي انداخته بودند به طوري كه پنج‌-‌شش پا از تالار پايين‌تر واقع شده بود. روي آن تخت صندلي دسته‌داري با روپوش سياه گذارده بودند كه مداحي روي آن نشسته و شش نفر مداح ديگر هم پاي صندلي روي فرش قرار گرفته بودند. آن مداح به قدر نيم‌ساعت حكايت قتل و شهادت حسن(ع) و حسين(ع) را بيان كرد؛ همين كه نطقش به پايان رسيد، شاه به او خلعت داد، همين طور به آن شش نفر ديگر اما خلعت مداح ناطق خيلي فاخرتر از ديگران بود.

تمام اين تشريفات از پنج ساعت قبل از ظهر تا ظهر طول كشيد، پس از آن شاه به حرمسراي خود مراجعت كرد، مردم و دسته‌ها در ميدان نماندند و تمام روز آن عماري‌ها را در شهر گردانيدند. هر قدر در نظم اين دسته‌ها بكوشند هر وقت دو دسته به يكديگر برسند، براي جلو و عقب رفتن با هم نزاع مي‌كنند و سر و دست يكديگر را مي‌شكنند زيرا كه اسلحه آنها منحصر به چماقي شبيه به ديلم است و مجاز نيستند اسلحه ديگري حمل نمايند.
 

* تاورنیه، ژان باتیست. ۱۳۶۹. سفرنامه‌ی تاورنيه. ترجمه‌ی ابوتراب نوري. انتشارات كتابخانه سنايي و كتابفروشي تاييد اصفهان. صص ۴۱۰-۴۱۷.


شمر از ضربات مشت و لگد در امان نيست

روايت عزاداري محرم در عصر ناصرالدين شاه- شهر تهران
برشي از سفرنامه ليدي شيل

 
درباره‌ی ماری شیل: مقام سفارت انگلستان در اوايل سلطنت ناصرالدين‌شاه (از ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۳ م) برعهده كانل جستين شيل قرار داشت. در اين مدت، همسرش ماري شيل هم همراه وي بود. خانم شيل در دوران سفر و اقامتش در ايران به بررسي و تحقيق پيرامون فرهنگ و زندگي ايرانيان پرداخت. جايگاه ويژه وي به عنوان همسفر سفير مختار انگليس، موقعيت منحصربه‌فردي را براي او فراهم آورده بود كه مي‌توانست از دربار شاه تا متن مردم سرك بكشد. ماحصل اين سرك كشيدن‌ها كتابي شد با نام «جلوه‌هايي از زندگي و ادب و رسوم ايران» كه نخستين بار در سال ۱۸۵۶ ميلادي در لندن به چاپ رسيد و مورد استقبال فراواني هم قرار گرفت.
 
ماه دسامبر امسال مصادف با ماه محرم يعني دوره ماتم و ندبه و زاري ايراني‌ها بود. در اين ماه، شيعيان مراسمي به عنوان يادبود و ذكر مصيبت امام حسين(ع) و خانواده‌اش در صحراي كربلا برگزار مي‌كنند. اين واقعه به قدري ايراني‌ها را تحت تاثير قرار داده است كه جريان آن را به صورت يك برنامه نمايشي درآورده‌اند و شبيه انجام شعائر مذهبي دوران گذشته در انگلستان و ساير جاها، در صحنه اجرا مي‌كنند. در اين واقعه، امام حسين(ع) پسر فاطمه(س) (دختر حضرت محمد(ص)) با زنان و بچه‌هاي خود همراه هفتاد تن از ياران كه اكثريت آنها از بستگانش بودند، در صحراي كربلا مورد حمله لشكريان تحت فرمان «عبيدالله» فرمانده قشون «يزيد» (حكمران دمشق و دومين خليفه از سلسله بني‌اميه) قرار گرفت. امام حسين(ع) چند روز با رشادت فراوان به دفاع برخاست ولي در آخر كار آب «نهر فرات» را به رويش بستند و تمام خانواده و يارانش را چه بر اثر تشنگي و چه به علت جنگ هلاك نمودند. امام حسين(ع) نيز در پايان كار كشته شد و سر او به وسيله «شمر» از بدن جدا گرديد. بايد صحنه‌هايي را كه براي يادآوري اين واقعه ترتيب داده شده و حركات ايراني‌ها را ديد، تا بتوان وضع را كاملا تصور نمود: از هر گوشه‌اي صداي مداوم ناله و زاري همراه با نثار نفرين و دشنام به مرتكبان اين جنايت درباره نوه پيغمبر و خانواده او شنيده مي‌شود. گاهي هيجان و احساسات مردم به جايي مي‌رسد كه ايفاكننده نقش «شمر» هدف ناسزاي مردم قرار مي‌گيرد و به زحمت مي‌تواند خود را از شر نگاه‌هاي غضب‌آلود و مخصوصا ضربات مشت و لگدزن‌ها در امان نگهدارد.

به دستور صدراعظم، عمارت بزرگي كه گنجايش چندين هزار نفر را دارد براي نمايش تعزيه بنا شده كه تمام خصوصيات يك تئاتر جديد را داراست ولي صحنه نمايش آن به جاي آنكه در جلو ساختمان باشد، به صورت يك سكوي بلند در وسط قرار گرفته و بدون واسطه پرده از همه طرف براي تماشاگران قابل ديدن است- در اطراف صحنه دو رديف جايگاه ويژه ساخته‌اند.

از سفراي خارجي معمولا به وسيله صدراعظم دعوت مي‌شود كه در مراسم اجراي تعزيه شركت كنند و غالبا من هم جزو مدعوين اين برنامه‌ها بودم- البته بايد دانست كه امتناع از پذيرش اين دعوت دليل بي‌نزاكتي است. در موقع ورود به اين محل، مرا به لژ مخصوصي هدايت مي‌كردند كه قبل از اطاقي كوچكي به نام «كفش كن» بود و بايد در آنجا كفش‌هاي خود را از پا در بياوريم. جلو جايگاه ما به وسيله يك قطعه فرش ضخيم به دقت پوشانده شده و در روي آن سوراخ‌هايي تعبيه شده بود كه بتوانيم صحنه را مشاهده كنيم و در ضمن از ديد تماشاگران كاملا محفوظ باشيم.

جايگاه مخصوص شاه در بالا و روبه‌روي صحنه قرار داشت و در سمت راست آن ابتدا جايگاه عموهاي شاه و صدراعظم و پس از آن به ترتيب محل نشستن وزير مختار انگليس و وزير مختار روسيه و ديگران بود. در سمت چپ هم جايگاه مادر شاه، زن‌هاي شاه، همسر صدراعظم، من و همسر وزير مختار روسيه قرار داشت. در اثناي نمايش با پذيرايي مستمر به وسيله چاي و قهوه و قليان (براي كساني كه به آن عادت داشتند) رفع خستگي تماشاگران مي‌شد.

تمام محوطه پر از جمعيت مي‌شد كه تعداد آنها به چندين هزار نفر مي‌رسيد. قسمتي از محل تماشاچيان به زن‌ها اختصاص داشت كه بيشتر آنان از طبقات پايين اجتماع محسوب مي‌شدند و آنها در حالي كه خود را كاملا در چادر پيچيد بودند، در روي زمين مي‌نشستند. قبل از آغاز نمايش، تلاش اين زن‌ها براي پيدا كردن جاي مناسب، واقعا ديدني بود.

تمام سعي و كوشش لازم به كار رفته بود تا هر چه ممكن است اين نمايش طبيعي‌تر باشد. چون توصيف تمام برنامه‌هاي اين نمايش غم‌انگيز ده روزه، ملالت‌آور خواهد بود بنابراين مختصري از آنها را خواهم آورد: لباس امام حسين(ع) و خانواده و يارانش به صورت همان دوران تهيه شده بود و آنها را ابتدا، در حالي كه عزم سفر به «كوفه» بودند به نمايش در آوردند. براي تجسم اين مسافرت، شترها و اسب‌هاي زره پوشيده را با كجاوه در اطراف صحنه حركت مي‌دادند و در همان حال صداي طبل و شيپور از دور و نزديك شنيده مي‌شد. پس از مدتي لشكريان «يزيد» پديدار شدند، فرمانده آنها نطقي كرد و امام حسين(ع) در حال نوحه خواندن براي جنگ به سراغش رفت و چندي بعد در حالي كه خودش و اسبش پوشيده از تيرهاي چوبي بودند، به وسط صحنه بازگشت. بعد، آب نهر فرات به روي آنها بسته شد و به دنبال آن نوحه‌سرايي شدت يافت و جنگ مغلوبه شد. پس از چندي «شمر» خشم‌آلود و سوارانش، زره پوشيد و سوار بر اسب جلو آمدند. «شمر» نطقي كرد و امام حسين(ع) در حالي كه از مصيبت خانواده خود اندوهگين بود با وقار به آن جواب داد. سپس پسران جوان امام حسين(ع) براي جنگ از صحنه خارج شدند و پس از مدتي جسد آنها را به داخل آوردند. و بالاخره، كشته شدن «سكينه» و «رقيه» دختران كوچك امام حسين(ع)، سر و صداي گريه و ناله جمعيت را به اوج رساند، تا آنكه جبرائيل از آسمان به زمين آمد و به همراه ساير فرشتگان همراهش -كه داراي بال‌هاي پرزرق و برق بودند- از اين عمل شنيع درباره اولاد پيغمبر اظهار تنفر كرد. پادشاه اجنه نيز به همراه لشكريان خود در صحنه حاضر شدند و پس از آنها سه پيغمبر -موسي(ع) و عيسي(ع) و محمد(ص)- از اين مصيبت بزرگ اندوهگين شدند. و بالاخره در پايان برنامه، «شمر» كار خودش را در ميان اوج خشم و اندوه حاضران به انجام رساند و فرداي آن روز (روز آخر تعزيه) آيين به خاك‌سپاري امام حسين(ع) و خانواده‌اش در كربلا انجام گرفت.

حضور در چنين مجلسي كه چندين هزار نفر در ماتم و اندوه عميقي فرو رفته‌اند براي من بسيار غريب بود چون اصولا ايراني‌ها در گريه و زاري خصوصيات ويژه‌اي دارند: صداهاي غيرعادي و عجيبي كه با گريه آنها همراه مي‌شود گاهي از اوقات به صورتي است كه حالت قهقهه پيدا مي‌كند، و موقعي كه يكي از آنها شروع به گريه كرد بقيه هم به او تأسي مي‌كنند و ناگهان همه را گريه فرا مي‌گيرد. گاهي از اوقات من‌هم حس مي‌كردم كه بر اثر شنيدن اين همه آه و ناله، اشكم آماده سرازير شدن است و با زن‌هاي ايراني اطراف خودم در عزاداري شركت مي‌كردم، كه البته اين موضوع خيلي باعث خوشايند آنها مي‌شد، ولي بايد اذعان نمايم كه بعضي از قسمت‌هاي اين برنامه، آن‌قدر عميق و پراحساس اجرا مي‌گرديد كه فوق‌العاده متاثر كننده بود.

در اين برنامه‌ها معمولا گفتار و نوحه‌خواني از حركت و عمليات بيشتر است. حسين(ع) به صورت يك شخص آرام و خونسرد و باوقار مجسم شده و رل «سكينه» را كه دختري ۱۲ ساله بود، يك پسر كوچك اجرا مي‌نمود كه واقعا شايستگي فراواني داشت. شخصيت «شمر» در قالب يك ميرغضب سنگدل و بي‌رحم به صورتي بسيار عالي اجرا مي‌شد و پسرهاي كوچك رل زن‌هاي امام حسين(ع) را عرضه مي‌نمودند. تجسم «موسي(ع)» به صورت يك نفر عرب براي من خيلي عجيب بود و شايد هم مي‌خواستند آنچه را از موسي(ع) در نقاشي‌هاي «ميكل‌آنژ» آمده است، به اين صورت تصحيح نمايند. براي نماياندن ابهت و عظمت «محمد(ص)» او را با لباس ابريشم نقره‌اي رنگ و شال كشميري ملبس كرده بودند. در تمام اين يك ماه، كليه زن‌ها و اغلب مردها لباس سياه در بر مي‌كنند.
 

* شیل، ماری. ۱۳۶۲. خاطرات ليدي شيل. ترجمه حسين ابوترابيان. تهران، نشر نو، ص ۶۶-۷۱.


صداي گنگ ضربات كف دست به سينه تا دورها مي‌رود

روايت عزاداري محرم در عصر ناصرالدين شاه – شهر تهران
برشي از سفرنامه ادوارد پولاك

 
درباره‌ی ياكوب ادوارد پولاك: دكتر ياكوب ادوارد پولاك در فاصله سال‌هاي ۱۸۵۱ تا ۱۸۶۰ ميلادي در ايران سكونت داشته و از سال ۱۸۸۵ طبيب مخصوص ناصرالدين شاه بوده است. او يك بار ديگر هم در سال ۱۸۸۲ ميلادي به ايران سفر كرده و اين بار به تحقيق در منطقه الوند پرداخته است. پولاك در مدت اقامتش در ايران، به مناطق مختلف كشور سفر كرده و به مطالعه و تحقيق درباره تاريخ و زندگي مردم ايران پرداخته است.
 
ايام عاشورا يعني ده روز اول ماه محرم را (كه در آنها مراسم تعزيه و تعزيه-شبيه، به ياد شهادت آل علي(ع) در كربلا برپا مي‌شود) مي‌توان جزو ايام رسمي محسوب كرد. در اين روزها كه عزاي عمومي و سراسري در مملكت است، همه كس جامه سياه در بر مي‌كند، دسته‌ها در شهرها به راه مي‌افتد و با آهنگ‌هاي غم‌انگيز كه ترجيع «آي حسين، آي حسين» در آن به گوش مي‌رسد، بر رنج‌هاي اين سلطان شهيدان اشك مي‌ريزند. به هنگام فرا رسيدن ترجيع كودكان در حالي كه از جا مي‌جهند، دو حلقه چوبي را به صورتي موزون بر يكديگر مي‌زنند، در حالي كه بزرگترها چنان محكم با كف دست بر سينه مي‌كوبند كه صداي آن تا فاصله‌اي دور به گوش مي‌رسد و موضع برخورد دست و سينه كبود مي‌شود. بربرهاي كابلستان و كشمير و ساير زائران از نقاط دور دست كه در اين دسته‌هاي عزاداري شركت مي‌كنند حتي زنجير به سينه مي‌زنند. يكنواختي آهنگ، صداي گنگ ضربات كف دست به سينه و برخورد حلقه‌هاي چوبي و جرنگ جرنگ زنجيرها تا مدت‌ها پس از نيمه‌شب در خيابان‌ها به نحوي غم‌انگيز طنين‌افكن است.

در بسياري از ميدان‌هاي عمومي شهرها تكيه وجود دارد كه بر اثر موقوفات مذهبي ايجاد شده نگهداري مي‌شود. در وسط فضايي محصور است كه به عنوان صحنه براي برگزار كردن مراسم تعزيه به كار مي‌رود. در روزهايي كه مراسمي برپا مي‌شود ديوارهاي تكيه را با چيت گلدار و شال مي‌آرايند؛ «چادرپوشي» به عنوان سقف بر آن مي‌كشند. بر چهارپايه‌هاي عريض، گلدان‌ها و ظروف چيني گران‌قيمت، ليوان‌هاي كريستال اروپايي، شمعدان‌ها و غيره چشم‌ها را خيره مي‌كند. اينها را از خانه‌هاي همسايه براي اكرام و تعظيم امام به عاريت گرفته‌اند. از من و ساير اروپايي‌ها نيز چند بار تقاضا شد كه خرده‌ريزهاي خود را براي زينت تكيه واگذار كنيم. تكيه‌هاي وزير و شاه با تجمل خاص آراسته مي‌شود. دولت مبالغ قابل ملاحظه‌اي خرج مي‌كند، ظروف و بلورهاي گران‌قيمت خزانه سلطنتي بر فراز پايه‌ها به چشم مي‌خورد و بازيگران كه در نقش عمال يزيد -يعني كسي كه بر آل علي(ع) پيروز شد- هستند، حتي جواهر سلطنتي را -البته تحت نظارت- بر خود زده‌اند. روضه‌خوانان از تمام مناطق كشور به تهران مي‌آيند، به خصوص روضه‌خوانان كاشان شهرت دارند. اما چون فقط در برخي از صحنه‌ها از وجود آنان استفاده مي‌شود در نتيجه مي‌توان نمايش‌ها را در قسمت‌هاي مختلف شهر و در مواقع گوناگون برپا كرد؛ روضه‌خوان‌ها از نقطه‌اي به نقطه ديگر مي‌روند و اغلب در يك روز در پانزده تكيه مختلف ظاهر مي‌شوند. دوره نمايش‌ها در حقيقت نه روز پشت سر هم طول مي‌كشد كه در هر يك از آنها واقعه ديگري به نمايش گذارده مي‌شود. اما چون تعداد بازيگران به اندازه كافي نيست بنابراين مدت اين نمايش‌ها تمديد مي‌شود و سراسر دو ماه محرم و صفر را شامل مي‌گردد. تمام نقش‌هاي نمايش -حتي شخصيت‌هاي زن كه به جاي آنان از مردهاي باحجاب استفاده مي‌شود- اغلب سوار بر اسب و با زره و كلاهخود به صحنه مي‌آيند. همچنين كاروان‌هايي كه بار و محمل خود را بسته‌اند، از صحنه مي‌گذرند. بعضي از صحنه‌ها چندان حقيقي پرداخته شده است كه بيننده را تحت تاثير قرار مي‌دهد و دل او را سخت به درد مي‌آورد ولي روي هم رفته مي‌توان گفت كه خيلي اين نمايش‌ها را طولاني برگزار مي‌كنند. شنوندگان هق‌هق مي‌كنند و مي‌گريند و چنان با تمام وجود با آنچه در صحنه مي‌گذرد سهيم مي‌شوند كه ممكن است كسي را كه در نقش يزيد بازي مي‌كند با دست خود قطعه قطعه كنند. در بعضي از نواحي لرستان گويا مواردي پيش آمده است كه بازيگری ِ موثر ِ بازيگران به قيمت جانشان تمام شده باشد؛ پس كساني كه نقش‌هاي منفي به عهده داشته‌اند براي آنكه نگذارند تماشاگران غرق توهم شوند، در صحنه‌هاي سخت رقت‌انگيز خود نيز در گريه مردم شركت مي‌كردند.

سنت برگزاري تعزيه- شبيه چندان عموميت يافته كه هيچ يك از بزرگان ياراي چشم‌پوشي از آن را ندارد، هرچند كه انجام دادن آن متضمن تقبل هزينه‌هاي بسيار است؛ زيرا صرف نظر از مزد بازيگران مي‌بايد از مهمانان در طول نمايش با شربت و پس از اتمام تعزيه با شامي شاهانه پذيرايي كرد. تغيير مايه صداي آواز، به صورتي عالي كه بر حسب سن و جنس كسي كه سخن از آن در ميان است صورت مي‌گيرد، ثابت مي‌كند كه ايرانيان واقعا هنرپيشه از مادر زاده شده‌اند.

مومنان سختگير البته نمايش صحنه‌اي را جايز نمي‌شمارند و آن را هتك حرمت از ائمه و بت‌پرستي مي‌دانند؛ آنها در ايام عزاداري كار را به اين محدود مي‌كنند كه خواننده از منبر داستان شهادت آل علي(ع) را از بر به آواز بخواند.
 

* ادوارد پولاك، ياكوب، ۱۳۶۸، سفرنامه‌ی پولاك (ايران و ايرانيان)، ترجمه‌ی كيكاووس جهانداري، تهران، نشر خوارزمي، ص ۲۳۶-۲۳۴.


تابوتي از شال و آينه بر دوش مي‌برند

روايت عزاداري محرم در نخستين سال‌هاي حكومت رضاشاه- شهر يزد
برشي از سفرنامه فردريك ريچاردز

 
درباره‌ی فردريك چارلز ريچاردز: (۱۹۳۲-۱۸۷۸ ميلادي) سياح و نقاش مشهور انگليسي است كه در سال‌هاي نخست سلطنت رضاشاه به ايران سفر كرده است. وي ماحصل سفر خود را در كتابي با نام «يك مسافرت ايراني» به رشته تحرير درآورد. در زمان اين گزارش، هنوز رضاشاه به مقابله با آيين‌هاي مذهبي نپرداخته بود.
 
در يزد مراسم ماه محرم با چنان شور و حرارتي برگزار مي‌شود كه بعضي اوقات به يك اضطراب و التهاب مذهبي مبدل مي‌گردد. در ميدان، كه مقابل مدخل اصلي بازار واقع شده، چوب‌بست بزرگي تعبيه شده كه نماينده يك نوع تابوت است به نام «نخل» و هر سال آن را با شال و آيينه مي‌پوشانند. اين دستگاه عجيب و غريب به وسيله صدها تن مرد، دور ميدان حمل مي‌شود. اين مردان در زير نخل اجتماع مي‌كنند تا ثواب حركت دادن آن نصيبشان شود.

اين دستگاه يا چوب‌بست از قطعات عظيم چوب كه وزن آنها نيز خيلي زياد است ساخته شده و به قدري بزرگ است كه نمي‌توان آن را از ميدان خارج كرد يا از در اصلي بازار كه به كوچه منتهي مي‌گردد، داخل كرد.

در طي اين مراسم سلسله‌اي از نمايش‌هاي غم‌‌انگيز در كوچه و خيابان به اجرا گذاشته مي‌شود. اين نمايش‌‌ها از تاثرآورترين قسمت‌هاي شهادت برگزيده شده است و هرگاه خيابان را به عنوان صحنه و خانه‌هاي شرقي مجاور را به عنوان زمينه و جمعيت را به عنوان مستمع و تماشاچي مورد نظر قرار دهيم، نمايشي كه به وجود مي‌آيد بسيار تماشايي و جالب توجه است. قبل از نمايش اين صحنه‌ها، چندين شب متوالي تمرين مي‌كنند. فريادهاي مكرر و موزون اجراكنندگان نمايش هنگام تمرين كه سرانجام مبدل به ناله‌هاي جان‌سوز مي‌شود به گوش يك نفر خارجي كه ممكن است در آن حوالي باشد، بسان غريو مردمي هيجان‌زده است كه مشغول اجراي مراسم مخصوص مذهبي خود مي‌باشند.

در روز عاشورا صحنه‌هاي زيادي به معرض نمايش گذاشته مي‌شود. حركت كاروان كوچك از مكه و ورود آنها به كربلا و جنگيدن آنها و سرانجام قتل و اسارت زن‌ها و كودكان و رنج تشنگي و شهادت امام حسين(ع)، توسط هنرپيشگان متعصب در نهايت اخلاص نشان داده مي‌شود. قبل از آغاز اين نمايش‌ها، روحانيان سرودهاي مخصوص مي‌خوانند و عده‌اي زنجيرزن و سينه‌زن به زنجير زدن و سينه‌زدن مشغول مي‌شوند. زنجيرزن‌ها شلوارهاي گشاد سياه به پا دارند و يك پيراهن گشاد يقه باز روسي در بر مي‌كنند و يك كمربند چرمي روي آن مي‌بندند. جامه آنها چيزي است بين لباس يك دهقان روسي و يك سرباز ايتاليايي. اين مردان و پسران پشت خود را برهنه مي‌كنند و زنجيرهاي خود را بر آن فرود مي‌آورند تا پشتشان كبود و زخم شود. عده ديگر سينه‌هاي برهنه خود را با آهنگ مخصوص با دست خود مي‌زنند تا قرمز و حساس شود. در اين هنگام صداي عجيب و غريبي از تركيب صداي دست زدن با صداي توخالي‌اي كه از سينه برمي‌خيزد ايجاد مي‌شود. اين سينه‌زني همچنان ادامه مي‌يابد تا اين اشخاص از خود به در مي‌شوند و با فريادهاي «يا حسين يا حسين» توام با صداي موزون طبل بر سرعت و هيجان مراسم مي‌افزايند.

در اين موقع ساير افراد تيغ مي‌زنند و مانند آن چهارصد پيغمبر بعل‏[۳]‎ مقداري خون روي پيراهن‌هاي سفيد خود مي‌ريزند (اكنون در بازار شايع است كه تيغ‌زدن عمل انساني نيست). در تمام مدتي كه اين نمايش‌هاي رقت‌انگيز و جگرسوز اجرا مي‌شود صدها زن و كودك متعجب آنها در كنار خيابان مي‌نشينند و با گريه و زاري و شيون نسبت به شهداي اين واقعه ابراز همدردي مي‌كنند. اين آشوب و بلوا همچنان ادامه دارد تا رئيس تشريفات، با علامتي اشاره مي‌كند كه به نقطه ديگري كه عده ديگري از مستمعان در انتظار هستند، حركت نمايند.

با مشاهده بعضي از نقش آفرينان، كه جامه‌هاي پرشكوه ابريشمي با طرح‌هاي پرنقش پوشيده‌اند و سلاح‌هايي كه با خود دارند و اشارات سر و دست توام با احساسات، اين تصور به شخص دست مي‌دهد كه اينها از يك پرده نقاشي ايراني قدم بيرون گذاشته‌اند. شترها با يراق‌ها و زينت‌هاي ايراني و بيني‌هاي سوراخ شده به اين مراسم مذهبي مي‌نگرند. اين حيوانات با خورجين‌هاي حاشيه و منگوله‌دار و مهره و زنگوله تزئين شده‌اند و سرهاي آنها نيز با منگوله مخصوص زينت يافته است. پيشاپيش آنها موكبي از اسبان در حركتند كه سواران آنها را فرزندان پيغمبر(ص) با عمامه‌هاي سبز تشكيل مي‌دهند. اينها چترها و پرچم‌هاي سبز در دست دارند. در يك لحظه، نمايشي كه تقريبا داراي يك نوع جلال و شكوه برهنه است در نظر مجسم مي‌شود. كوچه‌ها با ديوارهاي گلي و لغزان و تماشاچيان مهربان و غمخوار و آماده براي گريستن با اين مراسم تناسب فراوان دارد. به طوري كه همين منظره، كه در يك خيابان نوساز نمايش غيرمنتظره‌اي به نظر مي‌آيد، در محيط خود تقريبا عظمت و شكوه خاص دارد. اين دوران عزاداري براي شهداي دين به هيچ‌وجه منحصر به شهر يزد نيست بلكه در كليه دهات و شهرهاي ايران مراسمي نظير آن انجام مي‌گيرد. در شهرهايي نظير تهران و تبريز، كه تجدد بيشتر در آنها رخنه كرده و بيش از ديگر شهرهاي اين كشور از آداب و سنن مغرب زمين پيروي مي‌كنند، با سياست تمام مي‌كوشند تا اندكي از اين احساسات را فرو كاهند كه هر سال به مناسبت شهادت امام حسين(ع) بروز داده مي‌شود و آن را مهار كنند. در اصفهان كه دومين يا سومين شهر بزرگ ايران محسوب مي‌شود به تازگي مراسم مزبور در بعضي محل‌ها و نواحي بخصوصي انجام مي‌گيرد. با اين همه، شرح مجملي كه هم اكنون از مراسم دهمين روز محرم بيان شد شرح مراسمي بود كه سال گذشته در شهر مزبور انجام گرفت. منع كردن كاردينال‌ها از شركت در يكي از مراسم وابسته به پاپ در كليساي پترس قديس (سن پير) رم سهل‌تر است تا موقوف ساختن اين مراسم.

در مقايسه با شهرهاي بزرگ ايران، يزد بيش از اغلب آنها تشخص خود را حفظ كرده است. مراسم ماه محرم در اين شهر با سبكي خاص برگزار مي‌شود كه با سبك برگزاري مراسم مزبور در شهرهاي مركزي و شمال ايران تفاوت دارد. در اين شهر آنها به ساختن نوع به‌خصوصي از نخل مبادرت مي‌ورزند. مقايسه نخل با درهاي اصلي بازار، نموداري از اندازه آن به ما مي‌دهد. از بالاي كاروانسراهايي كه در نزديكي بازار واقع شده و هنوز مورد استفاده است نيز مي‌توان نخل را مشاهده كرد. اين ساختمان چوبي به هيچ‌وجه سست نيست. استخوان‌بندي آن از قطعات بزرگ چوب است. انتهاي آن به شكل قلب ساخته شده است و نماينده نوعي تابوت است. توضيحاتي كه درباره مقصود و منظور آن توسط مردم شهر يزد داده مي‌شود قدري مبهم است. هنگام اجراي مراسم، از يك طرف اين چوب بست عظيم تعدادي خنجر مي‌آويزند و طرف ديگر را با آيينه و شال‌هاي گران‌قيمت و پارچه‌هاي ابريشمي تزئين مي‌كنند. بديهي است كه اين چوب‌بست حركت مي‌كند ولي صدها نفر مردي كه چهره و بدن آنها از عرق و خون پوشيده شده و براي اينكه افتخار حركت دادن نخل نصيب آنها بشود در يك روز گرم و خفقان‌آور آن را حمل مي‌كنند در اين معجزه بي‌اثر نيستند.

احساسات مذهبي در شهر يزد خيلي جدي‌‌تر از بيشتر شهرهاي ايران است. قبل از ماه محرم مجالس وعظ و روضه‌خواني در بازارها برپا مي‌شود و طي برگزاري اين مراسم از ورود فرنگي‌ها به نواحي به‌خصوصي ممانعت به عمل مي‌آيد. اين مجالس وعظ و روضه‌خواني احساسات مذهبي مردم را تحريك مي‌كند و موجب مي‌شود كه آنها در لحظه‌اي از هيجان و بي‌خودي، خود را زنجير بزنند.
 

* ريچاردز، فردريك چارلز. ۱۳۷۹. سفرنامه‌ی فرد ريچاردز، ترجمه‌ی مهين‌دخت صبا، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.


آنها بر محل قلب خود مي‌كوبيدند

روايت عزاداري محرم در عصر ناصرالدين شاه- تكيه دولت- شهر تهران
برشي از سفرنامه گرين ولز بنجامين

 
درباره‌ی سموئل گرين ولز بنجامين: نخستين سفير كبير ايالات متحده آمريكا در ايران بود كه در زمان حكمراني ناصرالدين‌شاه (سال ۱۸۸۲ ميلادي) به ايران آمد و مدت دو سال در اين سمت و در اين كشور ماند. بنجامين شرح مشاهدات خود از سفر به ايران را در قالب مقالاتي در نشريات آمريكايي منتشر ساخت و مجموعه اين مقالات كتابي شد با نام «ايران و ايرانيان» كه به جهت دقت‌نظر نويسنده و موقعيت ويژه‌اي كه به سبب سمتش در ايران داشته و ارتباط و آشناييش با رجال و مقامات ايراني، امروزه منبعي مهم براي شناخت دوران قاجار به شمار مي‌‌رود.
 
روزي كه ظهيرالدوله مرا دعوت به تماشاي تعزيه در تكيه دولت كرد پنجم ماه محرم بود، ما طوري حركت كرديم كه مقارن ظهر به جلوي تكيه رسيديم. موقعي كه از كالسكه پياده شدم با تعجب ساختمان استوانه‌اي شكل مجللي را مقابل خود ديدم كه به وسعت و بزرگي آمفي تئاتر ورونا بود و با آجر و سنگ به سبك بسيار زيبايي ساخته شده بود. فورا چند نفر فراش جلو آمدند تا راه را براي ورود ما باز كنند. جلوي در تكيه عده زيادي از مردم جمع شده و راه عبور را سد كرده بودند و فراش‌ها را با تكان دادن چوب‌دستي‌هاي خود سعي مي‌كردند كه جمعيت را كنار زده و ما را به طرف در ببرند، پس از كمي معطلي به دنبال فراش‌ها به در تكيه رسيده وارد يك راهرو و دالان سرپوشيده و نيمه تاريك شديم، من به ناراحتي جلو مي‌رفتم زيرا چشمم درست اطراف را نمي‌ديد، راهرو هم مملو از جمعيت بود و فراش‌ها مرا به طرف پله‌كاني كه به طرف بالا مي‌رفت هدايت كردند و در آنجا فراش‌باشي جلو آمده و مرا به بالا رفتن از پله‌ها دعوت كرد فواصل اين پله‌ها از يكديگر مانند ديگر پله‌هاي ايران زياد بود و من پله‌ها را به سختي بالا رفته و به گالري دايره‌اي شكل طبقه اول تكيه رسيدم، در اينجا از چند پله ديگر هم بالا رفتم و پرده گلدوزي شده را كنار زدند و من وارد غرفه مخصوص ظهيرالدوله شدم.

من موقع آمدن به تكيه دولت شاپوي خود را برداشته و يك كلاه بلند مخروطي شكل ايراني از پارچه طرح پوست گوسفند، مانند رجال ايران بر سر گذاشتم و به اين ترتيب توانستم در رديف اول و جلوي غرفه بنشينم و بدون مانعي از آن بالا داخل تكيه را تماشا كنم -معمولا خارجياني كه گاهي با موافقت شاه اجازه پيدا مي‌كنند به تكيه دولت بيايند، بايد در غرفه‌اي بنشينند كه جلوي آن پرده توري كشيده باشند و از پشت پرده تور مي‌توانند تكيه را تماشا نمايند و اگر بخواهند بدون پرده تكيه را به ببينند بايد مانند من تغيير لباس بدهند- از بالاي غرفه كه به داخل تكيه‌ نگاه كردم منظره باشكوه و فوق‌العاده‌اي توجه مرا به خود جلب كرد. ساختمان استوانه‌اي شكل تكيه بزرگ‌تر و عظيم‌تر از آن بود كه تصور مي‌كردم شعاع صحن دايره‌اي شكل آن در حدود دويست پا و ارتفاع غرفه‌هاي چند طبقه آن بيش از هشتاد پا بود، چهارچوب عظيم و بزرگي از الوارهاي قطور و آهن سقف تكيه را فرا گرفته بود و روي اين چهارچوب چادر بسيار بزرگي كشيده بودند كه داخل تكيه را از آفتاب و باران محافظت مي‌كرد وسط تكيه از بالا يك چهلچراغ عظيم و باشكوه آويخته بودند كه چهار چراغ برق قوي در شاخه‌هاي اطراف آن روشن مي‌شد -و به اين ترتيب از آخرين اختراع براي روشنايي استفاده شده بود- در اطراف تكيه و در غرفه‌هاي مختلف آن فانوس‌ها و لوسترهاي مختلف رنگارنگ بسيار زيادي نصب شده بود كه در آنها شمع روشن مي‌كردند و من با يك حساب دقيق به اين نتيجه رسيدم كه روي هم رفته پنج هزار شمع در اين لوسترها و فانوس‌ها و شمعدان‌ها مي‌سوزد و در تاريكي شب، تكيه را چون روز روشن مي‌كند و منظره بسيار تماشايي و مجلل و با شكوهي به آن مي‌دهد.

پس از آنكه از ديدن ساختمان عظيم و بزرگ تكيه و ريزه‌كاري‌هاي هنري آن فارغ شدم، تازه متوجه انبوه جمعيتي گشتم كه در آن گرد آمده بودند تمام صحن تكيه به استثنا راه باريكي در اطراف سكوي وسط، پر از زناني بود كه كنار يكديگر نشسته بودند با يك حساب تخميني در حدود چهار هزار زن در صحن تكيه چهار زانو كنار يكديگر نشسته و به سكو نگاه مي‌كردند صحن تكيه را هم طوري ساخته بودند كه نسبت به سكوي وسط آن شيب داشت به طوري كه زناني كه عقب‌تر نشسته‌اند بدون مانع و ناراحتي بتوانند تعزيه‌خوانان را روي سكو مشاهده كنند و نفرات جلويي مانع ديد آنها نشوند. زنان، همه چادرهاي مشكي و سورمه‌اي داشته و روبندهاي سفيد رنگي هم بر سر انداخته بودند كه همه صورت آنها را مي‌پوشانيد و جلوي چشمان آنها اين روبنده توري شكل بود كه از پشت توري مي‌توانستند جلوي خود را ببينند اين روبنده به وسيله قلابي در عقب سر بسته مي‌شد و زنان اعيان و رجال معمولا قلاب روبنده‌هايشان طلا و در موارد استثنايي حتي الماس‌نشان بود. در حقيقت اين تنها زينت‌آلات و جواهري است كه زنان روي چادر خود به كار مي‌برند و البته زير چادر و روي لباسشان گردن‌بندها و سينه‌ريزهاي طلا و جواهر دارند. اين انبوه زنان از غرفه‌هاي بالا منظره تماشايي داشت: چهار هزار چادر سياه و روبنده سفيد مانند لكه‌هاي سياه و سفيد كنار يكديگر مشاهده مي‌شدند و البته صورت هيچ‌يك از زنان از پشت روبنده پيدا نبود، در اينجا بايد تذكر دهم كه اين وضع خاص زنان به هيچ‌وجه دليل بر آن نيست كه آنها در فشار و ناراحتي هستند، بلكه برعكس نفوذ زنان ايران در شوهرانشان و كارهاي جاري مملكت خيلي بيش از كشورهاي ديگر است و در مورد حجاب خود، آنها معتقد به اين هستند كه بايد رويشان را مرد نامحرم نبيند و مي‌بايستي در حجاب باشند.

قيافه جالبي كه در ميان اين جمع جلب توجه مي‌كرد، پيرمرد خوش‌سيمايي بود كه كوزه‌اي را در يك دست و ليواني را در دست ديگر داشت و به تماشاچياني كه در صحن تكيه نشسته بودند، آب براي نوشيدن و رفع تشنگي مي‌داد. اين مرد به طوري كه مي‌گفتند در حدود چهل تا پنجاه سال است نذر كرده كه در ماه محرم به ياد شهداي تشنه لب كربلا به مردم آب بدهد و هر ساله نذر خود را در همه تكايا و از جمله تكيه دولت انجام مي‌دهد. چند نفر ديگر در وسط جمعيت ليموناد، چاي و قليان به مردم داده و پول مي‌گرفتند. زنان هم مانند مردان قليان مي‌كشند و مشتري اين عده بيشتر زنان بودند. در صحن تكيه عده‌اي مرد هم مشاهده مي‌شدند ولي عده آنها نسبت به زنان كمتر بود و كنار ديوار تكيه پشت سر زنان ايستاده و به همان حالت تعزيه را تماشا مي‌كردند. لژهاي اطراف و غرفه‌هاي طبقات بالا هم پر از مرد بود، وقتي كه صحن تكيه كاملا پر شد، دربانان و فراش‌ها، كساني را كه باز مي‌خواستند به داخل تكيه هجوم بياورند از آنجا خارج مي‌كردند. در غرفه ظهيرالدوله چند بار چاي و شربت آوردند و به من سيگار هم تعارف كردند ايراني‌ها ترجيح مي‌دهند كه قليان خود را به خارجيان ندهند، زيرا خارجيان را نجس مي‌دانند و به همين جهت حتي‌المقدور به جاي قليان از آنها با سيگار پذيرايي مي‌كنند. ولي به محض آنكه تعزيه شروع شد، پذيرايي و آوردن چاي و قليان و سيگار متوقف شد زيرا اين كار را يك نوع بي‌احترامي به نمايش مذهبي مي‌دانستند.

مدتي كه در انتظار شروع تعزيه نشسته بوديم، كسل‌كننده و ناراحت‌كننده نبود زيرا موج و حركت توده مردم خود تماشا داشت و به علاوه هرچند دقيقه يك بار يك نفر فرياد يا حسين مي‌كشيد و همه حضار در تكيه هم جواب او را با يا حسين مي‌دادند و در اين ميان دو نفر روضه‌خوان كه يكي از آنها نوجواني چهارده تا پانزده ساله بود بالاي منبر رفته و با خواندن روضه احساسات مردم را تحريك كرده، همه گريه مي‌كردند و روضه‌خوان و نوجواني كه با او بود فرياد «ياحسين» مي‌كشيدند و مردم هم يكصدا جواب آنها را مي‌دادند. در گوشه‌اي از تكيه هم عده‌اي از مرداني كه ايستاده بودند با صداي نوحه خوان سينه مي‌زدند و بدين ترتيب زمينه كاملا براي شروع تعزيه و نمايش تراژدي و تاثرانگيز وقايع كربلا فراهم مي‌شد.

در اين موقع سر و صدايي از جلوي مدخل تكيه و مقابل غرفه مخصوص سلطنتي بلند شد، عده زيادي در آنجا گرد آمده بودند كه در حدود دويست نفر مي‌شدند، آنها پيشخدمت‌ها و نوكران خاص شاه بودند كه به صف دو نفري به ترتيب وارد تكيه شدند، پيشخدمت باشي جلوي آنها حركت مي‌‌كرد و شروع به حركت دور تا دور سكوي تعزيه‌خوانان نمود. آنها لباس‌هايي سر تا پا سياه پوشيده بودند كه جلوي سينه‌شان باز بود و با آهنگ نوحه‌اي كه خوانده و قدم‌هايي كه بر مي‌داشتند با دو دست بر سينه خود مي‌كوبيدند، سينه آنها كاملا سرخ بود، زيرا هر روزه دو بار در طول دهه ماه محرم در تكيه سينه مي‌زدند.

اين گروه مانند دسته‌هاي ديگري كه به دنبال آنها وارد تكيه مي‌شدند وقتي جلوي غرفه شاه رسيدند كمي مكث كرده و با فرود آوردن سر، اداي احترام نمودند. بلافاصله پس از آنكه خارج شدند دسته ديگري از مردهايي كه لباس غربي پوشيده بودند با سر و صداي زياد واردتكيه گرديدند آنها با دو دست و بشدت بر سينه و محل قلب خود مي‌كوبيدند و طوري در اين كار از خود حرارت نشان مي‌دادند كه مانند آن بود كه خود را مي‌خواهند بكشند. به دنبال اين عده، گروه ديگري كه از كمر به بالاي آنها برهنه بود وارد صحن تكيه شدند آنها هر يك، قطعه چوب بزرگي در دست داشتند و با آهنگ مخصوصي اين چوب‌ها را به هم مي‌زدند.

آخرين دسته موزيك سلطنتي كه آهنگ‌هاي مخصوص عزاي خود را نواخت با نظم و ترتيب خاصي مانند دسته‌هاي ديگر از صحن تكيه خارج شد و در همين موقع در مدخل تكيه دسته ديگري مشاهده شدند كه خود را براي ورود آماده مي‌كردند، در جلوي اين دسته چندين پسربچه كوچك بودند كه لباس‌هاي سبزرنگي بر تن داشتند و در كنار آنها چند مرد جنگجو سراپا مسلح كه كلاه‌خودهايي طلاكاري شده متعلق به قرون قبل را بر سر داشتند حركت مي‌كردند. سكوت كاملي در صحن تكيه برقرار شد، در اين سكوت مطلق ناگهان صدايي شبيه پرندگاني كه شب‌ها مي‌خوانند از يكي از پسربچه‌ها بلند شد، صدا كاملا صاف و آسماني بود و هر لحظه اوج مي‌گرفت، آهنگ آن سوزناك بود و در قلب انسان نفوذ مي‌كرد و اثر مي‌گذاشت، هر بيگانه‌اي مانند من كه يك بار اين صدا را شنيده باشد هرگز نمي‌تواند آن را فراموش كرده و از ياد ببرد، اين آواز سوزناك و تاثرآور گويي هشداري براي تماشاچيان داخل تكيه بود كه خود را براي ديدن تاثرانگيزترين صحنه‌هاي تاريخ يعني شهادت امام حسين(ع) و يارانش آماده نمايند. در اين هنگام صداي ديگري از پسربچه دوم بلند شد كه با صداي اولي هماهنگي مي‌كرد و طولي نكشيد كه همه پسربچه‌ها به طور دسته‌جمعي شروع به خواندن كردند، صداي آنها تكان‌دهنده و بسيار موثر بود، گويي كه آنها آواز و آهنگ مرگ خودشان را مي‌خوانند. در حالي كه خواندن بچه‌ها ادامه داشت همه افراد آن دسته به دنبال يكديگر وارد صحن تكيه شدند و با قدم‌هاي آهسته و با وقار در اطراف سكوي وسط تكيه شروع به حركت كردند و بعد از پله‌هاي سكو بالا رفته و در دو صف مقابل غرفه مخصوص شاه ايستادند و به طور دسته‌جمعي سري فرود آورده و اداي احترام نمودند.

كسي كه در نقش شبيه امام حسين(ع) در صحنه ظاهر شد مردي باوقار بود كه نامش ملاحسين بود، او لباس سراپا سبزرنگي پوشيده بود كه آن را از شامل كشمير دوخته بودند و حاشيه‌هايي طلايي داشت و عمامه‌اي بزرگ و سبز رنگ به طرح اعراب بر سر گذاشته بود، او در تمام طول تعزيه كه روز پنجم محرم انجام شد در گوشه‌اي به حالت متفكر و اندوهگين روي يك صندلي نشسته بود. برادر امام حسين(ع) يعني حضرت عباس(ع) را مردي به نام ميرزا غلامحسين كه او هم رفتاري موقر و متين و قدي بلند داشت مجسم مي‌كرد او لباس بلند عربي پوشيده و روي اين لباس هم زره بر تن داشت، كلاه‌خودي قديمي و متعلق به پهلوانان چند قرن قبل را سر گذاشته بود و پرچم سبزرنگي را در دست داشت زيرا پرچمدار برادرش در صحراي كربلا بود. ميرزا غلامحسين حركاتي كاملا سنگين و جوانمردانه داشت و يك قهرمان بزرگ تاريخي را به خوبي مجسم مي‌كرد و ظهيرالدوله مي‌گفت كه در انتخاب او شايستگي زيادي نشان داده‌اند و از او بهتر كسي را براي مجسم كردن حضرت عباس(ع) پيدا نمي‌كردند. شمر نيز لباسي مشابه ميرزاغلامحسين پوشيده بود ولي رفتار و حركات وحشيانه خشني داشت و يك سردار خونخوار وحشي عرب را به خوبي مجسم مي‌نمود. غير از شبيه‌هاي امام حسين(ع)، حضرت عباس(ع) و شمر از چهره‌هاي معروف تعزيه شبيه حضرت زينب(س) بود كه او هم به خوبي شجاعت و شهامت و سخنوري حضرت زينب(س) را در صحراي كربلا مجسم مي‌كرد.

حركات و صداهاي تعزيه‌خوانان به قدري موثر و نافذ است كه انسان را مبهوت و خيره مي‌كند و من وقتي آنها را نگاه مي‌كردم تا مدتي فراموش كردم كه اينجا تكيه است و دارند تعزيه‌خواني مي‌كنند و مثل اين بود كه صحراي كربلا را آن طوري كه توصيف كرده‌اند مقابل خود مي‌ديدم. و آن فاجعه را در كنار رود فرات نظاره مي‌كنم و اينها همه از هنر تعزيه‌خوان‌ها بود و بار ديگر نظريه يونانيان قديم و شكسپير را تاييد مي‌كرد كه دكور و وسائل مصنوعي تاثير زيادي در تجسم وقايع ندارند و بايد نويسنده توانسته باشد وقايع را خوب در نوشته خود توصيف كرده باشد و كساني كه آن را اجرا مي‌كنند از عهده كار خود به خوبي برآيند.

يك قسمت از تعزيه با صحنه‌اي ميان شبيه امام حسين(ع) و شبيه زينب‌(س) شروع مي‌شد، آنها در يك گفت‌وگو و محاوره دو به دو راجع به واقعه‌اي كه در پيش است و مقاومت در مقابل يزيد و كفار صحبت كرده و با تاثر و تاسف از سرنوشت ياران و همراهان خود سخن مي‌راندند و يكديگر را تشويق مي‌كردند و تاكيد مي‌نمودند كه در مقابل اين جباران و ستمگران به خاطر حفظ شعائر اسلام بايد تا مرحله شهادت مقاومت و پايداري كنند. موقعي كه شبيه امام حسين(ع) اسم از شهادت مي‌برد، شبيه زينب(س) خود را به خاك انداخته و خاك و خاكستر بر روي سر و روي خود مي‌ريخت و ناله مي‌كرد، اوج اين صحنه تاثرانگيز موقعي بود كه شبيه علي‌اكبر(ع) فرزند بزرگ امام حسين(ع)، جواني رشيد و سراپا غرق در اسلحه وارد صحنه شد و قهرمانانه از پدر خود اجازه خواست كه يك نفر برود با قواي كفار كه در كنار فرات هستند بجنگد و براي ياران حسين(ع) و اهل بيت كه مدتي است تشنه بوده‌اند، آب بياورد. شبيه علي‌اكبر(ع) با آواز رسا و بسيار تاثرانگيزي اشعاري را خواند، صداي او فوق‌العاده حزن‌انگيز و موثر بود. شبيه علي‌اكبر(ع) با كسب اجازه روانه ساحل رود فرات شد و صدا و فرياد گريه و شيون از گوشه و كنار تكيه بلند شد. وقتي در غرفه به اطراف خود نگاه كردم، چشمان همه را پر از اشك و گريان ديدم، تمام مردم به شدت مي‌گريستند و من هم با آنكه به درستي معناي اشعاري را كه تعزيه‌خوانان با صداي بلند مي‌گفتند نمي‌فهميدم تحت تاثير واقع شده و نزديك به گريستن بودم.

خارجي‌هايي كه قبل از من از ايران بازديد كرده بودند مي‌گفتند كه گريه و زاري مردم در تعزيه يا روضه مصنوعي است، من با گفته آنها جدا مخالفم و ادعايشان صحت ندارد. تاثر و شيون و زاري مردم در تعزيه‌ها كاملا طبيعي و جدي است و صحنه‌ها آن‌قدر تكان‌دهنده است كه حتي افراد غيرمسلمان را متاثر و ناراحت مي‌كند. قرن‌هاست كه شيعيان خاطره اين وقايع جانگداز و فاجعه‌اي را كه در كربلا روي داده است هر ساله در ماه‌هاي محرم به ياد مي‌آورند و به درستي عزاداري مي‌نمايند و بايد اعتراف كنم كه ايمان و عقيده قلبي كه آنها به علي(ع) و خاندانش دارند در پاره‌اي از موارد خيلي قوي‌تر و بيشتر از ايمان مسيحيان متعصب به دين خودشان است.

در اين موقع اسب سفيدرنگ و زيبايي با زين و برگ طلاكوب از اصطبل سلطنتي وارد صحن تكيه شد. شبيه علي اكبر(ع) با شبيه امام حسين(ع) و شبيه زينب(س)، خداحافظي كرده و سوار اين اسب شد تا به ماموريت خطرناك خود براي آوردن آب از رود فرات برود. در اين لحظه نقاره‌چي‌ها شروع به نواختن كرده و صداي گوشخراش طبل و كرنا و سرناي آنها بلند شد و به دنبال آن شمر كه فرماندهي قسمتي از قواي مهاجم را داشت وارد صحنه گرديد. او كلاه‌خودي قديمي بر سر و زرهي بر تن داشت و سراپا مسلح بود و از طرف ديگر شبيه حضرت عباس(ع) برادر امام حسين(ع) ظاهر شده و مقابل شمر قرار گرفت و از دو طرف محاوره و گفت‌وگويي ميان آنها شروع شد، شمر آمده بود تا از امام حسين(ع) بخواهد قبل از آنكه خود و يارانش همگي شهيد شوند، تسليم گردد. شبيه امام حسين(ع) در اين هنگام در گوشه‌اي از صحنه نشسته و به فكر فرو رفته بود و شبيه حضرت عباس(ع) به تندي شرايط شمر را كه تسليم بدون قيد و شرط و بيعت با يزيد و صرف‌نظر كردن از خلافت بود، رد كرد و اعلام نمود كه در مقابل كفار تا آخرين نفس خواهند جنگيد.

من نمايش‌هاي زيادي را ديده و تماشا كرده‌ام و بايد اذعان كنم كه محاوره و گفت‌وگوي شبيه حضرت عباس(ع) و شمر واقعا در نوع خود عالي تنظيم شده بود و آنها حركات خوبي داشتند و اشعار و جملات را به بهترين وجه دكلمه مي‌كردند، مخصوصا شبيه حضرت عباس(ع) كه هر وقت حرف مي‌زد با تحسين همگان مواجه مي‌شد و در پايان اين محاوره طولاني شمر كه از مذاكره مايوس شده بود، در حالي‌كه تهديد مي‌كرد كه مقاومت آنها عاقبت خوبي نخواهد داشت سوار بر اسب خود شده و با فريادي خشمگين صحن تكيه را ترك كرد.

قسمت بعدي تعزيه روز بعد را نشان مي‌داد كه جنگ ميان عده معدود و كم امام حسين(ع) و سپاهيان انبوه يزيد آغاز شده است. تعزيه‌گردان در اين صحنه كانون مقاومت ياران حسين(ع) را در وجود شبيه حضرت عباس(ع) قرار داده بود، پس از آنكه نقاره‌چي‌ها طبل‌ها و سرناهاي خود را به صدا درآوردند شبيه حضرت عباس(ع) در لباس تمام رزم نزد برادر خود رفته و اجازه رفتن به ميدان جنگ را گرفت. شبيه امام حسين(ع) با دست خودش روپوش سفيدي را بر دوش برادرش انداخت و شبيه حضرت عباس(ع) سوار بر اسب خود شد و ناگهان با عده‌اي از سواران دشمن مواجه گرديد، او را محاصره كردند جنگ و زد و خورد ميان آنها شروع شد، شبيه حضرت عباس(ع) چند نفر از سپاهيان دشمن را از پاي درآورد و بعد چند لحظه‌اي در ميان سپاهيان از نظر ناپديد گرديد و وقتي دوباره ظاهر شد به نظر آشفته و فرسوده مي‌رسيد، يكي از دست‌هايش قطع شده بود و از آن خون جاري بود، معهذا سپاهيان دشمن دست از سر او برنمي‌داشتند، شبيه حضرت عباس(ع) با همان يك دست خود مي‌جنگيد و شمشير مي‌زد، بار ديگر دقيقه‌اي ديده نشد و پس از آنكه دوباره ظاهر شد، هر دو دست او قطع گرديده بود و به زحمت خود را روي زين اسب نگه داشته و سعي مي‌كرد باز هم با كفار بجنگد. اسب او را به اردوگاه امام برد و در نزديكي آنجا از اسب فرو افتاد، در حالي‌كه سراپايش غرق در خون بود، در اين موقع سپاهيان دشمن از راه رسيده و شمر در حالي‌كه شمشير خود را كشيده بود به قصد جدا كردن سر حضرت عباس(ع) به او نزديك شد. فرياد زاري و شيون تماشاچيان در تكيه به اوج خود رسيده بود، ‌تعزيه بعدازظهر در اينجا به آخر خود رسيد، شاه از جاي خود در غرفه سلطنتي بلند شد و حركت كرد.

من موفق نشدم قسمت آخر تعزيه دهه ماه محرم را كه سه روز ديگر انجام مي‌شد، مشاهده كنم زيرا طبق معمول سالانه اصولا مسيحيان را در سه روز آخر دهه محرم به تكيه دولت راه نمي‌دهند و معتقدند كه صحنه‌هاي مقدس تعزيه را در آن سه روز نبايد چشمان ناپاك يك بيگانه و خارج از مذهب تماشا كند و اصولا هم من به خارجيان توصيه مي‌كنم كه در آن روزها به هيچ‌وجه به تماشاي تعزيه نروند زيرا احساسات مذهبي مردم طوري تهييج مي‌شود كه نمي‌توانند يك بيگانه را در كنار خود تحمل كنند و حتي گاهي مانند چند سال قبل طوري مردم به هيجان مي‌آيند كه افرادي را كه در نقش‌هاي شمر و يزيد و ابن‌زياد در صحنه ظاهر مي‌شوند مورد حمله قرار داده و جان آنها به خطر مي‌افتد.

به طور كلي اگر بخواهيم بي‌طرفانه قضاوت كنيم بايد بگوييم كه مراسم تعزيه ايراني‌ها يكي از بهترين و موثرترين مراسم مذهبي است كه در جهان انجام مي‌شود و ايراني‌ها اصولا ذوق و استعداد زيادي در كارهاي هنري تعزيه دارند.
 

* س. ج. و. بنجامين، ۱۳۶۳، ايران و ايرانيان، ترجمه‌ی حسين كردبچه، تهران، انتشارات علمي، صص ۳۰۵-۲۷۵.

  1. ۱. Eschder- معناي اين واژه كه احتمالا تركي است، ‌معلوم نشد- م. [⤤]
  2. ۲. عماري: كابين چوبي كه بر پشت فيل مي‌گذارند. [⤤]
  3. ۳. اشاره به داستان الياس نبي كه چهارصد و پنجاه نفر از كاهنان بعل را كشت و به مردم فهماند كه ايشان دروغگو هستند. [⤤]