دریغا که شب پادشاهی گرفت

برگی از نسخه‌ی چاپ سنگی کتاب «طوفان‌البکاء»

روایت کهن

گفت‌و‌گوی شمر و حضرت عباس(ع) در قديمی‌ترين نسخه‌های چاپ شده‌ی تعزيه

گفت‌وگوی شمر و حضرت عباس(ع)، یکی از دراماتیک‌‌ترین لحظه‌های واقعه‌ی کربلا است. شمر که از طرف مادر با حضرت عباس(ع) قوم‌وخویش است، برای او امان‌نامه می‌آورد تا از برادرش امام حسین(ع) تبری بجوید. پای جان در میان است، حضرت عباس(ع) به برادرش پشت نمی‌کند، جان را برای برادری می‌‌گذارد.

این داستانِ نامکررِ برادری به زبان‌های مختلف و به قالب‌های مختلف نوشته شده، مثل شعرهای بی‌شماری که شاعران بسیار برای روایت این حادثه سروده‌اند. نسخه‌ی تعزیه‌ی شعاع یکی از اولین نسخه‌های چاپ‌شده‌ی روضه‌ی عاشورا ست که در دورانِ‌ قاجار چاپِ سنگی شده. شاعرِ این مجموعه تعزیه را برای مهدعلیا مادر ناصرالدین‌شاه نوشته که میزبان یکی از بزرگ‌ترین مجالس روضه‌خوانی و تعزیه در تهران بوده است. زبانِ شعر، تحت‌تاثیرِ افولِ شعر در آن دوره‌، نادرست و تکراری است اما لحظه‌ها و ترکیب‌های درخشانی دارد. با این‌که تعزیه هنوز به اوج دورانش بعد از ساخته شدنِ ‌تکیه‌ی دولت نرسیده اما بنیادهای نمایشی‌اش را می‌شود تشخیص داد. شمر به سیاقِ تعزیه‌هایی که بعدها نوشته شد، داستان را پیش‌گویی می‌کند و بر خود لعنت می‌فرستد. زبان اشقیا که بعدها تنها در بحرطویل حرف می‌زدند، این‌جا هنوز در بحرهای عروضی است، هرچند نمی‌دانیم که در آن مقطع زمانی به آواز خوانده می‌شدند یا مثل آن‌چه بعدها رواج یافت، «اشتلم‌گویی» بوده. نسخه‌ی شعاع یکی از بهترین نسخه‌های تعزیه برای تعقیبِ سیرِ گوناگونیِ زبانی و اجراییِ تعزیه است.

عباس گوید

من چه گویم یک رگم هشیار نیست
بهر آن یاری که هیچش یار نیست

شمر گوید

وه که عباس بلایی است به جان و تن ما
آتشی هست که سوزد به جهان خرمن ما

به چه تدبیر نمایم ز برادر دورش
تا فرارد علم فتح وی از مکمن ما

گو ابالفضل سپهدار کمندافکن ما
هله عباس بلارک‌زن‏[۱]‎ شیراوژن ما

زحمت ار نیست درآ ساعتی از خیمه برون
تا نماند به جهان حق تو در گردن ما

عباس گوید

دریغا که شب پادشاهی گرفت
ز دریا به دریا سیاهی گرفت

زمین قیرگون کوه چون نیل شد
ستاره به کردار قندیل شد

چو رخسار زنگی جهان تیره شد
بر آل علی خصم دین چیره شد

شمر گوید

ایها العباس ای جانم به قربان شما
بنده‌ی دیرینه شد از صدق مهمان شما

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا ورآید چیست فرمان شما

عباس گوید

آه واویلا به گوش آمد سروش
زین سروش افتد به جان و دل خروش

این ندا از کیست در پشت خیام‏[۲]‎
کرد ما را از نهیبش تلخ‌کام

این سیاهی چیست وین غوغا ز کیست
راستی محض خیال و خواب نیست

می‌روم سوی برادر با شتاب
کاین زمان بیدار باشد یا به خواب

حیف در خواب است چشم انورش
من بلاگردان بالا و برش

عباس با شمر گوید

ای سیاهی تو دلیرانه عجب آمده‌ای
گرد خرگاه شهنشاه عرب آمده‌ای

راستی گو عجبا کیستی و نام تو چیست
از چه گستاخ و جسور از چه سبب آمده‌ای

شمر با عباس گوید

عجبی نیست که من در دل شب آمده‌ام
شمر ذی‌الجوشنم این جا به ادب آمده‌ام

مدتی بود که جویای تو بودم از مهر
اینک از روی شفقت نه غضب آمده‌ام

داشت با ما چه قرابت ز نسب مادر تو
به هواخواهی آن نام و نسب آمده‌ام

عباس با شمر گوید

منم عباس شیراوژن کمندانداز و پیل‌افکن
جهان‌جوی و جهان‌گیر و جهان‌دار و جهان‌داور

مگر عباس نشناسی مگر از شیر نهراسی
مگر خناس و وسواسی که بفریبی مرا ایدر

شمر گوید با عباس

ندیدی صولت پیلان نکردی پنجه با شیران
نگشتی غرقه در عمان نهشتی دست در آزر

نبینی موج دریا را نبینی فوج اعدا را
ببین اوج ثریا را سنان پیوسته سرتاسر

به چشم کم مبین بازم که فردا رخش کین تازم
به عون و جعفر و عباس و قاسم، اکبر و اصغر

چو شاه افتاد لب‌تشنه نگیرم خنجر و دشنه
روم با چکمه بر سینه شکست آرم به عرش اندر

بتازم اسب کین بر شه بسوزم خیمه و خرگه
بدرّم گوش مهر و مه بگیرم از زنان معجر

عباس گوید به شمر

برو ای شمر کم گو این فسانه
که گیرد آتش خشمم زبانه

مکن تهدیدم از کشتن که ما را
شهادت شد حیات جاودانه

چه‌سان دست از برادر می‌کشم من
امام انس و جن شاه زمانه

مرا مادر کنیز مادر اوست
منم چون بندگان بر آستانه

روم گردم به دورش چون غلامان
همانا خفته بر بستر شهانه

برادرجان بخوابی خوش که عباس
کند جان را به قربانت شبانه

مرا خواهد فریبد شمر مردود
معاذالله دهم گوش این فسانه

همی گویم جوابش لن‌ترانی
اگر خواند به گوشم صد ترانه

(در نسخه‌ی اصلی دو ورق از متن افتادگی دارد)
 

شمر گوید

بسی داد عباس طول کلام
نیفزود بر علم ما والسلام

حسین زینت عرش داور بود
بلا شبه سبط پیامبر بود

جگرگوشه‌ی حیدر و فاطمه است
مپندار ازو در دلم واهمه است

نترسم ببُرم به خنجر سرش
کشم قاسم و اکبر و اصغرش

تو هم گر به او یاری ای بی‌همال‏[۳]‎
مهیا شو اکنون برای جدال

عباس گوید

مبر پیش من نام جنگ و جدال
که زادم ز مادر برای قتال

عنان بازکش زین تمنای خام
که سیمرغ را کس نیارد به دام

هم‌اکنون چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ

* مجلس تعزیه‌ی شعاع سال ۱۲۷۵، نسخه‌ی شماره ۱۳۸۶۲-۵ فارسی، انتقالی از کتاب‌خانه‌ی پهلوی به کتاب‌خانه‌ی ملی.

  1. ۱. نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. [⤤]
  2. ۲. خیمه‌ها [⤤]
  3. ۳. بی‌همتا، بی‌شریک [⤤]