کارت شما سوراخ می‌شود

هادی آذری

یک تجربه

چند روايت درباره‌ی ‌«انصراف از دانشگاه»

تعادل دو کفه‌ی ترازو مدام تغییر می‌کند. لحظه‌ای کفه‌ی راستی می‌رود بالا و لحظه‌ای دیگر کفه‌ی چپی. هر آن که یکی از کفه‌ها سنگین‌تر شود و زبانه‌ها از تقلا بایستند، دیگر تمام است. ترازوی ذهن آرام ‌می‌گیرد و تصمیم گرفته شده. گاهی تقلای کفه‌ها کم است و نتیجه زود مشخص می‌شود اما گاهی چنان کفه‌ها هم‌وزن‌اند که زمان می‌بَرد تا شاهین ترازو عدد مشخصی را نشان دهد. تصمیم به انصراف، تصمیم آسانی نیست. هر دو کفه جزئیات قابل توجهی دارند. هرقدر کفه‌ی شرایط سخت و رشته‌ی نامناسب و دانشگاه نامطلوب و... سنگین باشد، به همان اندازه در کفه‌ی روبه‌رو، یک‌سال پشت کنکور ماندن و کتاب‌های طبقه‌بندی شده‌ی تست و احیانا سربازی نشسته. ممکن است ماه‌ها زمان بگذرد تا آدم به آن تعادل هرچند ناپایدار برای تصمیم‌گیری برسد. حتی گاهی ممکن است این نوسان تا فارغ‌التحصیلی ادامه داشته باشد. همین است که بیشتر لحظه‌های یک دانشجوی مردد قبل از امضاکردن برگه‌ی انصراف، به سبک‌وسنگین‌کردن می‌گذرد. تلاش نویسنده‌های یک تجربه‌ی این شماره در جهت ثبت این چالش و کنکاش درونی بوده است. روایت‌های این شماره تجربه‌ی آن دسته از دانشجویانی است که به‌نحوی درگیر نوسان کفه‌ها و سبک‌وسنگین کردن‌ها بوده‌اند یا حتی عده‌ای که فراتر رفته‌اند و درنهایت پای برگه‌ی انصراف را امضا کرده‌اند و رفته‌اند سراغ کارها و راه‌های دیگر.