کارت شما سوراخ می‌شود

هادی آذری

یک تجربه

حرف انتخاب واحد ترم جدید بود و هماهنگیِ این‌که کلاس‌هایمان را باهم برداریم. سمیرا هم بود ولی طبق عادت معمولش ساکت بود. بچه‌ها بلد بودند آن‌قدر سوال‌پیچش کنند تا آخر نخود از دهانش بپرد. نخود از دهانش پرید و صاف خورد توی ذوق‌مان. «چی؟ انصراف از دانشگاه؟ ‌شوخی می‌کنی؟» حوصله‌ی بحث‌ها و توجیه‌های بچه‌ها و سمیرا را نداشتم. ذهنم را کشیدم به گوشه‌ای و به‌یاد آوردم سمیرا را اولین‌بار روز ثبت‌نام دانشگاه دیدم. روز ثبت‌نام، همه‌ی بچه‌ها از شهرستان با چمدان‌هایشان و خانواده‌هایشان آمده بودند توی هشتی دانشکده منتظر ایستاده بودند تا نوبت‌شان بشود. آن روز پدرم مرا رساند و گفت ثبت‌نام که تمام شد زنگ بزن. تنها بودم. گوشه‌ی هشتی نشسته بودم و به حرف‌های آدم‌ها گوش می‌دادم. پدرومادرهایشان راجع به شرایط خوابگاه می‌پرسیدند و بچه‌ها به هرکس می‌رسیدند، می‌پرسیدند که از کدام شهر آمده. یادم می‌آید یکی از من هم پرسید گفتم اهل همین شهرم. سمیرا هم همین را گفت و من گوشم تیز شد. سمیرا همان روز هم خیلی اخمو بود. خیلی حرف نزد ولی من از روزی که خبر قبولی‌ام رسید چیزی فراتر از خوشحال بودم. همان رشته‌ای که می‌خواستم. سمیرا راضی نبود. خودش می‌گفت دوسال پشت کنکور مانده و امسال هم حسابی حالش گرفته شده.

بعد از دوسال در آستانه‌ی ترم جدید بودیم که سمیرا خواست خودش را عقب بکشد. هرکار کردم نتوانستم درکش کنم. همه‌ی ما عاشق رشته و دانشگاه‌مان بودیم ولی سمیرا در این دوسال هر ترم در مرز مشروطی بود و نارضایتی از همه‌ی زندگی‌اش می‌بارید. انگار مرغ یک پا داشت. هرچی توی گوشش می‌خواندیم از گوش دیگر بیرون می‌کرد. دیگر ناامید شده بودیم. ترم جدید شروع شد و سمیرا آمد دانشگاه. یکی از همین روزها زودتر از ساعت نماز، در نمازخانه‌ی خالی نشسته بودم. سمیرا آمد و نشست. به‌قدری حواسش به موبایل صورتی‌اش بود که متوجه من نشد. رفتم کنارش گفتم: «سمیرا تموم شد؟ حکم انصراف رو گرفتی؟» خندید. موبایل را گذاشت کنار و برایم از روزهای تابستان تعریف کرد که حسابی فکرهایش را کرده، برایم گفت دل مادرش راضی نیست ولی قول داد رضایتش را جلب کند. گفت که دیگر نمی‌خواهد رشته‌ای را که دوست ندارد ادامه بدهد و در آخر برایم گفت که عاشق شده و دارد نامزد می‌کند. عکسش را نشانم داد و حتی گفت که نامزدش هم می‌خواهد رشته‌اش را عوض کند. شاید دوتایی باهم یک روزی بروند دانشگاه… شاید.