حکایت یلدا

روح‌اله گیتی‌نژاد

حکایت یلدا

روایت دوم

بلوک A واحد ۱۲

هنری کارتیه برسون خالق لحظه‌ی قطعی می‌گوید که تنها در یک لحظه است كه عكاس می‌تواند رويدادی را به تصويری ماندگار تبدیل کند. لحظه‌ای که رويدادها خودشان با ضرباهنگی ساختار آن را به عکاس نشان می‌دهند. اما آیا برسون نازنین هیچ فکر کرده که در لحظه‌ی مهجور و طفلکیِ بعد از آن لحظه‌ی مشهورِ قطعی‌اش بر سر سوژه چه می‌آید؟ ظاهرا همه‌چیز تمام می‌شود، هیچ. اما در پشت‌وپسله‌های این پوچی و نیستی و سیاهی، اصلی‌ترین ماجرا یعنی بعد از واقعه را می‌شود به تصویر کشاند. یعنی همان لحظه‌ای که من آن را به کسری از ثانیه بعدترش ارتقا دادم و نامش را گذاشتم «آنی پس از قطعیت»، لحظه‌ی من که در این گاهِ نمایش به آن می‌پردازم و وسیله‌ی ثبت این لحظه دوربین لوبیتل وفادارم بوده و آگراندیسور قدیمی روسی‌ام. در زمانه‌‌ای که فاجعه‌ی تکنولوژی، مرگ هنر را رقم زده و به‌قول بنیامین در عصر تکثیر مکانیکی با هر اسباب‌بازی دیجیتالی در دست هر کودکی، عکس‌های بی‌ارزشی ثبت می‌شوند که هزاران‌هزار قطعه از آن‌ها به گرد پای قابی سیاه‌وسپید از عکس‌های غیرقابل‌قبولِ آدامز و برسون هم نمی‌رسند، منِ عکاس با ریه‌های زخم از داروی ثبوت، هنوز دل به تاریکی تاریک‌خانه و دوربین لوبیتلم بسته‌ام که کنار پنجره بر سه‌پایه‌اش حاضربه‌یراق ایستاده و سیم دکلانشور از آن آویزان است.

و اما این نمایشگاهِ تک‌عکس، داستان یک لحظه است در ابدیتِ شبِ بلندِ یلدای تنهایی من. عکاسی که جز به تصویر، عادت به نمایاندنِ خود ندارد و دلکِ کوچکش برای ثبت لحظه بر نگاتیو می‌تپد و دست ناتوانش به نوشتن ناآشناست. «آنی پس از قطعیت» پر از نسبیت است، لبریز از تفسیر و تاویل. لحظه‌ای که هیچ‌چیز در آن معلوم نیست و همه‌چیز ظاهرا سیاه و سخت و مخروب اما پر از داستان است. شاید منتقدانی بر من تازیانه بزنند که این تصویرِ بی‌همه‌ی خالی و سیاهِ توی قاب چیست و من تمام‌قد در برابرشان می‌ایستم و می‌گویم این لحظه‌ای‌ست که اصل است و به قول شازده‌کوچولوی همه‌ی ما، آن‌چه اصل است از دیده پنهان است. لحظه‌ای که ظاهرا پرده‌ها کشیده می‌شوند اما در پس پرده زندگی ادامه دارد مثل دانه‌های انار که اصل‌اند در پساپشتِ پوسته‌ای ضخیم.
 

متن کامل این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌ام، دی ۱۳۹۲ بخوانید.