ارباب تیشه‌ها

حامد بادامی

یک نفر

به بهانه‌‌ی روز کارگر

دمپایی‌های پلاستیکی زرد و شلوار پارچه‌ای مشکی‌اش را که در نظر نگیری، با آن عضله‌های ورزیده می‌تواند جای قهرمان‌های زیادی باشد. کافی است در لباس‌های دیگری تصورش کنيد تا آدم دیگری بشود؛ بشود بدلکاری حرفه‌ای که عوامل پرشمار فیلم، پشت دوربین، حرکات خطرناکش را با چشم دنبال می‌کنند، یا پهلواني که وسط یک میدان بزرگ در میان حلقه‌ی جمعیت مسحور، معركه مي‌گيرد، يا ورزشکاری که روی خرک‌حلقه‌ به طلای المپیک فکر می‌کند، يا ماجراجويي که در حضور نماینده‌ی گینس، سنگ به دندان می‌گیرد و رکورد جا‌به‌جا می‌کند و بعد در میان ذوق‌ و تشویق تماشاچی‌ها رو به دوربین بازو می‌گیرد و لبخند می‌زند.

اما زندگي نادر فلاح، آرام‌تر و خلوت‌تر از اين‌هاست؛ در اين معدن گچ روستاي رباط‌نمكي خرم‌آباد، تماشاگر چندانی برای هنرنمایی‌هایش ندارد. حتی کارگر دیگری هم نیست که از زور بازویش تعریف کند يا سر قدرت بدنی با او کل بیندازد. از همان صبح که می‌آید سر كار، تنهاست چون آن‌قدر پرزور و كاري است که یک‌تنه به‌جای سه کارگر کار می‌کند؛ سنگ‌ها را مي‌شكند، با دست و فرغون جابه‌جا مي‌كند، گونی‌هاي گچ‌ سفید را پشت کامیون بار می‌زند و... آخرِ وقت هم مزد سه کارگر را از صاحب‌كارش می‌گیرد و می‌رود تا صبح فردا. هركس بود لابد از سختي و يك‌نواختي كار مي‌ناليد و غرغر مي‌كرد يا به بهانه‌هاي مختلف از زير كار درمي‌رفت اما نادر بیست‌وپنج‌ساله، براي جذاب‌كردن كاري به اين دشواري و لذت بردن از آن، راه‌حلي پيدا كرده‌است: هرازگاهی لابه‌لای تیشه‌زدن‌ها و فرغون هل دادن‌ها،‌ برای خودش هنرنمایی می‌کند. فرغون را خرک می‌کند، دیوار را صخره، بيل را ميله‌ي پرش، کابل را بارفیکس و‌ کیسه‌های گچ را وزنه. پيش چشم سنگ‌ها و تيشه‌هاي مبهوت و ميان هياهوي ذره‌هاي گچي كه بی‌صدا برایش هورا می‌کشند و با احترام و تحسین آرام‌آرام روی موها و مژه‌ها و شانه‌هایش می‌نشینند.

ارباب تیشه‌ها
ارباب تیشه‌ها

ادامه‌ی این مجموعه‌‌عکس را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌وسوم، اردیبهشت ۹۳ ببینید.