ورزشها همیشه شکل امروزی را نداشتند، بعضیشان شغل آدمها بودند، زندگی آدمها بودند، همهچیز آدمها بودند. شاطرها، مثل یک دوندهی استقامت امروزی میدویدند؛ از ساعت چهار صبح تا حدود پنج و شش بعدازظهر، حتی تمام روز و شب. داستانهایی نقل شده از شاطرهایی که حتی شبها با چشم بسته هم میدویدند. آنها دوندههایی بودند که برای دوندهماندن باید تن به بازیای همگانی میدادند.
شاطر در لغت به معنای زیرک و چابک است. بعدها نانواها را هم شاطر صدا کردند شاید چون مدام در جنبوجوش هستند. اما در دوران قدیم و در دربارها، شاطری معنای دیگری داشت. شاطر مردی بود که میتوانست ساعتها بیخستگی اینسو و آنسو بدود و همیشه در پیشگاه، گوشبهفرمان حاضر باشد. شاطر در پیشِ اسب شاه و صاحبمنصبان میدوید، راه را بازمیکرد، مردم را خبر میکرد که از جلوی راه کنار بروند. مهمترین کارشان اما در زمانهی کفتر و کاغذ و پیغامِ راهِدور، رساندن نامههای فوری بود. توصیفِ ژان شاردن، جهانگرد و تاجر فرانسوی از شیوهی انتخاب شاطرباشیِ پادشاه، دستکمی از مسابقات قویترین مردان امروز ندارد.
روزی که شاهسلیمان به تختِ پادشاهی برآمد، منسوبان دستگاهِ سلطنت و درباریان به افتخارِ آغازِ پادشاهیاش نمایشهای جالب و خوبی ترتیب دادند و چون دربارهی جشن شاطر نیز مطالب خاطرپسند و شیرینی عرضه داشتند، فرمان داد وسایل نمایشِ آن را نیز به طرز باشکوهی فراهم آورند و اجرا کنند.
تفنگچیباشی که در آن روزگاران ازجمله مقربان درگاه بود، شب پیش از روز نمایش، شاطر را به حضور شاهنشاه برد و شاه وعده فرمود اگر وی از عهدهی امتحان مقرر برآمد، به سِمتِ شاطری دربار پذیرفته خواهد شد و یک دست خلعت کامل نیز به وی داده میشود و اجازه داد ساعتِ چهارِ روزِ بعد به دویدن آغازد، و این ارفاقی دربارهی او بود زیرا قبلا قرار بود از صبح کاذب به دویدن بپردازد و ساعت چهار، یکساعت پیش از دمیدن صبح کاذب بود. به فرمان مسؤولان برگزاری جشن، صاحبان خانههای مسیر شاطر و دکانداران، جلوی دکانها و خانههای خود را آذینبندی کردند و نوکران سراسر راه را جارو و آبپاشی نمودند. همهجا پاکیزه و تزیین شده بود. سراسر میدان شاه اصفهان همانند سالنِ بال، خلوت و تمیز بود. جلوی درِ بزرگِ کاخ، پوشی به طول هشتاد و به پهنای سیپا و ارتفاع مناسب، روی پایههای مطلّا برافراشته بودند. پیرامون چادر و طرفی که رو به کاخ و طرفِ آمدنِ شاطر بود، باز بود. سراسر جدار داخلی پوش را با قالیهای گرانبها و پارچههای زربفت همانند آستر پوشانده بودند و در قسمت پایین چادر، قالیِ بزرگِ یکپارچهی گرانبهایی گسترده بودند. روی این قالی پرقیمت، بالشهای زربفت قرار داشت. از بالا تا پایین پایههای خیمه منگولههایی که شاطرهای دربار به منظور تقویت روحیهی خود هنگام دویدن به سر و کمر خود میآویزند، آویخته بودند.
ده یا دوازدهنفر از شاطرهای مخصوص دربار همه ملبّس به لباسهای گرانبها که جامهی هرنفر به رنگی و آرایشی جداگانه بود، به بزرگانی که دعوت شده بودند ادای احترام میکردند.
دستهای از افراد گارد شاهی بر درِ پوش آمادهی خدمت بودند و نگهبانان سلطنتی در تمام راههای ورودی میدان بهصورت فشرده صف بسته بودند. روبهروی در بزرگِ کاخ، نُه فیل که همه غاشیههای گرانقیمت داشتند و دست و پا و گردن و پهلویشان به چندان زنجیر و تزیینات نقره آرایش یافته بود که هیچ حیوان پرزوری قدرت کشیدن سنگینی آنها را نداشت، برپا ایستاده بودند. هریک از فیلها فیلبان مخصوص داشت و همهی آنان ملبّس به لباس فیلبانان هندی بودند. بزرگترین و تنومندترین فیلها برای سواری شاهنشاه تزیین و آماده شده بودند. بر پشت این فیل بهجای زین و سازوبرگ، تخت سقفداری تعبیه کرده بودند.
جز اینها در انتهای ضلع جنوبی میدان، بعضی جانوران درنده که برای شکار تربیت شده بودند مانند شیر، یوزپلنگ، ببر، گربهی وحشی و امثال این درندگان دیده میشد.
در انتهای قسمتِ شمالی میدان، گروههای دیگر از نمایشدهندگان و شاطران دیگری که آنان نیز برای پایکوبی و دستافشانی آماده بودند، دیده میشدند. گروه شعبدهبازان، معرکهگیران، خیمهشببازان، شمشیربازان هم بودند.
سراسر طول گذرگاه شاطر که بیشتر آنها مسقّف بود به وضع جالبی مزیّن شده بود. همهی دکانها را با آویختن پارچههای گرانبها و قالیهای نفیس زینت داده بودند. برخی از آنها را با نصب انواع اسلحه بهصورت انبار تسلیحات درآورده بودند و میان آنها کتیبهها و شعارهایی تعبیه کرده بودند. هربار اندکمدتی پیش از آنکه شاطر از آن کوچهها بگذرد، آنها را از نو آبپاشی و با گُل تزیین میکردند. تیپی از افرادِ هندی که شمارشان از دو تا سههزار بود در یک قسمتِ میدان، و فوجی از ارامنه که عدهشان به همین اندازه میرسید در قسمت دیگری از میدان ایستاده بودند. صف زردشتیان و یهودیان در جای دیگر میدان بود.
شاطر پیراهن ساده و نازکی از جنس کتانِ سیمتار که رانهایش را نیز میپوشاند، بر تن داشت. افزون بر آن، پارچههای چندلا که روی شکمش تا خورده بود، سینه و پهلوهایش را محکم در خود پیچیده بود. پایافزارش شبیه کفش نوکرها بود. کلاه سادهاش که با سه یا چهار پَرِ کوچک و سبک تزیین یافته بود، تا روی گوشهایش پایین آمده بود. روی کلاه و گردن و بازو و سینهی شاطر چندین تعویذ و طلسم آویخته بود.
وقتی شاطر به حرکت درمیآمد شانزده تا بیست تن از شاطرهای بزرگان، پیشاپیش یا در دو طرف او به نوبت میدویدند. همچنین در جلوی وی بیستوپنج تا سینفر سوارکار به حرکت درمیآمدند. بعضی از آنان از اعیان و اشراف بودند و دویست قدم جلوتر از همه اسب میتاختند. اینان به منظور مزید جلال و شکوه نمایش در مراسم شرکت میکردند، نه برای گشودن و منظم کردن راه. پیک مخصوص پادشاه نیز در تمام طول مسیر و در تمام دفعاتِ رفتوآمد شاطر را همراهی میکرد تا شاهد کارش باشد.
مردم در تمام مدتی که شاطر میدوید به صورت و بازوان و ران و ساقِ دست و پایش گلاب میافشاندند تا خنک شود و طراوت و شادابیاش را بازیابد. از راست و چپ و جلو و دنبال، بادش میزدند و این کار را چنان سریع و منظم انجام میدادند که با اینکه همواره سراسر راه پر از انبوه سواره و پیاده بود، هرگز مانعی برای دویدن شاطر پیش نمیآمد.
زبان همهی تماشاگران به تمجید و تحسین شاطر گویا بود. برای موفقیتش نذرها و نیازها میکردند و با صدای بلند به درگاه خدا و پیغمبران التماس میکردند که به او توفیق بدهند. اعیان و اشراف که به او میرسیدند، نویدش میدادند که صاحب جاه و عزت و مکنت خواهد شد.
یادم رفت بگویم بر ستونی که نشانهی پایان مسیر بود، تیرهایی که باید بیاورد بر روی حمایلی نصب شده بود و در همانجا چادری افراشته بودند.
وقتی شاطر نخستینبار از جلوی کاخ دویدن آغاز کرد، ضمن دویدن به جهش و پرش پرداخت و دستهایش را مانند شمشیربازان به حرکت درآورد و به بدنش تابوپیچ انداخت.
اولدورِ رفتن و برگشتن را بدینسان بدون توقف به پایان رساند اما ضمن دویدن در دورهای بعد، لحظاتی برای تازهکردن نفس درنگ کرد و وقتی به چادری که تیرها در آن بود داخل میشد، دو شاطرِ زورمند بازوانش را میگرفتند، روی فرش مینشاندند، شربت یا مقوّی دیگری به وی میخوراندند و عطری پیش شامهاش میگرفتند تا مشام جانش تازه شود.
مقارن این احوال، شاطر دیگری از دست یکی از ماموران شاه تیری میگرفت و به پشت شاطر نصب میکرد. درازی این تیرها بیش از یکپا و ضخامتش افزونتر از یک قلم تحریر نبود. شاطر در مدت ششساعت ششبار تا محل ستون نشانه دوید و بازگشت اما رفتوآمدش در دفعههای بعد، وقت بیشتری میگرفت.
چنانکه یاد کردم بزرگان دربار یکی پس از دیگری یک یا چندبار همراه شاطر، اسب میتاختند. شیخعلیخان حاکمِ بزرگترین و مهمترین ایالات ایران با اینکه پیری شصتساله بود، پنجبار شاطر را با اسب مشایعت، و هربار اسبش را عوض کرد. صدراعظم نیز با اینکه همانند شیخعلیخان پیر بود، سهبار همراه شاطر اسب تازاند.
شاهنشاه دستور داده بود دوازده تن از بزرگان صاحبمقام دربار نیز هرکدام یکبار با اسب، شاطر را مشایعت کنند. در هفتمین دور دویدنِ شاطر که حرکتش بهسبب شدت تابش خورشید و حرکت شن در فضا، اندکی به سستی گراییده بود، من نیز وی را مشایعت کردم و بااینکه چنانکه گفتم لختی آهستهتر میدوید، ناچار بودم اسبم را چهارنعل بجهانم تا از او دنبال نیفتم.
وقتی که شاطر در دور ششم حرکت به میدان نزدیک شد، شاه جلوی چادر آمد تا رسیدنش را تماشا و او را تشجیع و ترغیب کند، و آنگاه که هشتمین دور دویدنش را به پایان رسانید، سی سینی بزرگ زرین پر از خوراکیهای شیرین و مطبوع برای پذیرایی شاطران به چادر آوردند. و سه ساعت بعدازظهر شاهنشاه برابر پنجرهی یکی از کلاهفرنگیها که مسلط و مشرف بر میدان بود نمایان شد. در آن وقت همهی دستهها و گروهها که برای هنرنمایی با وسایل هنری خود آماده بودند، بدون توجه به تماشاکنندگان نمایش را آغاز کردند. جانوران حاضربهپیکار به جنگ پرداختند. بندبازان، شعبدهگران، شمشیربازان، حقهبازان، هردسته جداگانه در جایی که بودند به هنرنمایی پرداختند. باری، شگفتانگیزترین بازیهای سرگرمکنندهی جهان در میدان شاه به منصهی ظهور درآمده بود. این نمایشهای متنوع زیبا چنان همزمان و در نهایتِ مهارت اجرا میشد که تماشاگران متحیر بودند به کدامیک بنگرند. گرچه همه تماشایی بود اما بیشتر مردم به دیدن جنگ جانوران درنده پرداختند. نبرد شیر یا پلنگ با گاوانِ نر و گاومیشها، پیکار گرگها و قوچها و خرسها مخصوصا بسیار جالب و تماشایی بود. نبرد گرگها بهصورتی دیگر بود: آنها روی پاهای خود بلند میشوند، با دستشان به حریف حمله میبرند و تا آنها را از هم جدا نسازند، همچنان باهم میجنگند اما چون این جانور درنده سنگین است، برای تحریککردنش به مبارزه، باید او را به خشم آورند. برای این کار سر طناب درازی را محکم به پایش میبندند و آنگاه بچه یا نوجوانی را به او نشان میدهند. گرگ برای دریدن و بلعیدنش از جای میجهد و حمله میکند اما پیش از آنکه به هدف برسد، طناب را میکشند و مانع پیشرفتش میشوند. بدینسان جانور را سخت خشمگین میکنند.
جشن شاطر بدینسان خاتمه یافت که شاه ساعت پنج بعدازظهر بر اسب نشست و به طرفی که شاطر میآمد روان شد. نزدیک دروازهی حومهی شهر او را دید. شاطر به محض دیدن شاه برای نمایاندن اینکه همچنان به نیروست، کودکی را بر دوش خود گرفت و همچنان میدوید. غریو تحسین و آفرین تماشاگران، به دیدن این منظره در فضا پیچید. شاه با صدای بلند و رسا رو به شاطر کرد و فرمان داد برای او خلعت بیاورند. خلعت شامل یک دست لباس کامل گرانبها از پا تا سر بود و همچنین مبلغ پانصدتومان که معادل بیستودو هزار لیور است. همچنین منصب شاطرباشی یعنی ارشد شاطرها را که یکی از مشاغل مهم و پردرآمد است به وی ارزانی داشت. همهی بزرگان نیز به نوبهی خود تحفه و هدیهای به او دادند.
گفتنی است بااینهمه کوشش و زحمتی که شاطر موصوف تحمل کرد، برخی بر این عقیده بودند که وی شاطر ورزیده و زرنگی نبود، زیرا نتوانسته بود دوازده تیر را در مدت دهساعت بیاورد و این کار را در چهاردهساعت انجام داده بود. میگفتند در زمان پادشاهی شاهصفی، شاطری بوده که دوازده تیر را در مدت دوازدهساعت آورده بود.
* سفرنامهی شاردن ترجمهی اقبال یغمایی جلد دوم انتشارات توس ۱۳۷۴