از صبح که پا از خانه بیرون میگذاریم دور و برمان دیالوگهای زیادی در گذرند. دیالوگهایی با داستانهای پنهان. در صف، اتوبوس، اتاق انتظار، آرایشگاه و حتی پیادهرو. کافی است خوب شنیده شوند، آنوقت قوهی تخیل هر داستاننویسی را بهکار میاندازند. سرصفحهی یک گفتوگو که پیش از این دوبار با موضوع گفتوگوهای تاکسی در مجله چاپ شده بود، در شمارههای آینده یکی از سرصفحههای ثابت خواهد بود. هربار با محوری مشخص. اینبار محور همهی گفتوگوها بچهای است که خواهد آمد. این گفتوگوها مستند مکتوب شدهاند و تنها نامها تغییر یافتهاند.
بيمارستانی در غرب تهران/ کلينيک زنان
زن و شوهر جوانی منتظر نوبتشان روی صندلی نشستهاند. زن حامله است و بزرگی شکمش نشان میدهد نزدیک زایمانش است.
مرد: چیکار میکنه مگه؟ فوقش یه آمپول میزنه دیگه.
زن: میترسم.
مرد: ترس طبیعیه.
زن: آخه من کلا میترسم. آمپول فشار هم میخواد بزنه.
مرد: مگه چقدر میترسی؟
زن: زنه جیغ میکشید.
مرد: دکتر گفت بیحسی میزنه.
زن: آمپول فشار میگن درد داره. اینقدر حرف میزنی، من بیشتر میترسم.
مرد: قابل تحمله حتما. اگه نبود اینقدر زنا نمیتونستن طبیعی باشن.
زن: آزمایشهام دستته؟
مرد: آره.
زن: صندلیهاشون رو دیدی؟
مرد: نه.
زن: هنوزم نمیخوای بیای باهام؟ دکتره گفت الان هم بگی میشه. فقط باید اتاق زایمان رو عوض کنن.
مرد: نه بابا. من میترسم.
بيمارستانی در مرکز تهران/ لابی
دو زن از آسانسور پیاده میشوند. اولی پوست تیره و لبهای کلفت دارد. حدود سيوپنجساله بهنظر میرسد. با روسری سبز بلند، پیراهن نارنجی و شلوار سرخابی با پاچههای پولکدوزی. زن دوم تقریبا چهلساله است. چادری است و زیر چادرش مانتو و مقنعهي سرمهای پوشیده. برخلاف زن اول که صدای بلند و لهجه جنوبی دارد، زن دوم آرامتر حرف میزند.
اولي: توي بندر هم انجام میدن اما دکتراش به خوبی اینجا نیستن. ترسیدم اینهمه پول بدم بعد بگم چون نیومدم تهران، نشد. الان دیگه میدونم همهی کارا رو کردم. شوهرم هم گفت بریم تهران. الان سهتومن فقط پول غذا و هتلمون شد. پرواز هم شد. من که دوازدهتومن دادم، سهتومن هم بیشتر بدم خیالم راحتتره. دیگه هرچی خدا بخواد اما این دکتره خیلی کارش خوبه.
دومي: آره من هم خیلی پرسیدم. همه همین رو گفتن.
اولي: اگه نمیاومدم خونوادهي شوهرم میگفتن خسیسی کردی، خرج نکردی، نشد. بار اول تو بندر انجام دادن نشد. میگن بار اول معمولا نمیشه.
دومي: من بار اولمه. هزینهش خیلی سنگینه برامون.
اولي: ایشالا همین یهبار میشه. اون شهرستان بوده که نشده. این دکتره خیلی خوبه.
دومي: آره من هم خیلی پرسیدم.
اولي: حالا اومد از خودش بپرس. یکی از فامیلای شوهرم هم پیش همین آیویاف کرده. سهقلو داره. الان دوسالشونه.
دومي: سهقلو خیلی سخته. هزینههاش هم زیاده.
اولي: آره دیگه. هرچی خدا بخواد.
دومي: تو بندر هزینهها کمتره؟
اولي: نه بابا. شیرخشک و پوشک که مثل اینجاست. لباس فقط ارزونتره.
دومي: همون لباس خیلی میشه. من یه شلوار همینطوری براش خریدم شصتتومن.
اولي: زود هم کوچیک میشه براش. خواهر من نصف لباسای بچهش رو یهبار هم تنش نکرد.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی پنجاهم، آذر ۹۳ ببینید.