فقط نوشتن واقعی است

گفت‌وگو

دوستداران ادبیات هرسال چشم‌انتظارند تا ببیند اعضای آکادمی نوبل این‌بار دست روی کدام نویسنده می‌گذارند. از ماه‌ها قبل حدس وگمان‌ها آغاز می‌شود، بالاخره نوبت به موراکامی می‌رسد یا نه؟ نویسنده‌های آمریکایی باز هم نادیده گرفته می‌شوند؟ این‌بار هم با انتخاب نویسنده‌ای به‌نسبت «کم‌اهمیت» و گم‌نام غافل‌گیرمان می‌کنند؟ امسال نوبل ادبیات به پاتریک مودیانوی فرانسوی رسید. مودیانو در ایران نامی آشناست، کم‌وبیش تمام کتاب‌های مهمش حتی با چندین ترجمه به فارسی منتشر شده‌اند. در گفت‌وگوی پیشِ‌رو او از انگیزه‌هایش برای نوشتن می‌گوید، از درون‌مایه‌های کتاب‌هایش که همیشه هم آگاهانه ساخته نشده‌اند و از نسبتش با ادبیات فرانسه.

آیا هرگز پیش آمده که نگاهی به عقب بیندازید و تکامل و تحول آثارتان را بررسی کنید؟
برگشتن به عقب، کاری است که سعی می‌کنم از آن اجتناب کنم. می‌ترسم به این نکته پی ببرم که همیشه یک چیز نوشته‌ام. پیش آمده که موقع تصحیح یک متن، متوجه شده‌ام که تقریبا همان صحنه را در کتاب قبلی هم نوشته‌ام. بعضی چیزها بی‌آن‌که آدم بفهمد، برمی‌گردند. دلم نمی‌خواهد زیاد با این موضوع روبه‌رو شوم، دلم نمی‌خواهد زیاد به آن فکر کنم، چون احتمال دارد فلجم کند؛ اگر به خودم بگویم که همیشه در حال نوشتن یک چیز هستم، احتمال دارد از نوشتن دست بکشم! این خیلی یاس‌آور است. متن‌هایم حس یک کالئیدوسکوپ را به من می‌دهند، با شکل‌های مشابهی که همیشه تکرار می‌شوند. همیشه حس می‌کردم با هر کتاب، خودم را از چیزی خلاص می‌کنم، چیزی را بیرون می‌ریزم تا برای نوشتن چیزی که واقعا می‌خواهم بنویسم، آزادی عمل داشته باشم. اما این اتفاق نمی‌افتد.

شما در دوره‌ای نوشتن را آغاز کردید که ادبیات می‌بایست آوانگارد می‌بود. کتاب‌های شما نسبت به جریان‌های رایج آن دوره می‌توانست به‌طرز منحصربه‌فردی نامتعارف به‌نظر بیاید، منظورم جریان‌هایی مثل رمان نو و گروه‌هایی مثل مجله‌ی ادبی آوانگارد تِل‌کِل یا نشریه‌ی شانژ است.
دوره‌ی عجیبی بود؛ آن موقع نوزده یا بيست‌سال داشتم. از یک طرف، نسل‌ بزرگ دهه‌ی سي بود که هنوز به انتشار آثارشان ادامه می‌دادند؛ یک نسل قدرتمند در ادبیات فرانسه، افرادی که قبل از جنگ ۱۹۱۴ بیست‌ساله یا جوان‌تر بودند، مثل سلین، مالرو، آراگون، مونترلان… این دایناسورهای بزرگ هنوز بودند. بعد از این‌ها، نویسنده‌هایی مثل ژنه و دوراس، افرادی بودند که حوالی ۱۹۱۰ به‌دنیا آمده بودند. همه‌ی دوران رمان نو بعد از این‌ها قرار می‌گرفت. اما افراد نسل من، آن‌هایی که در دهه‌ی شصت بیست‌ساله بودند، بیشتر به علوم انسانی علاقه داشتند تا به ادبیات. از این‌رو، من خودم را در وضعیت ناجوری حس می‌کردم. به‌طور مسلم با نسل دهه‌ی سي نزدیکی بیشتری حس‌ می‌کردم. ولی این دغدغه را نداشتم که خودم را در جریان ادبی آن دوره جا بدهم. مفهوم مجله یا گروه، مثلا آن‌طور که تل‌کل به آن می‌پرداخت، به‌نظرم چیز منسوخی بود: سوررئالیست‌ها قبلا این کار را کرده بودند، آن‌هم به روشی شاید درخشان‌تر. من بیشتر کورمال‌کورمال کار می‌کردم.

با این‌همه می‌توان دید که از جنبه‌‌ای دیگر، شما نویسنده‌ا‌ی مثال‌زدنی هستید؛ نویسنده‌ای که به گفته‌ی آنری روسوی مورخ، «ذات نسل خود» را شرح می‌دهد تا با فشار جنگ جهانی دوم روی نسل بعدی آشنا شویم، نسلی که آن جنگ را از نزدیک لمس نکرده بود.
بله، چیزی از واقعیت را در کتاب‌هایم شرح داده‌ام. شاید از این‌رو که به‌نوعی محصول مستقیم این دوره‌ی آشفته بودم.

در حوادث ماه مه۶۸ شرکت داشتید؟
بیشتر همراهی می‌کردم تا شرکت. به‌ویژه از این‌رو که این جنبش به دانشگاه گره خورده بود و من ترک تحصیل کرده بودم. به‌طرز عجیبی، وقتی دوازده یا سيزده‌ساله بودم نوعی دغدغه‌ی سیاسی داشتم. متن‌هایی می‌نوشتم. این متن‌ها اولین نوشته‌هایم بودند. کمی شبیه هجونامه‌ها بودند؛ متن‌هایی راجع به استالین و کاسترو، چون اوایل انقلاب کوبا بود. حوادثی بود که روی من تاثیر می‌گذاشت، مرگ استالین مثلا. اما این‌ها تناسبی با سن‌وسالم نداشتند. بعدها علاقه‌ی زیادی به جنگ الجزایر پیدا کردم، اما این طبیعی‌تر بود چون آن‌موقع پانزده یا هفده‌سالم بود.

شما همیشه روی بُعد خیالی دوره‌هایی تاکید می‌کنید که در آثارتان بازسازی‌شان کرده‌اید، منظورم سال‌های دهه‌ی چهل یا دوره‌ی جنگ الجزایر است.
فکر می‌کنم هر چیز خیالی گاهی‌وقت‌ها می‌تواند بیشتر به واقعیت نزدیک شود. خیال می‌تواند چیزی از حقیقت را بازگو کند. از این‌رو که می‌توان با نوشتار به چیزی شهودی رسید که می‌تواند حقیقت باشد. از طرفی، به‌رغم همه‌ی فجایع، دوره‌ی اشغال چیزی غیرواقعی در خود داشت.
 

ادامه‌ی این گفت‌وگو را می‌توانید در شماره‌ی پنجاهم، آذر ۹۳ ببینید.

*‌‌ این گفت‌وگو در اکتبر ۲۰۰۹ در ماه‌نامه‌‌ی Le Magazine Littéraire منتشر شده است.