نیکوس کازانتزاکیس، زادهی جزیرهی کرتِ یونان و از معروفترین نویسندگان منطقهی بالکان است؛ منطقهای در جنوب شرقی اروپا، در محل تلاقی فرهنگها و مذهبها و ملیتهای مختلف، که تاریخی پرفراز و نشیب را از سر گذرانده. روایت کازانتزاکیس، که برشی از مصاحبهی او با رادیو فرانسه در سال ۱۹۵۵ است، این میراث کهن و غنی انسانی را در پسزمینهی نوشتهها و داستانهایش قرار میدهد.
جزیرهي کرت از نظر من زیبا و دلپذیر نیست. ظاهرش ساده و بیروح است. زخمخورده از درد و درگیری. جایی میان اروپا، آسیا و آفریقا. جغرافیایی که سرنوشتش چنان رقم خورد که تبدیل به پلی میان این سه قاره شود. بهاینترتیب، کرت اولین سرزمین اروپایی بود که آفتاب تمدنی که در شرق زاده شده بود در آن طلوع کرد. من در سرزمینهای کهنی که سختیهای فراوانی را پشت سر گذاشتهاند، درخششی جادویی ميبينم. گویی پس از محو شدن مردمی که روی آن زمین سختی کشیدند، گریستند و عشق ورزیدند، چیزی آنجا باقی مانده است. شدت این درخشش در کرت مثالزدنی است و با قدم گذاشتن بر خاک کرت در شما نفوذ میکند؛ بعد حسی دیگر و ملموستر در شما بیدار میشود. حسی منکوبکننده برای آنها که تاریخ تراژیک چند قرن گذشتهی جزیره را میدانند و به درگیریهای دیوانهواری میاندیشند میان مردانی که برای آزادی جنگیدند و جبارانی که به سرکوب آنها برخاسته بودند. کرتیها چنان با مرگ آشنا شدهاند که دیگر از آن نمیترسند. قرنها زجر کشیدند و بارها ثابت کردند که حتی خود مرگ هم نمیتواند بر آنها غلبه کند و فهمیدند که مرگ لازمهی پیروزی در آرمانشان است؛ که رستگاری در نقطهی اوج ناامیدی آغاز میشود. بله، حقیقت تلخ است ولی کرتیها آن را همچون شهد شيرين مینوشند.
روزی از پیرمردی کرتی پرسیدم: «زندگیات چطور بوده پدربزرگ؟» صد ساله بود با زخمهایی کهنه و چشمانی نابینا. جلوی در کلبهاش آفتاب میگرفت. او، چنانکه در کرت میگوییم، دچار «غرور گوش» شده بود. نمیتوانست درست بشنود. سوالم را باز پرسیدم.
جواب داد: «مثل یك لیوان آب یخ.»
«هنوز هم تشنهای؟»
ناگهان دستهایش را برد بالا و فریاد زد: «لعنت به آنهايي که دیگر تشنه نیستند.»
کرتی بودن یعنی این.مگر ميشد نمادي از آنها نسازم؟