بادِ جهنمیِ جن پیچید توی دشتِ جمعه و در مسیرش بوتههای خار را خم کرد سمتِ خود. انگار غولی سرگشته که از نافِ تابستان افتاده باشد توی دشت، تنوره میکشید و در خاک دورِ خودش میگشت توی ظهر و میگذشت لای شاخههای کُنار و جلوتر توی شاخههای پرخارِ آن بیعارِ پیر گیر کرد و هوهو در آن تکید و درخت را تکاند و هلالهای زردِ آویخته را ریخت و پراکند و رها از میان شاخهها رفت دور و پیچید و گم شد توی جا و ناکجای انتهای دشت.
باد رفت و هیاهو خوابید. با فروکش خاک، دو نقطه ناگهان انگار از پشت بادِ جن ظاهر شدند. پای دیوارِ خراب کمر راست کردند و خاک از سر و روی خود تکاندند. به اینور و آنور نگاه کردند.
«گم شدیم؟»
«نه، همانجا هستیم که بودیم، گم نشدیم.»
«باد زشتی بود.»
تف کرد و گفت: «حسابی خاک خوردیم.»
و گلویش را صاف کرد و باز تف کرد.
آن یکی گفت: «سمبوسهها رو بخوریم گلوت باز میشه.»
دوروبر را نگاه کرد و با همان دست که سمبوسه را گرفته بود به دورتر اشاره کرد گفت: «همینجاها بود. اونطرف. ها، خودخودشه، همون درختِ کُنار!»
پسری که خاک خورده بود، سمبوسهی خودش را درآورد. موهایشان از آب شط و تابش خورشید وزوز شده بود. کیسهی جوراب و شورت خیسشان را به انگشتی بر شانه گرفته بودند. زیرِ زلّ آفتاب به سمبوسههایشان گاز زدند.
این یکی چشمش را مالید و گفت: «جای زشتیه. پرنده پر نمیزنه.»
«بهتر که هیچکس نیست. اون بار هم که اومدم، همینجور بود. با آقام و سردار. بعد دیدم سردار مثل جن یکهو غیب شد. با آقام همینجا زیر این درخت چرخیدیم و دهتا سیگار کشید آقام ولی خبری نبود. نمیدونم چه رازیه که فقط سردار بو میکشه میفهمه کجان. باز که برگشت، یکجوری شنگول بود. دست کشید سرم یک شکلات داد بهم گفت بیا میخوام یادت بدم شکار یعنی چی. دو قدم همین دوروبر که زدیم، برگشتم دیدم آقام غیب شده. گفتم آقام کو؟ گفت اومدیم شکار دیگه! رفته دنبال شکار دیگه.»
صدای خشخشي پیچید و از پشت همان دیوار خراب که داشتند در پناهش حرف میزدند، پیرزنی سیاهپوش بیرون آمد. دلنگدلنگ، کیسهای چاق و پارهپوره را بسته به طناب دنبال خودش میکشید. سر و صورتش پشت روبنده پیدا نبود. ایستاد و بی اعتنا به بچهها زیر لب چیزی گفت بعد چندبار با این دست زد پشتِ دست دیگرش. فوتی کرد و باز چیزی گفت و خمیده راه افتاد. کیسهاش را روی زمین دنبال خود کشید و دور شد. رفت سمت همان درختِ کُنار که پسر به آن اشاره کرده بود.
نالهی محو و گنگی دنبالِ پیرزن پیچید تو هوا.
پسری که گوشهی لبش چرب بود گفت: «بوش رو میشنوم.»
آن یکی که لپش جوش سرخ کوچکی داشت، گفت: «چشمم آب نمیخوره چیزی گیرمون بیاد.»
«وقتی یک چاقوچلهشو گرفتیم میبینی.»
«اینجا هم شرط، سردار زده همهشونو نفله کرده ـ با اون تفنگش!»
راه افتادند. دورتر در دشت، فرفرهی خاک آنی شکل می بست میچرخید و زود محو میشد.
ادامهی این جستار را میتوانید در شمارهی پنجاهوهفتم، مرداد ۹۴ ببینید.
* این متن در ۱۸ دسامبر سال ۲۰۰۰ با عنوان Write, Read, Rewrite در روزنامهی نیویورکتایمز منتشر شده است.
سلام
دو تا سوال : اول اینکه چرا آثار برگزیده جشنواره دوره اول تو مجلات نیست ؟ و دوم انکه چطور میتونم اشتراک مجله داستان رو بگیرم ؟
خواهشا راهنماییم کنید . با تشکر
سلام
آثار برگزيدهي از شمارهي نوروز ۹۴ منتشر شدهاند. آثار نفرات اول تا سوم را ميتوانيد در شمارهي نوروز ۹۴ ببينيد. لطفا براي اشتراك با واحد اشتراك موسسه همشهري ۰۲۱۲۳۰۲۳۲۶۳ تماس بگيريد.
با سلام چرا توی سایت داستانها و مطالب کامل نشون داده نمیشه.آخه من دوس دارم داستانها کامل آورده بشه تا تمام و کمال به روند داستان پی ببرم.