مامانسودی طرفدار وسمه و سرمه و حناست و هنوز سرش را با سدر میشورد. عطاری معتمدی دارد که خود مردک برگهای پیر کُنار بوشهری را میخشکاند. پودرش روی سر، از کپسول آتشنشانی هم بیشتر کف میدهد. انواع شامپوهای سدر و زیتون و رازیانه را قبول ندارد و معتقد است اینها کلک پول است و جمیعشان به همان صابونپیچهای حیوانی نسب میبرند. مدتها طول کشید تا من و بابا، اینترنتی و دستبهکاتالوگ ثابت کردیم این شامپوها و صابونهای خارجی ترکیبات شیمیایی و گیاهی دارند و اجازهي مصرفشان را گرفتیم. البته بیشتر سنگینی این ماجرا روی دوش من بود، بابا حرفش زیاد در رو نداشت از وقتی مامان مچش را گرفت و چند گوله سفیدآب لای زیرپوش، ته دِراورش پیدا کرد. بابای بدبخت تا آمد چاخان کند که اینها از شیرهی فلان درخت تو فلان کشور آفریقایی است و از فلان دستفروش سر فلان چهارراه خریده، مامان گفت سفیدآب که چیزی جز نخاع حیوانی نیست و کنفتش کرد. بابا خیر سرش معمار است اما بعد سیسال هنوز نتوانسته راهپله خروجهای اضطراری از زندگیاش را طراحی کند. مامانسودی بااینکه حریم و قلمرو خصوصی سرش نمیشود و همهچیز را اول با توری ایدئولوژیکش فیلتر میکند حالا چندسالی است سر این چیزهای شخصی کنار آمده. بابا بهجز هر شویندهای حتی برای جوشهای سرسیاه دماغش هم ژل میخرد و اصلا با این کفپاشهای وارداتی صورت میتراشد. صورت زبری دارد و با پنجتیغههاش هم هر بار یکجایی را خون میاندازد. صبح روز بعد از ماجرای استخدام ناکام من توی مجلهي محیط زیست بود که چشمکی زد و به جلسات دونفرهمان دعوتم کرد. صبحها که مامان تو آشپزخانه بساط صبحانه سبزیجات آماده میکرد، هرازگاهی جلسات من و بابا توی توالت برگزار میشد. بابا جلوی روشویی ریش میزد و من در چارچوب در میایستادم. گوشم به پچپچههاش بود اما نگاهم به آشپزخانه مبادا مامان بیاید. آنروز هم رسیدهبود به حلقتراشی که از ته گلو آهسته صدایش را کشید: «بیا برو پیش دکتر قندی واسه کار.» چشمهام چهارتا شد. دکتر قندی دوست قدیمی باباست، عضو آکادمی جراحان پلاستیک است و سر جردن کلینیک دارد. اما تعجم از پیشنهاد همچین کار بیربطی نبود. مامانسودی با دکتر قندی دشمنیِ خونی داشت.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی پنجاهوهفتم، مرداد ۹۴ ببینید.