مدرن، با نماي كلاسيك

تصویرسازی: روح‌اله گیتی‌نژاد

گفت‌وگوی داستانی

گفت‌وگوی داستانی این شماره، به داستان «هفته‌ی بزرگ» از زیدی اسمیت اختصاص دارد. زیدی اسمیت که از مادری جاماییکایی و پدری انگلیسی زاده شده، از مهم‌ترین نویسنده‌های معاصر به شمار می‌رود و این اولین‌بار است که داستانی از او به فارسی منتشر می‌شود. با فرشته احمدی، نویسنده‌ی رمان‌های «پری فراموشی» و «جنگل پنیر» و مجموعه‌داستان‌های «سارای همه» و «گرمازدگی»، درباره‌ی این داستان به گفت‌وگو نشستیم تا بررسی کنیم داستانی که در آغاز ساده می‌نماید، چطور به‌تدریج لایه‌های مختلف پیدا می‌کند و تبدیل به داستانی نو می‌شود.

داستان: شاید بهتر باشد از روایت داستان آغاز کنیم. داستان ویژگی‌های مختلفي دارد که شاید یکی از جذاب‌ترین‌هایش راوی و شکل روایت باشد، همچنين ساختاری نمایشنامه‌ای با چهار پرده، رویارویی شخصیت اصلی با پنج شخصیت دیگر: کافه‌دار، پسرش، مسافر، خانم کتابخانه‌دار و درنهایت هم همسرش. و همه‌ی این‌ها در طول هفته‌ای که خود مرد نام «هفته‌ی بزرگ» را بر آن می‌گذارد، پخش شده‌اند.

احمدی: شما از ساختار نمایشی حرف زدید اما به نظر من بیشتر سینمایی آمد. چون فضاها تغییر می‌کرد اما در هر فضایی که بودیم با همه‌ی آدم‌ها سروکار داشتیم و در ذهن همه‌شان می‌رفتیم،درواقع زاویه‌دیدشان نشان داده می‌شد؛ مثلا می‌گوید مرد به افقی شکوهمند نگاه می‌کرد اما کافه‌دار که برگشت قفسه‌ها را دید، یا نگاه زنِ مسافر به بخار شیشه و نزدیک شدن پسر مرد به کافه که از دید آدم‌های توی کافه نشان داده می‌شود. به‌نظر می‌رسد نماهایی دور و نزدیک داریم که در هر صحنه با زاویه دید آدم‌های مختلف نشان داده می‌شوند. برایم جالب بود که در شروع داستان مرد توی کافه نشسته و به خانه‌اش که آن‌طرف خیابان است نگاه می‌کند و آخرِ داستان ما توی همان خانه‌ایم.اول فضا را از خیلی دور می‌بینیم و بعد از خیلی نزدیک،و درنهایت داستان با زاویه‌‌‌دید زن تمام می‌شود. ویژگی مهم دیگر داستان برای من برون‌گرایی شدید این آدم بود. شخصیت‌های داستان‌هاي ما معمولا خیلی درون‌گرا هستند، به‌خصوص وقتی از زاویه‌ی نمایشی استفاده می‌کنیم، می‌خواهیم از طریق اتمسفر و فضا و گفت‌وگو پی ببریم که درون شخصیت چه خبر است، اما چنين راوی‌های پرحرف و برون‌گرايي هم پیچیدگی‌های خاص خودشان را دارند، چون همه‌چیز را می‌گویند جز چیزی که آزارشان می‌دهد، یاد راوی «بازمانده‌ی روز» ايشي‌گورو می‌افتم که به‌نظرم پرگوترین و کم‌گوترینِ راوی‌هاست، همه‌چیز را می‌گوید جز چیزی که منتظرید حرفش را بزند.

داستان: اين جور راوي‌ها یک معصومیت و بلاهتی هم دارند. این‌که همه‌چیز را می‌گویند جز آن‌چه که باید.

احمدی: درواقع نمی‌توانند درباره‌ی آن چیز خاص حرف بزنند. این هم جالب بود که پیداست این آدم کلاس‌های مشاوره رفته و خوش‌بینی حاصل از آموزه‌های این کلاس‌ها بهش تزریق شده است. سعی می‌کند درس پس بدهد. به هرکسی که می‌رسد خودش را امتحان می‌کند، می‌گوید من خیلی خوشبخت‌ام، حالم خیلی خوب است، حتی قصد دارد خودش هم برود و کار مشاوره کند.

داستان: شما تصوری دارید که این شخصیت قبل از این اتفاق چگونه بوده؟ آیا این مرد زیادی از بقیه جداافتاده نیست؟آدم حس می‌کند يكي است كه بعد سی‌ سال از زندان برگشته، نه کسی که این ماجرای اعتیاد و دزدی و اخراج را از سر گذرانده. برای همین دانستن این‌که مرد قبل این‌ها چطوری بوده کنجکاوی‌برانگیز است.

احمدی: ما شخصیت را در چهارصحنه می‌بینیم؛ یکشنبه، سه‌شنبه، چهارشنبه و جمعه. روز اول به پسرش می‌گوید هفته‌ی بزرگی پیش رو دارم، قرار است سه‌شنبه برود سر کار، چهارشنبه برود کتابخانه و جمعه هم اسباب‌کشی کند. اگر این شخصیت این اتفاقات را از سر نگذرانده بود به گمانم در این چهار موقعیت شاید شکل طبیعی‌تری از رفتار این مرد با آدم‌ها را می‌دیدیم، اما در حال حاضر می‌بینیم که درمواجهه با همه‌ی آدم‌ها یک فرمول را پیاده می‌کند:حرف زدنِ زیاد، از خودش و مسائل خصوصی‌اش، و تاکید بر این‌که خیلی صادقانه حرف می‌زند. چون حتی وقتی به یکی‌شان می‌گوید پسرم دانشگاه هنر می‌رود بعد حرفش را اصلاح می‌کند که دانشگاه هنر نیست و موسسه‌ی هنری‌ است. معلوم است دارد تمام تلاشش را می‌کند از قعر چاهی که در آن افتاده خودش را بیرون بکشد اما همه هم با تردید نگاهش می‌کنند. به‌نظر می‌رسد آدمی بوده با زندگی طبیعی، پلیس بوده و دونده، و بعد سر حادثه‌ای مسکنی می‌خورد که به آن معتاد می‌شود یا قرص‌های ارزان‌تری را جایگزینش می‌کند. به‌هرحال سابقه‌ی بدی به اسم اعتیاد برای خودش درست می‌کند و از همه بدتر هم که قضیه‌ی دوربین‌مخفی و پولی است که دزدیده. درواقع در فرصتی خیلی کوتاه مثل یک خواب بد، زندگی این آدم زیرورو شده. یعنی این اتفاق ناگهانی بوده، سی سال زندان شاید اتفاقا آدم زندانی را در غم و اندوه و شکستش پخته کند و درون‌گرایش کند، اما این همه برون‌گرایی دقیقا به‌خاطر کوتاه‌مدت بودن وضعیت است.دوربین داستان تمام‌مدت سعی می‌کند این آدم برون‌گرا را به ما نشان دهد که همه‌ی زندگی‌اش به‌هم ریخته و خرابکاری‌هایی کرده که جمع کردن‌شان آسان نیست، اما در صحنه‌ی آخر می‌فهمیم که زنش در هر صورت تركش مي‌كرده. این پیچیدگی‌ای است که بدون ادا و اصول در داستان حضور دارد، و درباره‌ی همه‌ی شخصیت‌ها هم صادق است. زن از مدت‌ها پیش دلش می‌خواسته به این نقطه‌ی آزادی برسد ولی بااین‌حال هنوز تردید دارد و چشم‌های پُراشک مرد را می‌بیند و با وجود اين مي‌خواهد مسیر انتخابی‌اش را ادامه بدهد.
 

ادامه‌ی این گفت‌وگوي داستاني را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌وهشتم، شهريور ۹۴ ببینید.