میرزاصالح جزو اولین گروه دانشجویان ایرانی است که در دوران فتحعلیشاه قاجار با سودای کسب علوم و فنون غربی، از طرف دولت روانهی فرنگستان میشود اما سفرش سرنوشت غریبی پیدا میکند. او همراه با چهار جوان ایرانی دیگر به سرپرستی سرهنگ جوزف دارسی انگلیسی، که در تبریز به قولونلخان معروف بود، راه انگلستان را در پیش گرفت غافل از اینکه هیچ هماهنگی خاصی در مقصد صورت نگرفته و آنها قرار است در غربت، سرگردان و بلاتکلیف روزها را شب کنند به این امید که گشایشی بشود و چشمشان به جمال دانشگاههای آن دیار روشن.
میرزاصالح خیلی زود پی برد که دارسی به هر دلیل، نمیتواند یا نمیخواهد کاری برایشان بکند و به امید کارگشایی او نشستن و دست روی دست گذاشتن، بر باد دادن عمر است. پس خودش آستین بالا زد، کفش آهنین به پا کرد و اینجا و آنجا سراغ معلم و دانشگاه را گرفت، تا جایی که سرانجام راه خودش را به آکسفورد هم باز کرد. میرزاصالح به این ترتیب توانست در چهل ماهی که آنجا بود، دو سه زبان را کموبیش بیاموزد و با صنعت چاپ هم خیلی خوب آشنا شود و در بازگشت به ایران هم از دانش و تجربههایی که اندوخته به نحو احسن بهره ببرد؛ از یکسو، مترجم رسمی دولت شد برای گفتوگوها و مذاکرات طولانی میان ایران و روسیه و دیگر دولتهای قدرتمند آن روزگار مانند فرانسه و انگلستان و از سوی دیگر، با آوردن دستگاه چاپ، نخستین چاپخانهی ایرانی را در تبریز دایر کرد و بعد از آن، اولین نشریهی ایرانی را با نام «کاغذِ اخبار» (Newspaper) در تهران منتشر کرد و عملا به پدر روزنامهنگاری و صنعت چاپ ایران بدل شد. میرزا فقط به دانشاندوزی هم بسنده نکرد و در آخرین روزهای حضورش در انگلستان، در ابتکاری بیسابقه با انتشار متنی در شمارهی ۱۱ ژوئیهی ۱۸۲۳ روزنامهی تایمز لندن، از طرف عباسمیرزا، ولیعهد ایران از اروپاییان دعوت کرد که «بهجای آمریکا به ایران مهاجرت کنند و در آنجا به کار کشاورزی، استخراج معادن و ترویج صنعت مشغول شوند با این شرط که بهترین امکانات از سوی دولت ایران در اختیارشان قرار بگیرد.»
متنی که در ادامه میخوانید برشهایی است از سفرنامهی میرزاصالح شیرازی به فرنگ، که از روز حرکت از تبریز (۲۹ اردیبهشت ۱۱۹۴ شمسی) تا روز بازگشت (۱۳ آذر ۱۱۹۷ شمسی) نوشته شده و تنها سفرنامهای است که از اولین گروههای دانشجویی ایرانی عازمشده به غرب، به یادگار مانده است. از این سفرنامه گویا سه چهار نسخهی دستنویس موجود است ولی براساس همین نسخههای معدود، تاکنون چند چاپ و تصحیح مختلف، روانهی بازار کتاب شده. متن پیش رو با نگاه به همهی این چاپها انتخاب شده است.
روز چهارشنبه بیستم شهر جمادیالاولی. بندگان قایممقام دولت علیّهی ایران، این حقیر را خواسته، حکم فرمودند: چون نوابوالا را اراده آن است که چند نفر را به جهت تحصیل علوم فرنگ به همراه قولونلخان فرستاده باشند، از معزیالیه احوال بپرس که کدام از اهالی ایران قابل تحصیل علوم شما است. اخراجات هرکدام چه خواهد بود.
شب نزد قولونلخان رفته، احوال پرسیده، حسبالصلاح معزیالیه شب دیگر مراتب را به خدمت بندگان قایممقام عرض کرده. چون قولونلخان یک نفر از اسامی مأمورین را به اسم میرزا جعفر قلمداد کرده مشارالیه را از حقیقت احوال اطلاع داد و قولونلخان، اسباب خانهی خود را فروخت و کمترین مکنون خاطر خود را، عزیمت سفر را به آقا اسماعیل بروجردی اظهار کرده، مشارالیه اصرار بلیغ در ممانعت این سفر نمود.
روز سلخ شهر جمادیالاولی. به دیدن کرنل دارسی رفته، و عالیجاه میرزا مسعود به دیدن قولونلخان آمده بعد از گفتوگو مذکور ساختند که یک نفر به جهت آموختن زبان فرانسه و انگریز و لاتین و حکمت طبیعی خواهند فرستاد. قولونلخان مجددا از من سوال فرمودند که تو را میل هست که رفته باشی و رخصت میدهی که نام تو را بنویسم. گفتم بنویسید. مالیخولیا پرزور است و از هرحال دلم مایل به تحصیل و سیاحت.
غرهی شهر جمادیالثانی. مطلقا از بندگان خدایگانی حکمی نرسیده که آیا مرا رخصت میفرمایند یا نه. مضطربم. میخواهم عریضه بنویسم که مرا رخصت فرمایند به این مضمون که جواب عریضهی قولونلخان را قلمی نفرمودهاند لیکن اگر منظور خدایگانی است که مشغول به خدمت نوابوالا شوم و دستپروردهی کفار نباشم که مشارالیه بینهایت با من ناخوش است و سلوک او با من نمیشود. در این صورت اگر مرخص فرمایند به جای یک نفر به همراه مأمورین رفته، در انگلستان تحصیل کرده، مراجعت کنم، تا قیامت شکرگزار خوان احسان خدایگانی خواهم بود. برخی دلایل و براهین در ضرر ماندن و منافع رفتن خود را نیز معروض داشته. امروز ظهر بندگان نواب والا بنده را احضار فرموده، بعد از عتبهبوسی فرمودند: روی تو سفید! به همراه قولونلخان میروی. عرض کردم بنده محض خاطر معزیالیه نمیروم. از برای تحصیل علم میروم. به لفظ مبارک فرمودند ما نمیدانیم حال چه صنعت را خواهی آموخت. عرض کردم بنده قابل صنعت نیستم. آقا محمدکاظم حکاک و اوستاد محمدعلی چقماقساز بهجهت صنعت خواهند رفت. باز فرمودند که ممکن نیست که چیزی آموزی؟ عرض کردم زبان فرانسه و انگریزی و لاتین و حکمت طبیعی، لیکن صنعت نمیتوانم بیاموزم. مرخصی حاصل و مراجعت به منزل کرده همهی دوستان در سرزنش برخاسته. جرات نمیکنم یک نفر از دوستان را بگویم. همه توبیخ و سرزنش میزنند. اگر چاره داشتم مطلقا خود را به احدی نمینامیدم. یا من خیال باطل کردهام یا مردم را وسعت خیال تنگ و به فکر من نمیرسد. دلم از سینه به تنگ و با بخت خود به جنگم. به هزار لیت و لعل با حضرات قولونلخان و سایر رفقا قرارداد این شد که در روز دهم جمادیالثانی از تبریز بیرون شوند.
ادامهی این روايت را میتوانید در شمارهی پنجاهونهم، مهر ۹۴ ببینید.
* سفرنامهی میرزاصالح شیرازی، به كوشش غلامحسين ميرزا صالح، نگاه معاصر ۱۳۸۷.