از سالی به سال دیگر میرسیم بدون اینکه جهان عوض شده باشد، انگار در حلقهای باشیم که دم و سرش به هم وصل است، حلقهای که تاب خورده و وقتی درونش هستیم نمیدانیم کجای زمان و مکان ایستادهایم. تحویل سال فقط یادمان میآورد ما توی این حلقهایم. در متن پیش رو، احمدرضا احمدی شاعر و نویسندهی برجستهی کشورمان از حلقههای تو در توی حسرت و آرزو، در این لحظهی سال میگوید.
زنگ آپارتمان را زدند. زن در آپارتمان را باز كرد. همسايه گفت: «راديو اعلام كرد سال تحويل شد.»
زن به شوهرش گفت: «نميخواهي لباس نو بپوشي؟»
مرد گفت: «سيودو سال است كه من و تو با هم زندگي ميكنيم. بعضي سالها شب سال تحويل ميشد. من و تو هر سال تصميم داشتيم هنگام تحويل سال در سفر باشيم. در مسافرخانهاي باشيم كه پنجرههايش را كه باز ميكنيم دريا تا ملافههاي ما بيايد اما اين اتفاق هيچوقت نيفتاد. من و تو هميشه حوصلهي دريا را داشتيم در هر چهار فصل. زمستان هر سال ميگوييم امسال وقت تحويل سال حتما كنار دريا خواهيم بود و صداي سوت كشتيها را از دور در مه ميشنويم اما هر بار يك اتفاق براي من و تو افتاده. يك سال كه به ديدار دريا رفتيم در لحظهي ورود به شهر دريايي، تو را به بيمارستان بردند. من و تو از پشت پنجرهي بيمارستان فقط شاخههاي درختان گيلاس را ديديم كه باران به شيشهي پنجره ميزدش.
ادامهی این روايت را میتوانید در شمارهی شصتوچهارم، ویژه نامه نوروزی ۹۵ببینید.