نویسندگان زن، نویسندگان ژاپنی، نویسندگان مهاجر. برای دستهبندی و معرفی یک نویسنده از چنین ترکیبهایی زیاد استفاده میشود و هیسای یاماموتو یکی از نویسندگانی است که در هر سهی این دستهها جای میگیرد. اما آیا واقعا میشود یک نویسنده را با جنسیت، ملیت یا وضعیت سکونتش شناخت؟ شاید بتوان گفت «نویسندگی» همواره از چنین طبقهبندیهایی فراتر میرود و کاری است که همهی ابعاد زندگی نویسنده را تحت تاثیر خود قرار میدهد. یاماموتو، رماننويس ژاپنيالاصل در این متن از هفت جنبهی متفاوت به تاثیرات متقابل زندگی و نویسندگی نگاه میکند و مخاطب را با تصویری واقعیتر از یک نویسندهی زن آمريكايي ـ ژاپني روبهرو میکند.
شرايط نوشتن
من عاشق نوشتنم، اما مسئله اینجا است که خودم را چطور به ماشینتحریری که اینجا است برسانم. وقتی بچهها همه هنوز خانه بودند، رسیدن به اینجا واقعا نیاز به تلاشی فیزیکی داشت، مثل تقلا برای گذشتن از میان گل و لایی غلیظ. اينگونه شد كه عادت کردم در حين کارهای روزمره اینجا و آنجا یادداشت بنویسم؛ پشت پاکتها یا روی هر تکه کاغذ سفيدی که دم دست بود. بعد، وقتی سفارشي برای داستان یا شعری میگرفتم، آن تکههایی را که موضوعشان مشترك بود کنار هم میگذاشتم و سعی میکردم نظمی بهشان بدهم. و اگر میتوانستم سالی یک داستان یا مقاله تمام کنم کافی بود.
مثلا براي آخرین داستانچاپشدهام («موقعیتهای آموزشی» در هوکوبی مایینچی، ژانویهي ۱۹۸۹) حدود بیست سال یا بیشتر یادداشت برداشته بودم. وقتی مجلهای برای شمارهی ویژهی بعدیاش با محوريت ادبيات زنان آسياييـ آمريكايي سفارش مطلبي به من داد، فکر کردم شاید این یادداشتها روي هم قصهای بسازند. آن را با راوی اولشخص نوشتم و همان نسخهی اول را فرستادم، با خطخوردگیها و خيلي ايرادهاي دیگر، چون ماشینتحریرم اذیت میکرد و همین که توانستم تایپش کنم خودش موفقیتی بود. به خودم زحمت نداده بودم ببينم شرايط فرستادن مطلب چيست؛ مثلا باید دو نسخه از کار میفرستادیم و چيزهاي ديگر، برای همین کار را برگرداندند. و بهخاطر این مدیونشان بودم، چون وقتی دوباره کار را خواندم دیدم که اصلا به درد نمیخورد.
همان موقعها برادرزادهام جی. کي که دبیر بخش انگلیسی هوکوبی است از من مطلبی برای شمارهی مخصوص تعطیلاتشان خواست. برای همین داستان را برای او بازنویسی کردم، این بار با راوی سومشخص. وقتی میخواستم تایپش کنم، ماشینتحریر بهکل از کار افتاد و مجبور شدم حدود نیمی از داستان را با ماشینتحریر دستی قدیمیام ادامه دهم تا اینکه تونی، شوهرم، ماشینتحریر الکترونیکی را دوباره راه انداخت. من معمولا کارهایم را بهموقع میرسانم، برای همین تا حدود سه یا چهار صبح بیدار ماندم تا تایپش را تمام کنم و کار را سر وقت بفرستم.
اهميت تشويق
اگر پای چاپ در میان نبود، احتمالا زحمت به هم وصل کردن تکهپارهها را به خودم نمیدادم، بنابراین «فشارهای بیرونی» از این لحاظ لازم است. اما من چیزی را كه مشغول نوشتنش هستم به هیچکس نشان نمیدهم، برای همین از این نظر واقعا خودرای هستم، و هرجا که بخواهم بروم با سر شیرجه میروم آنجا. خاطرم هست که وقتی اولین کارهایم در مجلات ادبی چاپ میشد در کمال تعجب یادداشتهای تحسينآميزي از چند شاعر و داستاننويس محبوبم گرفتم. اینها «فشارهای بیرونی» مضاعف بود.
زمانی، آن اوایل بازی، هدفم این بود که در مجلات مهم کار چاپ کنم، اما این روزها همین که برادرزادهام ازم کار میخواهد راضیام و وقتی او فکر میکند کارم ارزش چاپ کردن دارد خوشحال میشوم، چون او نویسنده و دبیر فوقالعادهای است.
معنای موفقيت
موفقیت؟ در این سن و سال و در شصتوهفتسالگي، همین که روزم را صحیح و سالم به شب برسانم به خودم تبریک میگویم. موفقیت این است که بتوان بخشهایی از تجربیات، آموختهها، و آرزوهای خود را در قالب کلمات درآورد. اما من هنوز داستانی ننوشتهام که خودم دلم بخواهد بخوانمش، بنابراین از این نظر شکست خوردهام.
چیزی که واقعا دوست دارم بتوانم بنویسم شعر است. سالها پیش، چنان تحتتاثیر شعر قرار گرفتم که فکر میکردم با «حقیقت محض» طرفم، و به معادلهای فکر کردم که در آن «شعر=حقیقت» است، اما وقتی سعی کردم آن را روی کاغذ بیاورم، معادله جور درنمیآمد. من یکی از علاقهمندان نظرات اجتماعي دوروثی دی هستم. او براي رابطهی فرد و جامعه قائل بود و امیدوارم بتوانم بعضی از همان ایدهآلهای او را در نوشتههایم بگنجانم، اما نمیدانم که آیا در اين كار موفقم یا نه. فکر کنم هميشه آخرین داستانم را موفقترین اثرم میدانم («موقعیتهای آموزشی»)، و اگر اینطور نبود که اصلا نمینوشتمش. اما خاطرم هست که بعدا به پاراگرافی فکر کردم که دلم میخواست در متن گنجانده بودم.
«زلزلهی یونکو» یکی از داستانهای کتاب بهترین داستانهای کوتاه آمریکا در سال ۱۹۵۲ بود، برای همین میتوانم بگویم این داستان اغلب به عنوان بهترین داستانم شناخته میشود. «هفده هجا» هم داستانی است که بیشتر از همهی کارهایم در مجموعههای مختلف چاپ شده است، اما دليلش بهگمانم این بود که وقتی ناشران کتابهای درسی میخواستند به اتهام مبارزان تبعيض نژادي مبنی بر فقدان حضور ادبیات آمريكايي ـ ژاپني در درسهای عمومی پاسخي بدهند، داستانهای کوتاه آمريكايي ـ ژاپني چندانی نبود که بتوانند از میانشان انتخاب کنند. «هفده هجا» خیلی تابع قواعد سرسختانهی کمیتههای تصمیمگیرنده برای متون مناسب دانشآموزان دبیرستانی نیست، برای همین هم معمولا به صورت خلاصهشده در کتابها گنجانده میشد. دبیر یکی از کتابهای درسی تمام اشارات جنسی و مربوط به دستشوییها را حذف کرده بود، برای همین برایم عجیب بود که حتی با این وضع هم باز داستان ساختار روایی خود را حفظ کرد. با این حال از خودم میپرسیدم برداشت این کمیتهها از واقعیت چیست؟ «هفده هجا» در مقایسه با چیزهای دیگری که جوانها هر روز ازشان تاثیر میگیرند داستان معصومانهای است.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی شصت و هفتم، تير ۹۵ ببینید.
* این متن بخشي از مطلب What I Do When I Write است كه در ژوئیهی ۱۹۸۹ در مجلهی The Women’s Review of Books منتشر شده است.