کوهنوردی و صعود به قلههای بلند تاریخچهی چندان دور و درازی ندارد. تنها دو قرن است که بشر توانسته به مدد دانشهای جدید و ابزارهای پیشرفته، بامهای جهان را فتح کند. در ايران نيز گزارشهای رسمی نشان میدهند که قلهی دماوند نخستین بار در اوایل قرن سیزدهم و به همت کوهنوردان اروپایی فتح شد.
هینریش بروگش آلمانی در اواسط عصر ناصری (۱۲۳۷ شمسي) از طرف دولت پروس، همراه با اعضای سفارت به ایران اعزام شده بود. یک سال پس از آمدن اين هيئت به ايران، سفیر آلمان بیمار میشود و میمیرد و بروگش عهدهدار مقام سفارت دولت متبوعش میشود. او در چند سالی که مقیم ایران است، بارها با ناصرالدینشاه و درباریان برجسته دیدار میکند، به اکثر نقاط ایران سفر میکند، و مطالعات فراوانی راجع به ایران و ایرانیها انجام میدهد. یکی از کارهای جالب توجه بروگش صعود به قلهی دماوند است. او در بخشی از سفرنامهاش که در سال ۱۸۶۱ میلادی (۱۲۴۰ شمسی) در دو مجلد منتشر کرده، از اشتیاق شدیدش برای فتح این قله سخن میگوید و اينکه در نهایت به آرزویش میرسد و گزارش جالبی از آن به دست میدهد. متنی که در ادامه میخوانید بریدهای از گزارش بروگش است از صعود به دماوند.
توصيههاي دكتر شيليمر
هر روز صبح که از چادرهای خود در باغ خارج میشدیم و هر غروب آفتاب، قلهی پوشیده از برف دماوند را در مقابل خود میدیدیم و یک آرزو در ما به وجود آمده بود که روزی به این قلهی بسیار مرتفع صعود کنیم و کاری را که به قول بسیاری از ایرانیها غیرممکن است انجام دهیم. من بارها در عالم خیال، خود را بالای قلهی دماوند دیده بودم که از آنجا به طرف مازندران و دریای خزر نگاه میکردم و از طرف دیگر تمام جلگهی تهران را زیر پای خود میدیدم و دودهای گوگردی را که از اطراف قله بلند میشد استنشاق و بوی گوگرد را احساس میکردم.
بارون مینوتولی سفیر پروس نقشهای را که من برای صعود به قلهی دماوند طرح کرده بودم تصویب کرد. دکتر شيليمر، یک پزشک هلندی، که سالها در تهران اقامت داشت و با آبوهوا و شرایط جوی ایران آشنا بود به ما اظهار داشت که قلهی دماوند در فاصلهی میان بیستوپنجم ژوئیه تا دهم اوت (سوم تا نوزدهم مرداد) که گرمای هوا به اوج خود میرسد، صاف و خالی از مه و ابر است و بنابراین روز بیستوچهارم ژوئیه (دوم مرداد) را برای صعود به قلهی دماوند انتخاب کردیم. یک چاروادار را اجیر کردیم که حاضر شد قاطرهای خود را روزی دو قران برای حمل بارهای ما کرایه بدهد، بدینترتیب همهچیز آماده بود. کاروان ما صبح خیلی زود روز بیستوچهارم ژوئیه برای صعود به قلهی دماوند از تهران حرکت کرد.
پيش به سوی قله
هیئت کوهنوردی ما تشکیل میشد از سفیر پروس، نگارنده، سروان گرولمان، وابستهی نظامی، سه نفر از دیپلماتهای سفارت انگلستان آقایان واتسون، فین، و دولمیج، دو نوکر اروپایی و چند مستخدم ایرانی که رویهمرفته بیست نفر میشد و در حدود بیست قاطر هم همراه داشتیم. قسمتی از بارهای ما را آلات و ادوات علمیفیزیکی نظیر فشارسنج و گرماسنج برای اندازهگیری شرایط جوی در موقع صعود به قله تشکیل میدادند. درحالیکه همراهان انگلیسی ما همهچیز حتی کاغذ توالت خود را همراه برداشته بودند، آشپز ما دچار فراموشی شده و چیزهای لازمی نظیر وسایل غذاخوری را جا گذاشته بود.
شب بیستوچهارم ژوئیه هوا فوقالعاده گرم و خفهکننده بود ولی نزدیک صبح که به حرکت درآمدیم کمی خنک شده بود. ما به سوی شرق میرفتیم و احتمال گم کردن راه وجود نداشت زیرا مشاهدهی کوه دماوند جهت حرکت را تعیین میکرد و بهترین راهنما به شمار میرفت. اراضی و دشتی که در مشرق تهران طی میکردیم کاملا خشک بود و برخلاف دامنههای البرز در آنها اثری از آب و سبزه یا درخت دیده نمیشد.
راه سربالا بود و شیب نسبتا تندی داشت. با روشن شدن هوا به قسمت مرتفع جاده که مشرف بر درهی جاجرود بود رسیدیم. منظرهی زیبایی را در اطراف خود مشاهده میکردیم. راه ما از گردنهی کوچک و باریکی میگذشت و به رودخانهای منتهی میشد. در دو طرف، کوههای بزرگی با درههای متعدد دیده میشدند و در اطراف جاجرود جلگهی سرسبز و خرمی قرار داشت که در گوشه و کنار آن آبادیهایی به چشم میخوردند. از گردنه گذشتیم و از راه کوهستانی خطرناکی که فقط با قاطر عبور از آن امکان داشت به طرف رودخانه پایین رفتیم. در دامنهی کوه چادرهایی از ایلیات و عشایر دیده میشد. از پل سنگی قوسیشکلی که روی رودخانهی جاجرود بود گذر کردیم و پس از توقف کوتاهی در جاجرود راه خود را به طرف گلندوک ادامه دادیم. سه ساعت بعد از ظهر، پس از طی راه دشوار و سنگلاخ، به آبادی پردرختی به نام لواسان رسیدیم. پس از طی حدود ده فرسخ راه به نقطهای که شب میبایست در آن اطراق میکردیم یعنی ده افجه رسیدیم.
ديدار خانلرخان
دشوارترین راه کوه دماوند را هنوز در پیش داشتیم. میبایستی از کوه بزرگی که در جلو ما قرار داشت بالا میرفتیم و از آن طرف سرازیر میشدیم. طی این راه دشوار که پرپیچوخم بود و از فراز تختهسنگها میگذشت بسیار خطرناک بود. گذشتن از این مسیر در حدود یک ساعت و نیم تا دو ساعت به طول انجامید. از آنجا کوه دماوند منظرهای داشت که از تهران و نقاط دیگر بههیچوجه این مناظر دیده نمیشود. دماوند مانند یک غول بزرگ در مقابل ما قرار داشت و قلهی مخروطیشکل آن از هر طرف با برف پوشیده شده بود.
عشایری که با چادر زدن در درهی لار و درههای مجاور آن سهماههی تابستان را در آن به سر میبردند در حدود سه هزار نفر میشدند. مسقطالراس و محل سکونت اصلی آنها ورامین واقع در هشتفرسخی جنوب شرقی تهران است. این عشایر هداوند نام دارند و هرساله اواخر بهار به اتفاق خان و رئیس خود که خانلرخان نام دارد به این حوالی میآیند و تابستان را اطراق میکنند و بابت اجارهی تابستانی محل هزاروپانصد تومان به خان خود میپردازند. تنها خانهی موجود در درهی لار متعلق به خانلرخان است و او در همانجا با میهماننوازی خاصی از ما پذیرایی کرد. وی از نقشههای آیندهی خودش در درهی لار صحبت میکرد که میخواهد در آنجا یک دهکدهی نمونهی دویستخانواری بسازد و نظر مشورتی ما را در مورد ایجاد این دهکده میپرسید، زیرا عقیده داشت آلمانیها در به وجود آوردن و ساختن دهات تخصص دارند. او به اوضاع و آبوهوای محل آشنایی کامل داشت و مسیر بادهای زمستانه و تابستانهی لار را بهخوبی میدانست. در ادامهی میهماننوازیاش ما را برای تماشای دو چشمهی اصلی لار یعنی عین قاجار و عینالحیات در منطقهی چهل چشمه برد.
در روز بیستوششم ژوئیه مسافرت خود را از درهی لار از راه اسک و رینه به طرف آب گرم واقع در دامنهی کوه دماوند ادامه دادیم. از درهی لار در مسیری شیبدار و سربالا جلو رفتیم تا وارد درهی دیگری شدیم که عشایر دیگری چادر زده بودند. از آنجا کوه دماوند با عظمت و هیبت دیگری دیده میشد و درهها و صخرههای آن بهطور کامل نمودار بودند. هر قدم که جلوتر میرفتیم راه دشوارتر و ناهموارتر میشد.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی شصت و هشتم، مرداد ۹۵ ببینید.
* سفری به دربار سلطان صاحبقران هینریش بروکش ترجمهی حسین کردبچه انتشارات اطلاعات ۱۳۸۹