قاسم غنی | نفر دوم از سمت چپ | ۱۲۹۵ هجری شمسی.بیروت| زمان تحصیل در […]

روایت

سختي تحصيل در خارج كشور دوچندان مي‌شود. محصل غريب وقتي يك پياله چاي لاهيجان يا يك كتاب كامل قصيده يا يك ساز مضرابي ايراني كنار دستش ندارد، حرمان و غروب غربت را با چي جبران مي‌كند؟ چطور مي‌خواهد سال‌ها ساعي بماند؟ در روايتي كه مي‌خوانيد مرحوم دكتر قاسم غني گوشه‌اي از خاطرات دوران تحصيلش در بيروت را بازگو كرده. متن گزيده‌اي است از يادداشت‌هايش در كتاب زندگي‌من.

در اواخر تابستان با دايي محترم آقاي ميرزا عزيزالله‌ خان خضرايي كه حقيقتا حق ابوت معنوي به من دارند و موجبات مسافرت و تحصيل مرا فراهم آوردند از سبزوار به طرف عشق‌آباد حركت كرديم. بعد با خط آهن به تازه‌شهر واقع در ساحل بحر خزر رفتم و از آن‌جا كشتي گرفته به بادكوبه رفتم. سه روز در بادكوبه ماندم و بعد ترن گرفته روز بعد وارد باطوم شدم. پس از يكي دو روز توقف در باطوم كشتي گرفته به اسلامبول رفتم. در اين وقت يعني در اوايل تابستان ۱۹۱۳ ميلادي در اسلامبول هيجان عمومي بود زيرا دسته‌اي از رجال تركيه رئيس دولت را كشته بودند. كشتي هم براي بيروت تا يك هفته نبود. با آن كشتي كه در همه‌ی سواحل مي‌ماند به بيروت رسيدم.

در بيروت با رفقاي ايراني ملاقات نمودم. در آن‌وقت شاگرد ايراني در شهر بيروت و لبنان زياد بودند؛ قريب دویست نفر يا بيشتر شاگرد مدرسه بودند. در آن موقع مدارس بيروت تعطيل بود. برنامه‌هاي مدرسه‌ی فرانسوي بيروت را (مدرسه‌ی «سن ژوزف» مدرسه‌ی فرانسوي‌ها بود) به دست آوردم كه در تابستان به فكر تهيه‌ی امتحان باشم. چون فرانسه مي‌دانستم تحصيل در دانشگاه آمريكايي ممكن نبود.

من به مدرسه‌ی سن ژوزف رفتم. پس از امتحان به من راهنمايي شد كه وارد مدرسه‌اي شوم كه مدرسه‌ی تهيه طب ناميده مي‌شد. رئيس اين مدرسه تهيه‌مردي بود به نام پرپاسكال. او به‌دقت مرا امتحان كرد و گفت بايد در سال آخر آن مدرسه يك سال درس بخوانم و خود را مطابق برنامه براي امتحان مسابقه‌ی ورود به مدرسه‌ی طب تهيه كنم. تشخيص پس از امتحانات كتبي و شفاهي اين بود كه علوم رياضي و فيزيك و شيمي من كافي است، فرانسه‌ی من ضعيف است به‌اضافه‌ تاريخ ادب فرانسه و تاريخ جغرافياي تفصيلي فرانسه را نمي‌دانم. البته من در ايران جغرافيا و تاريخ مفصل ايران را خوانده بودم به‌اضافه‌ی بعضي مواد از قبيل معرفت‌ا‌لنفس (پسيكولوژي) كه اصلا در برنامه‌ی دارالفنون تهران نبود، خلاصه وارد شده و مشغول درس شدم.

در مدرسه‌ی ژزوئيت‌ها فایده زياد بردم. برنامه‌ی منظم و مرتبي داشتند. من هم اطلاعاتم نواقص بسيار داشت. خيلي درس مي‌خواندم، خوب گوش فرامي‌دادم، خوب يادداشت‌هاي لازم برمي‌داشتم. ساعات طولاني مطالعه مي‌كردم به‌جز چند ساعت خواب تمام‌وقت و حواسم صرف درس بود. ادبيات فرانسه، تاريخ فرانسه، معرفت‌النفس، هيئت، همه مواضيع تازه‌اي بود كه در تهران هيچ از آن خبري نداشتم. اضافه بر اين‌ها علومي كه مقدمه‌ی طب حساب مي‌شود از قبيل نبات‌شناسي، حيوان‌شناسي، كليات علوم حياتي، فيزيك و شيمي مرتبط به طب و امثال آن مواضيع، همه تازگي داشت و هركدام باب جديدي از كنجكاوي و ولع شديد ايجاد كرده بود. طولي نكشيد كه مورد توجه كلاس و معلمين شدم زيرا طلبه‌ي به تمام معني كلمه بودم.

خلاصه آن سال به اين كيفيت درس خواندم. در مسابقه يك‌صدوشانزده نفر داوطلب بوديم، از آن سي‌ودو سه نفر پذيرفته شدند و من در عداد چند نفر اول بودم. تابستان را در ييلاق گذراندم و به شهرهاي فلسطين مسافرت كردم. در پاييز وارد سال اول طب مدرسه‌ی فرانسوي يعني فاكولته طب اونيورسيته‌ی سن ژوزف شدم و نهايت شوق را داشتم كه حالا ديگر شاگرد مدرسه‌ی عالي هستم. بين علوم مختلفه هم با آن‌كه تجارب زيادي نداشتم با اين حال طب را انفع شمردم زيرا علوم ديگر از قبيل مهندسي و امثال آن در ايران مصرفي نداشت. به هر حال عزم جزم كردم كه طب بياموزم و هميشه خوشوقت بوده‌ام كه اين انتخاب را كردم. طب هم علم است هم فن، جنبه‌ی علمي دلكشي دارد و جنبه‌ی صناعتي و فني مفيدي. در محيط ايران هم بهترين وسيله‌ی خدمت به خلق است.
 

ادامه‌ی این روايت را می‌توانید در شماره‌ی هفتادم، مهر ۹۵ ببینید.

*‌‌‌ گزيده‌اي از كتاب «زندگي من»، قاسم غني، به كوشش سيروس غني و هاله اسفندياري، انتشارات آبان: ۱۳۶۱