Michael Wolf

روایت

مرز تغيير پدر مادرهايمان كجا است؟ تا كِي خودشان را ادامه مي‌دهند؟ از كي مي‌توانند خودشان را با تفريح يا تكنولوژي يا محيط جديد تطبيق دهند؟ اصلا بين اين تغيير و آن ثبات قبلي، ما كدام را دوست داريم؟ در متني كه مي‌خوانيد حامد اسماعيليون به هيچ‌كدام از اين سوال‌ها پاسخ نمي‌دهد، فقط از پدر و مادرش مي‌گويد كه مي‌كوشند ادبي از آداب ايراني‌شان را در كشوري غريب ادامه دهند.

ویلا را برای یک هفته اجاره کرده بودیم. از خیلی وقت پیشش، یعنی وقتی دانستم پدر و مادر بلیت‌شان را برای سفر قطعی کرده‌اند گفتم بهتر است یک هفته تعطیلاتم را با بودن آن‌ها در این‌جا همزمان کنم تا زمان بیشتری با هم باشیم.

از طریق یکی از همکاران همسرم ویلا جور شد. قرارداد اجاره را امضا کردم، اسامی کل خانواده را دادم و دو چک یکی به مبلغ اجاره و دیگری مبلغی ضمانت بابت هرگونه خسارت احتمالی.

ویلایی بود دواتاقه بر ساحل دریاچه‌ی هورون در قلب ایالت انتاریوی کانادا. از شهر کوچک ما هانوور چهل دقیقه رانندگی بود. اول به شهر ساحلی کینکاردین می‌رسیدی بعد باید دنبال جاده‌ی ساحلی دیگ بخار می‌گشتی و وقتی در مسیر جاده‌ی باریک پوشیده از درخت افتادی می‌توانستی دریاچه و تلالوی نور خورشید بر امواجش را در سمت راست و خانه‌های ویلایی اغلب زیبا را در سمت چپ ببینی. این‌که چرا اسم جاده جاده‌ی دیگ بخار بود طبق گفته‌ی دوستی به کشتی غرق‌شده‌ای در این سواحل مربوط می‌شد که دیگ بخار و دودکش آن از آب بیرون مانده بود، هرچند من که در آن یک هفته هرچه به تمام جهات نگاه انداختم دیگ بخاری ندیدم. همان‌طور که گفتم ویلا مماس ساحل نبود و جاده‌ای باریک و خط سبز پوشیده از درختان جنگلی، آن را از ساحل جدا می‌کرد، این‌طوری‌که از حیاط ویلا که بیرون می‌آمدی باید از جاده می‌گذشتی و بعد سراشیبی سه‌چهارمتری را از بین درختان پایین می‌رفتی تا به ساحل برسی.

ساحل کینکاردین سنگلاخ و صعب‌العبور بود اما اگر دریاچه موج نداشت و باد نمی‌آمد تماشای سنگریزه‌های ته آن تا فاصله‌های دور چشم‌نواز و خوشایند می‌نمود. آب هم سرد نبود و با موج گرمای جولای کانادا هر لحظه می‌شد به آب زد و خود را خنک کرد.

پدر، مادر، همسر و دخترم زودتر از من ویلا را تحویل گرفته بودند. من سرکار بودم و قرار بود بعدازظهر به آن‌ها بپیوندم. ازشان شنیدم که تمیزی ویلا قابل وصف نیست. شب قبلش صاحب‌ویلا ایمیل زده بود که مجبور شده‌اند یک درخت تمشک را جلوی ویلا قطع کنند و خواهش کرده بود دانه‌های تمشک را لگد نکنیم و با کفش یا دمپایی داخل خانه نبریم. گفته بود تا دو سه روز دیگر تمشک‌ها خشک می‌شوند و باد آن‌ها را می‌برد. پس درباره‌ی تمشک‌ها از همسرم پرسیدم و او گفت که منطقه‌ی سقوط بوته را دیده‌اند و حسابی مراقب‌اند. من هم چند ساعت بعد به آن‌ها پیوستم.
 

ادامه‌ی این زندگی‌نگاره را می‌توانید در شماره‌ی هفتادوسوم، دی ۹۵ ببینید.