چرا داستان كوتاه اقبال كمتری نسبت به رمان دارد؟

داستان‌ کوتاه جديدترين فرمی است كه بر اساس حكايت‌ها و افسانه‌ها ساخته شده؛ به‌مثابه‌ی پوستی تازه برای استخوان‌های كهنه اما امروزه همه‌ی نویسندگان برای رزومه‌شان دنبال چاپ رمان‌‌ هستند. انگار داستان‌ کوتاه نمی‌تواند از کسی نویسنده بسازد. امبر اسپارکس داستان‌کوتاه‌نویس آمریکایی در این جستار از علاقه‌ی وافرش به داستان ‌کوتاه می‌گوید و این‌که چطور می‌توان جایگاه این فرم ادبی را در کنار رمان تثبیت کرد.

در مقام یک داستان‌کوتاه‌نویس سال‌ها در انکار زندگی می‌کردم. وانمود می‌کردم همه‌ی ناشران اشتباه می‌کنند که می‌گویند داستان ‌کوتاه نمی‌فروشد. وانمود می‌کردم آن‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی کتاب کامنت می‌گذارند که «کاش رمان می‌نوشت» از جماعتِ بی‌خبر و همیشه‌شاکی در مورد همه‌چیزند. بالاخره هرچه نباشد بیشتر دوستانم عاشق داستان ‌کوتاه بودند. کاری نداشته باشیم که بیشترشان نویسنده بودند و وقتی به دوستان غیرنویسنده‌ام می‌گفتم کتاب تازه‌ام یک مجموعه‌ داستان‌ کوتاه است تبریکی می‌گفتند و بااشتیاق برایم آرزو می‌کردند که روزی بالاخره رمان بنویسم. یک بعدازظهر غمگین خودم را راضی کردم و شروع کردم از مردم عادی و غیرنویسنده پرسیدن که داستان ‌کوتاه می‌خوانند و از آن لذت می‌برند یا نه. بعد از شنیدن جواب‌ها به‌کل ناامید شدم و رفتم سراغ اینترنت و بعد از خواندن تعداد زیادی نقد و نظر فهمیدم که بله: همه‌اش واقعیت داشت.

بیشتر مردم اصلا داستان ‌کوتاه دوست ندارند. این شامل حال خیلی از منتقدها هم می‌شود؛ کسانی که مجموعه داستان ‌کوتاه را به چشم یک دست‌گرمی برای رسیدن به اصل ماجرا نگاه می‌کنند. (باور نمی‌کنید؟ نگاهی بیندازید به نویسنده‌هایی که یکی‌ دو مجموعه‌داستان دارند و بعد از انتشار رمان‌شان لقب «نویسنده‌ی جدید» می‌گیرند و ببینید چقدر پیش می‌آید که به رمان آن‌ها بگویند «اولین کتاب» نویسنده.) اگر دارید پیش خودتان فکر می‌کنید که خیلی ‌خب، خیلی‌ خب! مردم از داستان ‌کوتاه بدشون می‌آد اما همه‌ی جایزه‌ها مال اوناست! همین حالا بروید و نگاهی به فهرست جوایز مخصوص داستان ‌کوتاه بیندازید.

بروید دیگر. من همین‌جا منتظر می‌مانم.

متوجه منظورم شدید؟ حرفم این نیست که مجموعه‌های داستان ‌کوتاه جایزه‌ای نمی‌گیرند یا نمی‌توانند بگیرند اما در مقایسه با رمان درصد خیلی پایین‌تری از جوایز را می‌برند. وقتی آلیس مونرو برنده‌ی جایزه‌ی‌ نوبل شد برای اولین بار در قرن اخیر بود که این جایزه به کسی رسید که فقط داستان‌ کوتاه ‌نوشته بود.

این موضوع خیلی هم پدیده‌ی جدیدی نیست. بی‌دلیل نبود که حتی در نیمه‌ی اول قرن گذشته بسیاری از داستان‌کوتاه‌نویسان به سمت هالیوود کشیده شدند تا بتوانند زندگی‌شان را بچرخانند. سال ۱۹۶۹ جان چیور از توسری‌خور بودن داستان‌ کوتاه ‌ناله می‌کرد و می‌گفت این قالب «شبیه بی‌خانمان‌ها» است. هرچند قویا معتقدم که داستان‌ کوتاه‌های چیور به‌مراتب قوی‌تر از رمان‌هایش هستند اما او می‌خواست با نوشتن رمان برای خودش اسم و رسمی به هم بزند. البته عجیب هم نیست. کافکا را در نظر بگیرید؛ در طول زندگی‌اش تعداد زیادی داستان ‌کوتاه نوشت اما به‌نظر می‌آید شهرتش بیشتر به‌خاطر رمان‌های ناتمامش و همچنین مسخ است؛ داستان ‌کوتاهی که معمولا به نوولا یا رمان کوتاه معروف است.

داستان‌کوتاه‌نویسان فوق‌العاده‌ای می‌شناسم که از نوشتن داستان‌ کوتاه قدم در مسیر اجتناب‌ناپذیر و مورد انتظار نگارش رمان گذاشتند چون می‌خواستند سیر صعودی را طی کنند و شهرت زیادتر، مخاطب وسیع‌تر و پول بیشتری به دست بیاورند. آیا می‌توانیم سرزنش‌شان کنیم؟ اگر ریسک نکنند و به سمت رمان نروند همیشه همان نویسنده‌های کوچک و کم‌خواه دیده خواهند شد. بعضی نویسنده‌ها واقعا دوست دارند رمان بنویسند و بعضی‌هایشان هم این کار را به بهترین نحو انجام می‌دهند. بعضی‌ها دل‌شان با رمان نوشتن نیست؛ هر چقدر هم که این فرم از نظر تکنیکی بی‌نقص باشد اما رمان‌های بعضی نویسندگان آن روح و ضرورت داستان‌های کوتاه‌شان را ندارد. گاهی اوقات منتقدان به این امر اذعان می‌کنند، بیشتر اوقات نه.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی هفتادوهفتم، خرداد ۹۶ ببینید.

*‌‌‌‌این جستار گزیده‌ای است از متني که با عنوان Let Us Now Praise Famous Short Story Writers ژوئن ۲۰۱۶ در نشريه‌یElectric Literature منتشر شده است.