درون هرکدام از ما سوالها و حفرههایی وجود دارند که در زمان حملشان میکنیم. اطراف این حفرهها عوض میشود، پیر میشویم و تجربه کسب میکنیم ولی حفرهها با ما میمانند. یییون لی، نویسندهی چینی، در این روایت از مواجههی خود با زمان میگوید و کلنجارش با حفرههای خالی «خویشتن» در طول زمان.
اولین مواجههام با «قبل» و «بعد» برمیگردد به یکی از مجلههای مُدی که وقتی آمدم آمریکا دوستانم گفتند مشترکش شوم. آن موقع آمریکا برایم یکجور جذبهی انسانشناسانه داشت و به حرفشان گوش کردم. قبلش مجلهی گلاسه ندیده بودم و کیفیت کاغذ و چاپ و البته نمونه عطرهایی که زیر پوشش نازک کاغذی در انتظار خراشیده شدن بودند مرا به فکر دخل و خرج مجله انداخت و اینکه چطور همچنان سود میکند وقتی من فقط یک دلار برای هر شماره میدهم.
ستون محبوبم ـ در آخرین صفحهی مجله ـ دربارهی گریم شخصیتهای مشهور بود، مثلا تغییر رنگ و مدل مو، با دو تا حباب که معلوم میکرد کدام عکس «قبل» است و کدام «بعد». من معمولا نظر خاصی دربارهی این تغییر ظاهر نداشتم ولی از قاطعیت آن عبارت، «قبل و بعد»، و اینکه هیچ حرفی از حالت آشوبناک میانی نیست خوشم میآمد. هنوز هم بعد از سالها زندگی در آمریکا تا چشمم به یکی از آن آگهیهای کاهش وزن یا جرمگیری دندان یا کاشت مو یا حتی جراحی پلاستیک میافتد که با دو تا عکس تاثیر چشمگیر ماجرا را نشان میدهند یک لحظه دچار سرخوشی میشوم. قطعیت نهفته در آن اعلان، اینکه برای هر وضعیت ناگوار یا ناخوشایند چارهای هست که آن را برطرف میکند، همزمان برایم جذاب و گیجکننده است. انگار میگوید زندگی را میشود به حالت اول برگرداند، از زمان میشود جدا شد اما این منطق برایم همانقدر محل سوال است که به سرزمین دیگری رفتن و آدمِ دیگری شدن: این سناریوها در بهترین حالت ابزار تفریح و خیالبافیاند، وگرنه بسترهای جدیدی برای عادتهای قدیم. چیزی که آدم از نقطهای به نقطهی دیگر میبرد، در زمان یا مکان، خودش است: حتی متناقضترین آدم بیهیچ تناقضی خودش است.
چند سال پیش وقتی داشتم خودم را برای رفتن سرِ کلاس و درس دادن آماده میکردم آشنایی که آن سرِ آمریکا در نیوهمشایر زندگی میکرد به دفترم زنگ زد. برای کاری آمده بود به شهری نزدیک. دو دقیقه از صحبتمان نگذشته بود که به شوهرم گفتم برود پیدایش کند. رفت و دوازده ساعت پیشش ماند، قرارهای کاریاش را لغو کرد و فرستادش خانه. دو هفته بعد شوهرش زنگ زد و گفت که عصرِ یکشنبهای از پنجرهی دفتر کار خودش را انداخته پایین. از من خواست که در مراسمش شرکت کنم. مدتی طولانی فکر کردم و گفتم نمیروم.
حافظهی ما بیشتر راوی الان است تا گذشته. البته که گذشته واقعی است؛ سندش عکسها و دفترچهها و نامهها و چمدانهای کهنه اما از میان انبوه اسناد و مدارک، روی آنها که به سود اکنون است دست میگذاریم. گذشته را جورهای مختلفی میشود همراه برد: میشود آن را رمانتیک کرد، فسخ کرد، نسخ کرد، میشود آن را با خاطرههای تصحیحشده یا بهکل مصنوع آراست. «حال» اما به این راحتی تن به دستکاری نمیدهد.
من نمیخواهم حال گذشته را قضاوت کند پس نمیخواهم به غیبتم در مراسم ترحیم او فکر کنم. ما تقریبا در یک زمان به این کشور آمده بودیم. وقتی به او گفتم میخواهم علوم طبیعی را ول کنم و نویسنده شوم، بهنظر کنجکاو میآمد ولی شوهرش گفت که اشتباه بزرگی است. پرسید: «چرا میخواهی زندگیات را سخت کنی؟»
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هفتادوهفتم، خرداد ۹۶ ببینید.
* این روایت با عنوانDear Friend, from My Life I Write to You in Your Life پاییز ۲۰۱۳ در مجلهی A Public Space منتشر شده است.