نام نلسون ماندلا رهبر آفریقای جنوبی با آزادی و صلح و عدالت گره خورده، مولفههایی مردمی كه او را از یك قهرمان ملی به قهرمانی جهانی تبدیل كرد. مراسم پرشكوه خاكسپاری او گواه همین محبوبیت و مردمواری است. متن پیشرو روایت میثم شاهبابایی است از آن روزها كه برای تهیهی مستند مراسم بدرقه به آفریقای جنوبی سفر كرده بود.
وقتی در عصر یک جمعهی پاییزی، خبر درگذشت رهبر ضد آپارتاید آفریقای جنوبی، تیتر اول اخبار جهان شد و تصمیم گرفتم بروم و از مردم و مراسم بدرقهاش مستندی بسازم، فکر نمیکردم قرار است یک سفر پر ماجرا را از سر بگذرانم.
آذرماه سال ۹۲، داشتم برای سفر به لهستان آماده میشدم كه از تلویزیون خبر درگذشت نلسون ماندلا را شنیدم. یاد بچگیام افتادم. ده سالم بود. خبر آزادی نلسون ماندلا بعد از بیستوهفت سال همهجا را پر کرده بود و جهان از او بهعنوان قهرمان آفریقای جنوبی یاد میکرد ــ آفریقا از بند استعمار آزاد شده بود. نمیدانم از همين خاطرهی کودکی بود يا دلگیری غروب جمعه كه تصمیم گرفتم برای ثبت لحظات خداحافظی مردم با قهرمانشان، هرطور شده خودم را به آفريقای جنوبی برسانم. حتي با يكی از دوستانم هم كه تصویربردار بود هماهنگ كردم اما يك مشكلی وجود داشت: پاسپورت و مدارک شناساییام دست سفارت لهستان بود.
صبح اول وقت رفتم سفارت پاسپورتم را پس بگيرم. يادم نبود بخش کنسولی سفارت شنبهها تعطیل است. راهی جز پافشاری نداشتم که بخت ياری كرد؛ سفير تصادفا شلوغكاریهايم را ديده بود و از موضوع جویا شده بود. خودش دستبهکار شد و پاسپورت را با ویزای لهستان تحویلم داد.
معطل نكردم و همانطور مداركبهدست بكوب رفتم تا باغ فردوس؛ سفارت آفریقای جنوبی. وارد كه شدم با حال و هوای متفاوتی روبهرو شدم. مراجعين برای ادای احترام و نوشتن یادبود آمده بودند سفارت و در فضایی آراسته به گلهای زنبق و دود عود و شمعهای روشن و موسیقی بومی آفریقایی به قاب عکسی از چهرهی خندان نلسون ماندلا نگاه میكردند.
در کوتاهترین زمان، مدارک لازم سفر را تحویل دادم. فكر میکردم كارهايش چند روزی طول بكشد اما يكی دو ساعت نگذشته بود كه از کنسول تماس گرفتند و فهميديم ویزا آماده است. همان شب با دوستم راهی آفریقای جنوبی شدیم.
بعد از یازده ساعت پرواز بر فراز قارهی آفریقا، در يك عصر بارانی، به ژوهانسبورگ رسیدیم؛ شهری که ورزشگاهش حالا میزبان بیش از هشتاد رئیسجمهور دنیا بود. به محل برگزاری مراسم رفتیم و از شكوه مراسم و نطق چهرههای سياسی فيلم گرفتيم. هوا داشت تاريك میشد كه فهميديم پیکر ماندلا قرار است فردا و برای وداع آخر، در شهر پرتوریا (پايتخت اجرايی و اداری آفريقای جنوبی) در دید عموم قرار بگیرد. خودمان را رسانديم پرتوريا و خسته و كوفته هتلی گرفتيم.
شش صبح با دوربين و تجهيزات از هتل زديم بيرون كه یونیون بیلدینگ (کاخ ریاستجمهوری) را پيدا كنيم اما احتیاجی هم نبود؛ از همان ابتدای مسیر، ازدحام جمعیت جهت حرکت ما را سمت محل وداع تعيين كرد ـ زنجیرهای انسانی به طول هجده کیلومتر. گروهی اشک میریختند، گروهی شعار میدادند، گروهی پلاكارد دست میگرفتند، گروهی آيينی میرقصیدند… شهر یکپارچه تصویر ماندلا بود و میشد در قلب تکتک مردم، مهر نلسون ماندلا را ديد.
رسيديم کاخ ریاستجمهوری. برای نزديك شدن به پیکر بیجان ماندلا، بايد کارتهای مخصوص مراسم را نشان پلیس میداديم. اما كدام كارت؟ کارتی نداشتیم، داشتند برمان میگرداندند كه پاسپورت توی دستم را ورق زدم و چشمم به صفحهی ویزا خورد؛ عنوان مستندساز در مراسم نلسون ماندلا زير مهر ويزا تایپ شده بود. همين برای جلب اعتماد بخش امنيتی مراسم كافی بود. بااحترام راهی کاخ شدیم و فقط چند دقیقه بعد، فاصلهی ما با اسطورهی آزادیخواه آفریقا چند وجب بيشتر نبود. ماندلا با چهرهای آرام و لبخندی که روی صورتش مانده بود در محفظهای نیمهشیشهای پیش چشم بود. داشتيم فيلمبرداری میكرديم که پلیس با بلندگوهایی در سطح شهر و ميان جمعيت اعلام کرد مراسم به پايان رسیده. هیاهويی شد، آنقدر كه با ازدحام مردم تصمیم پلیس تغيير کرد و چند ساعتی به زمان آخرين وداع اضافه شد. مراسم با تشریفات رسمی و اجرای زندهی سرود ملی و رژهی نظامیان و ادای احترام مردم به پايان رسيد و پیکر ماندلا تا راه روستای زادگاهش ـ كونو ـ بدرقه شد.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هفتادوهشتم، تیر ۹۶ ببینید.