اتوبوس توقف کرد و مسافران باسرعت پیاده شدند. جمعه بود، آخر هفته، آخر ماه، آخر سال و مسیر ویندهوک به شمال گرم بود و بیپایان. برخلاف بارهای قبل در صندلیام ماندم تا اتوبوس خالی شد. بعد وسایلم را برداشتم و سمت در رفتم. میتوانستم از پنجره ماریا را ببینم که داشت تقلا میکرد دو چمدان من را بردارد.
از اتوبوس که پیاده شدم گرمای آفتاب بعدازظهر خورد توی صورتم. گرمای بیرون با گرمای بدنهایی که درون اتوبوس حس میکردم تفاوت داشت. حالا دیگر بوی عرق و غذاهای حاضری پرادویه تبدیل شده بود به خاطرهای دور. بوی خوشایند گوشت آفتابخورده بینیام را پر کرد. حتی میتوانستم صدای وزوز مگسهای سبز و براق را بشنوم که دور گوشت آویزان از شاخههای درخت و دکههای کنار خیابان میچرخیدند و رویشان مینشستند. میچرخیدند و مینشستند، میچرخیدند و مینشستند… دستفروشها و خریداران مشغول آخرین معاملههای روز بودند. هوا آبستن انتظار بود.
ماریا خم شد و گونهام را بوسید. حرکتی خشک و بیاحساس. لبخند زد، دو چمدان بزرگتر را برداشت و روی سرش گذاشت. من هم چمدان آخر را برداشتم و روی سرم گذاشتم؛ هر دو دستم را گذاشتم روی کمرم تا تعادلم را حفظ کنم. بعد دنبالش راه افتادم. به پشت صاف ماریا نگاه کردم، حالت پرغروری که سرش را بالا نگه داشته بود و عزمی که در راه رفتنش بود. چه زیبا است روح انسان وقتی نشکسته است. با درماندگی سعی کردم چیزی برای گفتن پیدا کنم ولی نمیتوانستم واژهای بیابم. پس در سکوت ادامه دادیم؛ من و این غریبه ـ دخترم.
پس همهاش همین بود. بازگشت من به خانه. چه انتظاری داشتم؟ کل دهکده بیاید به استقبال دختر گمشدهای که بالاخره به خانه برگشته؟ چند وقت گذشته بود؟ چهل سال؟ باید چهل سالی شده باشد. عجیب حساب زمان را از دست دادم. چطور میتوانم حساب زمان را نگه دارم وقتی تنها چیزی که برای سنجشش داشتم خودم بود در سرزمینی بیگانه؟ وقتی که دانهها را کاشته بودم ولی هرگز فرصت دیدن رشدشان را نداشتم، فرزندانی زاییده بودم ولی هرگز بزرگ شدنشان را ندیده بودم… وقتی مجبور بودم به زبانی غریب حرف خودم را بفهمانم… مجبور بودم روش کار کتری برقی را بیاموزم، یاد بگیرم چگونه و چطور اجاق را خاموش کنم، که درها به روی غریبهها باز نمیشوند و اینکه نباید با هر کسی که ملاقات کردی دست بدهی.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هفتادوهشتم، تیر ۹۶ ببینید.
* این داستان با عنوان Homecoming سال ۲۰۱۱ در مجموعهداستان The Granta Book of the African Short Storyمنتشر شده است.