فرق روزنامهها و مجلات قدیمی با رسانههای مجازی امروزی در اعتبارشان بود. خبرنگاران ساعی به دل اتفاق میزدند، تحقیق میكردند، واكنشها را میدیدند بعد یك خبر را منتشر میكردند. همین وسواس و امانتداری و ذكر منبع بود كه اعتماد مردم را جلب میكرد. در روایتی كه میخوانید فریدون صدیقی، روزنامهنگار باسابقه، بهمناسبت روز خبرنگار، از عشق به این حرفه و سختیهایش در قدیم میگوید.
تحریریه طبقهی بالا بود روی سر حروفچینی و صفحهبندی که پس از آن سر از لیتوگرافی و آنگاه چاپخانه درمیآورد. متنهای خبری، گزارشی، مصاحبه و یادداشت برای رسیدن به حروفچینی دو راه بیشتر نداشتند. راه نخست شلیک موشک بود، موشک استوانهای پلاستیکی بود که خبرها در آن جاسازی میشد و بعد دکمهی شلیک زده میشد تا از طریق لولهای که در ضلع شمالی تحریریه و کنار یکی از ستونها تعبیه شده بود به طبقهی پایین اعزام شود تا به دست مدیر حروفچینی برسد. راه دوم اما از در ته تحریریه میگذشت. یعنی مدیرفنی تحریریه یا دستیار او یا خود خبرنگار خبر را پایین میبرد. چند پله و پیچ بعد حروفچینی. در که باز میشد هوا بیشرمانه سربی بود؛ سرب داغ که نفس کشیدن را برای عمرهای تیپاخورده دشوار میکرد. اینجا و آنجا ماشینهای حروفچینی بود. سه، چهار، پنج و بیشتر، همه غولآسا. سیاه، مثل جای پای حروف سربی. مردانی محترم مثل گوتنبرگ با سرانگشتانی چالاک، نگاهی نافذ، گاه با عینک، گاه با ریههای افسوس با دغدغهی سل مشغول حروفچینی بودند با کلید ضربهای درشت و خوانا که هر یک نامی داشت؛ الف. ب. پ. ج. د. و… و اعداد و نشانهها ۱، ۲، ۳ و… که همه در مشارکت با هم کلید میخوردند. مثل ماشین تایپ، تا بنویسند. حروفچینها بهویژه در خطر ابتلای به بیماری سل بودند. همین بود که کنار هر دستگاه یک شیشه شیر کوچک بود. بعضی قورت داده میشد در خلال تحریر سطرهای سربی که داغ بودند و بعضی دیگر به خانه میرفت تا سرریز شود در شیشهی کودکی که نامش امید یا آرزو بود.
حروفچینی که تمام میشد متن تایپی کپی دستی میشد روی کاغذ کاهی تا خودش را برساند به بخش تصحیح نزد آقایان عمیقا اهل تامل و تانی تا خبر دستنویس با تایپ آن تطبیق داده شود. همین آقایان گرچه ویراستار نبودند، کلمهی غلط را تصحیح و گاه گره مفهومی متن را باز میکردند. سپس مطالب در صفحهی رانگا چیده میشد یعنی صفحهای که دربرگیرندهی مطالب یک صفحه بود؛ مثلا صفحهی حوادث یا ادب و هنر یا سیاسی. رانگا بر اساس ماکتی که از پیش روی کاغذ طراحی شده بود که چیدمانی از متن، تیتر، روتیتر، و زیرتیتر و سوتیتر و عکس در توازن و تقارنی مناسب و متناسب بود شکل میگرفت. وزن صفحهی رانگا بهخاطر متنهای سربی قطعا بیش از ده کیلو بود یا کمتر بود اما هرچه بود باید توسط دو نفر جابهجا میشد تا از آن کپی دستی بگیرند یا مسیر لیتوگرافی را طی کند تا نیفتد. بند و بست این صفحه ـ رانگاـ دقیق و شگفتانگیز بود. تصور چنین صفحهای شاید برای روزنامهنگاران جوان غیرمحتمل باشد. صفحهبندهای سربی اغلب عینکی، اغلب باهوش، اغلب دقیق، اغلب نکتهبین و نکتهسنج بودند. آنان با دیدن سطرهای سربی یک متن میتوانستند به اندازهی جایی که روی ماکت کاغذی پیشبینی شده است برآورد کنند متن کم است یا زیاد. آنان سطرها را با ژپسی (چیزی شبیه موچین) جابهجا میکردند. حالا و اما روزگار دیگری است؛ با یک لپتاپ و پرینتر شما همهکارهاید. خبرنویس، صفحهبند و چاپگر در فضایی به اندازهی دو قدم در روزگاری که فکر کردن عمل کردن است. یعنی نگفته خوانده میشوید. حالا تصور کن سال ۱۳۵۰ مثلا روزنامهی کیهان ۴۸ یا ۶۴ یا ۷۲ یا ۸۴ صفحهای با حروفچینی سربی چه پروسهی طاقتفرسای تولیدی داشته است. یادمان باشد هر صفحه ده ستون بود. هر ستون ۱۰۰ تا ۱۱۰ سطر بود و هر سطر ۵ تا ۶ کلمه بود و بعد دهها و دهها هزار نسخه بار وانتها میشد تا بهموقع روی پیشخان روزنامهفروشیها قرار بگیرد. همین بود در آن روزگار باد هیچ روزنامهای را نمیبرد. هر تکهای از آن در این گوشه و آن گوشهی خانه یا کنج دیواری در خیابان به دیدن درمیآمد. دستی آن را برمیگرفت که چی و چرا و چگونه و از کجا نوشته است.
حالا اما پیش روی مونیتور. با سرانگشتان نازنین سربندیده، کاغذ کاهی بیخط و خودکار بیک ندیده، گاه خبرنویسی نیاموخته با عکسی عاریتی از این سایت و آن سایت میشود مثلا ترکاند و سل نگرفت، توسری نخورد که پس کی خبرنویسی یاد میگیری؟ بگذریم. هر رودخانهای ماهی خود را دارد. هر جادهای عابر و هر آسمانی پرندهی خود را دارد و هر روزگاری هم «جنگ و صلح» خود را دارد.
دکتر مهدی فرقانی، رئیس دانشگاه علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی، سال ۱۳۵۲ از همین دانشکده لیسانس روزنامهنگاری گرفت و پا به روزنامهی کیهان گذاشت تا خبرنگار یعنی روزنامهنگار شود. فکر میکنید یک فارغالتحصیل درجهیک جایش کجا و روی کدام صندلی تحریریه بود؟ هیچجا، سرپا. شش ماه تا تکلیف پیوستن او به یکی از گروههای تحریریه روشن شود. او در این مدت خبر میآورد و مینوشت و گزارش هم اما فعلا بیجا تا به گروه گزارشنویسها پیوست. یعنی نشستن در کیهان آدابی داشت. صندلی منزلت داشت. باید یاد گرفته باشی و یاد بگیری خبر، گزارش، مصاحبه و یادداشتنویسی را. اصلا دنبال خبر رفتن، خبریابی و خبرسازی را یاد بگیری در روزگاری که خبر را فقط باید در مکان رویداد تهیه کرد. نه نشسته و از راه دور و بیحضور در صحنه. البته و اما گاه با تماسی تلفنی با روابطعمومی فلان اداره و وزارتخانه یا شاید تلکسی اگر در دسترس بود، میشد خبر اولیهای تهیه کرد. راست این است باید بسیار در تقلا و تکاپو، در تلالو و درخشش میبودید تا جایی به اندازهی آخیش نصیبتان میشد. روزنامه خانهی خاله و پسرخاله نبود که همینجوری بیایی و یکسره دبیر یا سردبیر شوی. راست این است این حرفه در عصر روزنامهنگاری سربی استعداد، قریحه، سواد، علاقه، جانسختی، توسریخوری و مهارت نیاز داشت. یعنی برای آنکه فرمانده باشید، ابتدا باید فرمانبر باشید.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هفتادونهم، مرداد ۹۶ ببینید.