آنقدر خودمان را تکرار میکنیم تا آخر شبیه چیزی شویم که وانمود میکردیم. آنقدر خواستههایمان را تکرار میکنیم تا آخر به مطلوبی برسیم که میخواستیم داشته باشیم. روایت سیامک تقیزاده روایت تمرین همین تکرارها است. وقتیکه در ازمیر ترکیه داشته تمرین رسیدن میکرده و نمیرسیده.
هر روز که از دانشگاه برمیگشتم، بعد از گذاشتن خریدهای روزمره روی کانتر آشپزخانه اولین کارم این بود تلویزیون را روشن کنم. تبریز سال ۱۳۸۷. داشتم روی پروژهی پایاننامهی فوق لیسانسم کار میکردم. با لباسهای چرک مخصوص کارهای آزمایشگاه طرفهای ساعت پنج و شش عصر میرسیدم خانه. یکی از همان روزها تا رسیدم تلویزیون را روشن کردم و رفتم حمام. در رختکن صدایی میشنیدم، شبیه یک مراسم یا فستیوال. از زیر دوش برگشتم و با حوله نشستم روی مبل روبهروی تلویزیون. همانطور آبچکان چشمم به صفحه خیره بود. بعد از چند دقیقه فهمیدم تلویزیون دارد مراسم اهدای جوایز فستیوال فیلم کن ۲۰۰۸ را به صورت زنده پخش میکند. کنترل را گذاشتم روی دستهی مبل و رفتم آشپزخانه. زیر کتری را روشن کردم. خریدها را گذاشتم در یخچال و برگشتم به پذیرایی. زمان اعلام نتایج بهترین کارگردانی فستیوال فیلم کن بود. شان پن، دبیر هیئتداوران جشنواره، از جایش بلند شد. میکروفونبهدست با نگاهی به کاغذی که دستش بود، نام بهترین کارگردان را اعلام کرد؛ نوری بیلگه جیلان از ترکیه برای فیلم سه میمون. برای منی که تصمیم داشتم برای ادامهی تحصیل بروم ترکیه، نام این کارگردان هیجانی عجیب بود. اصلا نمیشناختمش. نه فیلمی از او دیده بودم نه میدانستم چه فیلمهایی کارگردانی کرده. مردی با چهرهی آرام و عینک گرد و چشمانی کشیده که مشخصهی مردمان آناتولی است، رفت روی سن. دست راستش را برد توی جیب شلوارش و رفت پشت میکروفن که سخنرانی کند. گفت شگفتزده شده و فکر نمیکرده این جایزه را به او بدهند. جایزهاش را هم تقدیم کرد به کشور تنها و زیبایش. خوشحالی عجیبوغریبی داشتم. دلیلش را هم نمیدانستم اما بهخاطر علاقه به سینما و ادبیات ترکیه، کنجکاو شدم فیلم را ببینم. موهایم را خشک کردم و رفتم پشت کامپیوتر تا اینترنتی کمی در مورد بیلگه جیلان تحقیق کنم. چای کمرباریکی ریختم و با دو تا باقلوای خشک تبریز رفتم اتاق. آنموقعها بهاندازهی زبان استانبولیام، نگارششان را بلد نبودم. سرچش کردم، با توجه به برنده شدنش در جشنوارهی فیلم کن، اسمش در صدر مهمترین خبرها بود. تیزر فیلم سه میمون را دانلود کردم. فیلم هنوز اکران نشده بود اما دوست داشتم هرچه سریعتر ببینمش.
ماهها گذشت. از پایاننامهام دفاع کرده بودم و داشتم کارهای ثبت نامم در دانشگاه اژهی شهر ازمیر ترکیه را پیگیری میکردم. اوت ۲۰۰۹ برای شرکت در امتحان ترکیاستانبولی دانشگاه راهی ازمیر شدم. شهری که بخشی از لذت روزهای ادبیات و ترجمهام را بهش بدهکارم. همهچیز طبق برنامه پیش رفت و من وارد دانشگاه شدم. اوایل روزهای خوبی نداشتم. سردرگم بودم. روزهای قبل آمدن، در اتاق کوچک خانهی برادرم اتابک در تهران مدام برای خودم زندگیام در ترکیه را تصویرسازی میکردم. همهچیز شاعرانه بود اما در واقعیت اینطور شروع نشده بود.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هشتادوهفتم، اردیبهشت ۹۷ ببینید.