اگر فوتبال هم مثل سینما پایان خوش داشت بازیکنش به هر قیمتی بود زودتر خودش را به آخر میرساند اما فوتبال عین زندگی واقعی است، خوشیها و حسرتها را با هم دارد، میجنگی و تقلا میکنی اما به ته خط که میرسی زود فراموش میشوی. روایت حمیدرضا صدر روایتی ناگفته از همین اندوه نابرابر است؛ روایت یک پایان.
فریاد عاشقان سینهچاک سکوها را پر کرده و او را به وجد آورده. همه در آن میدان معبدگون برای ستایشش گرد آمدهاند. توپ به او خندیده و بر پایش بوسه زده. او «بازیکن» بوده، محبوب عاشقان سینهچاک که با توپ جلو رفته. همان سربازی که وظیفهاش دفاع از دروازهی مقدس خودی بوده و آتش کشیدن دروازهی نکبتی حریفان.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هشتادوهشتم، خرداد ۹۷ ببینید.