تاریخ مصرف: ∞

بهمن عبدی: قسمت اول

شاهکارها هر چند سال یک‌بار خلق می‌شوند. تولید آثار درخشان به‌صورت پیوسته، اتفاقی نزدیک به محال است. همین واقعیت است که «ری‌پرینت» یا «بازنشر» را به یکی از شیوه‌های مرسوم ارائه‌ی محتوا در نشریات ادبی و هنری تبدیل کرده. ما هم قصدمان بود در بخش پایان خوش، فصل جدیدی باز کنیم که بازنشر آثار تصویری ماندگار سال‌های گذشته‌ی مطبوعات ایران باشد. سراغ آثار تصویری‌ای برویم که در دوره‌ی نبود مدیاهای دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی، با طنز و ظرافت، روزهایمان را پر می‌کردند و از دوروبرمان تصویری دلنشین و هیجان‌انگیز می‌ساختند.
مانده بودیم عنوان بخش را چی بگذاریم. از «داستان یک خاطره» شروع شد و به عنوان تقریبا نهایی «مرورخانه» رسیدیم اما حق مطلب این است که بازنشر این آثار تنها یک مرورتاریخی و نوستالژی‌بازی و خاطره‌نگاری دهه‌ی شصت و هفتاد نیست. اگر انگشت روی تاریخ خلق این کارها بگذاریم، تازگی و طراوت‌شان هنوز از قاب بیرون می‌ریزد. طنزشان به وجدمان می‌آورد و نگاه کردن‌شان چند ثانیه‌ای کیفورمان می‌کند. حالا اگر دست‌مان را از روی تاریخ برداریم و ببینیم این آثار دو دهه قبل یا بیشتر طراحی شده، حیرت و تعجبی مضاعف، به آن طراوت و شادابی قبلی اضافه می‌شود. این است که عنوان «تاریخ مصرف: ∞» نسبت به اسم‌های دیگر عنوان درست‌تری به نظر می‌رسد. همین‌قدر مستقیم، صریح و بی‌واسطه تا حق ماندگاری این آثار ادا شود.
برای فصل اول این بخش که تا چند شماره‌ ادامه دارد سراغ بهمن عبدی رفته‌ایم. طراح و انیماتور باسابقه که روزهای کودکی‌ و جوانی‌مان را با آثارش در تلویزیون از عنوان‌بندی سریال درخانه تا آقای‌‌ایمنی و کاریکاتورهایش در مجله‌ی طنز و کاریکاتور و کیهان کاریکاتور جادو می‌کرد. عبدی در هر شماره دست در گنجه‌ی طرح‌هایش می‌برد و با روایت پشت پرده‌ی خلق این آثار و رازگشایی ایده‌ی پنهان آن، ما را دوباره به دیدن چند اثر به‌یادماندنی‌اش مهمان می‌کند. برای قسمت اول، ویژه‌نامه‌ی فوتبالی این شماره را بهانه کردیم و از او سراغ کارهای فوتبالی‌اش را گرفتیم.


من فوتبالی‌ام، حالا نه آن‌قدر خوره اما از دیدن بازی‌ها لذت می‌برم. بازی حساس پرسپولیس یا تیم ملی باشد و بدانم خلوت است می‌روم استادیوم. هیچ‌وقت هم پنج ساعت نرفته‌ام توی صف بایستم. بازار آزاد می‌خرم که همیشه‌ی خدا جایگاه پر است و روانه‌ی طبقه‌ی دومم می‌کنند. سال ۷۵ سر یکی از بازی‌های پرسپولیس بود که رفتم آزادی اما کل بازی از میزان تبلیغاتی که دورتادور استادیوم زده بودند کلافه بودم. دوره‌ای بود که تبلیغات به شکل حرفه‌ای‌اش رو به گسترش بود و مثل هر چیز تازه‌آمده‌ای که افراط می‌کنیم افراطی بود. ایده‌ی این کاریکاتور اغراق‌شده‌ی وضع‌واحوال آن روز استادیوم بود. این‌که اگر همین‌طور پیش رود برندها جای تماشاگران واقعی فوتبال را می‌گیرند، جای تفریح ارزان صدهزار نفر را. حالا بعد از این سال‌ها تبلیغات ورزشگاه‌ها سازوکاری پیدا کرده اما برندها همچنان تکثیر می‌شوند، در تابلوهای سر کوچه‌مان، در خانه‌ها و موبایل‌هایمان.

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی هشتادونهم، تیر ۹۷ ببینید.