ساختمان چهارگوش عظیمالجثهای است. تمام پنجرهها را بدون استثنا کاملا بسته و محکم چفت کردهاند و اتاقها همگی در تاریکی محض فرو رفتهاند. بالای این ساختمان تاریک چهارگوش عظیمالجثه، در گوشهای، هلال باریک و زردرنگ ماه سوسوزنان پایین میرود.
من در اتاق نگهبانی، در دل تاریکی مطلق، روی تختی دراز کشیدهام. سرم را به سمت دیواری که این اتاق را از اتاق مجاور جدا میکند گذاشتهام و تکوتنها در آستانهی خوابی عمیق هستم. خستهام. آنقدر خوابم میآید که نای فکر کردن ندارم. هشیاریام آهستهآهسته به صفر نزدیک میشود. مثل یک تابع سهمی در فضا و زمان بینهایت پایین میرود.
ناگهان از پشت دیوار نازک اتاق مجاور صدای نفسهای کسی که در خواب است به گوشم میرسد. ضرباهنگ نفسهایش با نفسهای من هماهنگ است و صدای نفس کشیدنش درست شبیه من است… آهسته و آرام.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هشتادونهم، تیر ۹۷ ببینید.
این داستان از مجموعهداستانهای کیوساکو یومهنو انتخاب شده که سال ۱۹۹۲ منتشر شده است. ترجمهی داستان از زبان ژاپنی انجام شده.