بابا فرش پرندهاش را با نخهای تارعنکبوت بافت و دعوتمان کرد سوارش شویم تا با هم به سفری برویم که دلتنگش بود. با شک و تردید نگاهش کردیم. سگ از روی فرش صدایمان میکرد. بابا برای اینکه خیالمان را راحت کند بالا رفت. در طول پاییز فرش را بافت.
ادامهی این داستان را میتوانید در شمارهی هشتادونهم، تیر ۹۷ ببینید.
این داستان با عنوان La alfombra سال ۲۰۰۹ در مجموعهداستانPor favor, sea breve 2 منتشر شده است. ترجمهی داستان از زبان اسپانیایی انجام شده.