تجربههای کمرنگِ کودکی و نوجوانیمان در بزرگسالی پررنگ میشود حتی گاهی میشود نقطهی عطف.با یک توپ در کوچه داریم جنگ، دفاع، حمله و داشتن استراتژی در زندگی واقعی را تمرین میکنیم. در این روایت، فیلیپ راث نویسندهی تازه درگذشتهی آمریکایی از نوجوانیاش و علاقه به بیسبال مینویسد. اینکه بیسبال چطور زندگیاش را تحتتاثیر قرار داده.
جورج اورول در یکی از نوشتههایش اشاره کرده که تا شانزدهسالگی کریکت بازی میکرده و عاشق این بازی بوده، در عین حال که بازیکن خوبی هم به حساب نمیآمده. رابطهی من و بیسبال همینطورها بود. از نه تا سیزدهسالگی در فصلهای گرمتر سال که برف نمیبارید هفتهای چهل ساعت توی زمین بازی محلمان توپ میزدم ـ هر نوع توپبازی دستهجمعی از بیسبال گرفته تا سافتبال و استیکبال ـ در عینحال که شاگرد تماموقت یک مدرسهی دستور زبان محلی هم بودم. تا جایی که یادم میآید، اخبار دو رویداد مهم و فاجعهآمیز سالهای نوجوانیام ـ اولی مرگ روزولت و دومی بمباران اتمی هیروشیما ـ را وقتی شنیدم که بیرون با توپ سرگرم بودم. کاملا شلخته و بینظم بازی میکردم. سبک بازی من برای بازیهای دوستانه مشکلی نداشت ولی در مسابقات رسمی هیچوقت نمیتوانستم مثل بازیکنان حرفهای با آرامش و مهارت بازی کنم. استعداد و علاقهی من در دریافتهای نمایشی و پرسروصدا بود تا فرارهای سریع و حرفهای. عاشق این بودم که بالا و پایین بپرم و بدوم و کارهای عجیب و غریب و پرتنش انجام بدهم. مواقعی که منتظر دریافت توپهای خیلی بلند بودم یکجورهایی ته دلم خالی میشد. امکان نداشت به تیم دبیرستان راه پیدا کنم، هرچند یادم میآید در یکی از دو سالی که بیهوده و البته خودخواهانه زور میزدم تا عضو تیم بیسبال مدرسه بشوم، تا جایی که میتوانستم ادای بازیکنهای حرفهای بیسبال را درمیآوردم بلکه مربی ورزش مدرسه را فریب بدهم (یا سرگرم کنم) ولی فایدهای نداشت و دست آخر او به عنوان آخرین بازیکن خیالپرداز تیم بیرونم گذاشت و لباسهای بازی را بین بقیه پخش کرد.
با اینکه به خاطر خط خوردن از تیم بیسبال خیلی سرخورده شده بودم ولی این بدبیاری ضرورتا مسیر زندگیام را تغییر نداد. بیسبال بازی کردن کاری نبود که بچههای یهودی طبقهی متوسط رو به پایین محلهی ما بخواهند برای آیندهی زندگی سراغش بروند. اگر از خود دبیرستان اخراج شده بودم، توی خانه روزگارم را سیاه میکردند. چیزی که بود، خانوادهام با سرخوردگی من خوب کنار آمدند و به اندازهی خودم از من ناامید نشدند. اصلا اگر میتوانستم عضو تیم بشوم تعجب میکردند.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی نودم، مرداد ۹۷ ببینید.
این روایت فصلی است از مجموعه زندگینگارهی Aké: The Years of Childhood که سال ۱۹۸۱ منتشر شده است.