مرگِ پدر

روایت

پدری عصبانی و جدی که با پسرش حرف نمی‌زند مگر برای عیب‌جویی، این تصویری است که استیو مارتین در نوجوانی از پدرش در ذهن داشته اما حالا که ده‌سال از مرگ پدرش گذشته خاطره‌هايي را به یاد می‌آورد که حکایت از عشقی پدرانه نسبت به او دارند و پر از معنا هستند.

پدرم فروشنده‌ي املاك بود ‌اما می‌خواست برود توی کارِ نمایش. احتمالا پنج‌ساله بودم که او را در نقشی فرعی در سالن نمایش کال‌بُرد در خیابان مِل‌رُز پِلِیس در هالیوودِ کالیفرنیا دیدم. در پرده‌ی دوم روی صحنه می‌آمد و نوشیدنی سِرو می‌کرد. جایی میان یادگاری‌هایمان از او عکسی تبلیغاتی داريم که همراه تمام اعضای خانواده روی صحنه‌ی نمایش است: او جنایت‌کاری است که پلیس دستگیرش کرده و پسر پنج‌ساله‌اش یعنی من، ایستاده میان مادر و خواهر، آستین پدر را می‌کشد و به او التماس می‌کند که بماند. هیچ راهی نبود به این بچه‌ی پنج‌ساله بفهمانند که این ماجراها واقعی نیست. زمان جنگ جهانی دوم، پدرم در یکی از اجراهای نمایش «شهر ما» که سازمان خدمات ایالات متحده۲ در انگلستان روی صحنه برده بود با ریموند مَسی‏[۱]‎ هم‌بازی شده بود. بعدها وقتی من نوزده‌سال داشتم، نامه‌ای به ریموند مَسی نوشت و به او یادآوری کرد که کیست و پسرش را که می‌خواست وارد کار نمایش شود معرفی کرد. هیچ پاسخی برای این نامه نیامد.
البته به‌طور کلی طرز برخورد پدرم با موفقیت‌های من در کارِ نمایش، عیب‌جویانه بود. حتی پس از آن‌که در بیست‌‌وسه‌سالگی جایزه‌ی اِمی را برای نویسندگی در «برنامه‌ی کمدی برادران اسماتِر» به‌دست آوردم، نصیحتم کرد که دانشگاه را تمام کنم تا پشتوانه‌ای داشته باشم. چندسال بعد با دوستانم او را بردیم به نمایش افتتاحیه‌ی اولین فیلمم، «احمق» و بعد هم رفتیم شام بخوریم. مدتی طولانی چيزي نگفت. همه متوجه سکوت او شده بودند تا اين‌كه یکی ‌پرسيد: «نظرتون درباره‌ی بازی استیو تو فیلم چیه؟» پدرم هم گفت: «خب، اون که چارلی چاپلین نیست.»
پدرم فکر نمی‌کرد که دارد من را ناراحت می‌کند. او صرفا روراست بود. پس از اولین حضورم در برنامه‌ی کمدی زنده‌ی شنبه‌شب‌ها‏[۲]‎ در سال ۱۹۷۶، یادداشتی منفی درباره‌ی من در خبرنامه‌ی انجمن بنگاه‌داران نیوپورت که خودش رئیس آن بود، نوشت. بعدها با کمی شرمندگی این ماجرا را برای من نقل کرد و گفت که بعد از چاپ مطلب، بهترین دوستش خبرنامه‌ در ‌دست به دفترش آمده، کاغذ را روی میز گذاشته و خیلی جدی سرش را تکان داده است که یعنی «نه». پدرم متوجه نمی‌شد که من دارم چه‌ می‌کنم و به‌خاطر کار من احساس شرمندگی می‌کرد. شاید فکر می‌کرد که اطرافیانش هم به همین دلیل خجالت می‌کشند و این یادداشت، روش او برای تایید نکردن این شکل جدید از کمدی بود.

  1. ۱. بازیگر کانادایی- آمریکایی [⤤]
  2. ۲. Saturday Night Live [⤤]