بر خلاف تصوری که ممکن است دربارهی شور و هیجان جام جهانی و بازیهای تیم ملی اسپانیا، آن هم با اینهمه ستاره و بازیکن گرانقیمت داشته باشید، در اسپانیا جام جهانی رخداد داغی محسوب نمیشود. فوتبال چرا اما جام جهانی نه.
قرار شد عروسی را استانبول بگیریم. آنها از هلند میآمدند و ما از ایران و یک جایی این وسطها برای جشن گرفتن به هم میرسیدیم. عروس و داماد دو هفته زودتر رسیده بودند ترکیه و ما هنوز تهران بودیم.
کتابخانههایی که من ساخته بودم چند تا ایراد اساسی داشتند. یک اینکه از میخ استفاده کرده بودم و بعدا فهمیدم «پیچ خیلی قویتره». دوم اینکه میخها را تا ته فرو نکرده بودم. گذاشته بودم سرشان یک کمی بیرون بماند. یک جور ترس از تعهد که به زبان نجاری درآمده بود.
حییم مردی بود با قامت متوسط، قوی و چهارشانه، با صورتی آفتابسوخته به رنگ برنز و ریشی به همان رنگ. روی لباسهایش انگار گردِ زنگار نشسته بود. هنوز جوان بود ولی صورتش چینوچروک صورت آدم زحمتکشی را داشت که به خودش رحم نمیکند.
همینکه برزیل یک سوی این دیدار بود کافی بود تا همهی دوستداران فوتبال حتی در روستاهای دور هم تا آنوقت شب برای تماشای بازی بیدار بمانند. برزیل در دو بازی قبلی خود با سوئد و کاستاریکا برنده شده بود.
شبی که قرار است حمید استیلی در بازیهای جام جهانی آن گل تاریخی قرن را به دروازهبان آمریکایی بزند، دستهجمعی با همکاران جوانم از دفتر روزنامهی جامعه بیرون زدهایم. احتمال میدادیم شب بلند خوشی باشد.
بازیکن دویده و شرشر عرق ریخته و یادش رفته چه خوشاقبال بوده از صف صدها صدها بازیکن با استعداد راهش کشیده به آن میدان. یادش رفته هزار هزار تن غبطهی کفشهایش را میخورند و آرزوی پوشیدن پیراهن شمارهدارش را دارند.
یادم است وقت تماشای این بازیها در برابر تلویزیون برای اولین بار عکاسی ورزشی را هم تجربه کردم اما در ذهن و خیالم. مقابل تلویزیون مینشستم و در زمان پخش کُند صحنهها، در ذهنم از بهترین لحظهها عکس میگرفتم. بهترین عکسها را از دینوزوف گرفتم در مقابل لهستان که علیرغم اینکه دو گل خورد اما شیرجههای غریبی رفت.
حرف همهی بازیکنهای انگلیس است که حداقل ده پانزده بازی نیاز داری تا قلق بازیهای بینالمللی دستت بیاید. اوون پنج سالی عضو تیم ملی بود اما هیچوقت باثبات برایش بازی نکرده بود. روبهروی پرتغال تبدیل شده بود به اَبَرانسان. بینظیر بود؛ بهترین عملکرد انفرادی بازیکنان در چند جامجهانی اخیر.