پدرِ مادرم با همان جارویی که مادرم هرروزِ خدا از آن استفاده کرده بود او را کتک زد و از خانه بیرونش کرد. مادرم از وقتی که توانست روی پاهایش بایستد و رُفت و روب کند، از آن جارو استفاده کرده بود تا درست همان روزی که طرد شد.
پدرِ مادرم با همان جارویی که مادرم هرروزِ خدا از آن استفاده کرده بود او را کتک زد و از خانه بیرونش کرد. مادرم از وقتی که توانست روی پاهایش بایستد و رُفت و روب کند، از آن جارو استفاده کرده بود تا درست همان روزی که طرد شد.