مسالهاي كه امروزه زن خانهدارِ مستاصلِ متوسط با آن روبهروست اين نيست كه آيا او آرايش خانهاش را عوض خواهد كرد يا نه. معلوم است كه عوض خواهد كرد. مساله اين است كه كِي؟
یاد این میافتد که دوستی در پلیس گشت فلوریدا به او گفته بود کرکسها نهتنها میدانند مُردار کجا هست، بلکه این را هم میدانند که مردار کجا خواهد بود.
من وسواس عجيبي به چيزخواندن در موقعيتهاي غريب دارم که بيشتر وقتها يك نعمت است اما بعضيوقتها هم مزاحم چيزی است كه جلوی بچهها «كار» صدايش ميكنم.
رفقا به من میگویند الکی چون شناسهی رادیوییام، وییو۲الکی است. بعد از ناهار، به خانه میرویم و تنها با کدهای مورس باهم حرف میزنیم، روی فرکانسی که هیچکس دیگر به آن دسترسی ندارد.
وقتی برمیگردی و پشت سرت را نگاه میکنی درمییابی که اگر رویدادها فقط کمی متفاوت رخ میداد، حالا زندگیات مثل یکی از آن ارواح سرگردان بود که بهسرعت در تاریکی گم میشوند.
در انبوه پَسوُردهایت چرخ ميزني. پسوردهایت ماجرايي سِرّي روايت ميكنند. مهمترين چيزهايت را، چيزهايي كه گمان ميكني هرگز رمزگشایی نخواهند شد. كلمهها و عددهایی نهفته در اعماق قلبت.
من و شوهرم از جهاتي خيلي هواي بچههايمان را داريم. آنها هرگز مجبور نخواهند شد ساعتي بيستوپنجدلار پول روانپزشك بدهند كه بفهمند چرا ما بهشان بيمحلي كرديم. ما خودمان بهشان خواهيم گفت.
آنجا میتوان به دلخواه به خانههای دیگر رخنه کرد، از مرزهای ممنوع گذشت، از راهپلههای ناشناس بالا رفت و به اتاقهای مخفی وارد شد. آنچه که در شهر خودمان به روی ما بسته است، آنجا باز است، پنهانِ همه پیدا میشود.