پدربزرگم هتلی را که ما در آن زندگی میکردیم اداره میکرد؛ در لیتلراک، شهری که نه جنوبِ جنوبِ بود نه شرقِ شرق. زندگی کردن در هتل دوگانگی ظریفی را در ذهن برمیانگیزد: آدم از یک طرف ثابت است و از طرف دیگر در دریایی پر فراز و فرود، شناور.
پدربزرگم هتلی را که ما در آن زندگی میکردیم اداره میکرد؛ در لیتلراک، شهری که نه جنوبِ جنوبِ بود نه شرقِ شرق. زندگی کردن در هتل دوگانگی ظریفی را در ذهن برمیانگیزد: آدم از یک طرف ثابت است و از طرف دیگر در دریایی پر فراز و فرود، شناور.